کتاب
{ماجرای عجیب یک جشن تولد}
به چاپ رسید🚀
🥀(روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد)🥀
✍ نویسنده: جواد کلاته عربی
💵قیمت روی جلد: ۳۰هزار تومان
💸قیمت ویژه سَبکِ شُهدایی ها: ۲۵هزارتومان
📖جهت سفارش به آیدی: @sarbazeHajGHASEM مراجعه نمائید
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_سی و پنجم این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خوا
#دختر_شینا
#قسمت_سی و ششم
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همة ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانة آن ها.
حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطرة خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده
بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این
مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»
بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»
از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند.(پایان فصل نهم)
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سربازحاجقاسم
♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
💢قاری گمنام
🔹تلاوت قرآنم که تموم شد حاج آقا من رو خیلی تشویق کردن و گفتن که صوت زیبایی دارم و من هم از اینکه میتونم به خوبی قرآن رو تلاوت کنم خوشحالم.»
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سربازحاجقاسم
نظر من آن چیزی که مجید را به مقام شهادت رساند، عشق و ارادتش به اهل بیت و خصوصاً امام حسین (ع) بود. همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین 96 با هم به کربلا بروند. مجید در خیالش برای این سفر رؤیاها بافته بود.
به برادرم میگفت: «اربعین میریم کربلا. دستمال برمیداریم و کفشهای زائران امام حسین (ع) را پاک میکنیم. من توی بینالحرمین میخوام کفاش بشم!» من به حرفهایش خندیدم. گفتم: «مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای امام حسین تبرکه. دوست دارم خاکهای اونا بخوره به دست و صورتم»، اما خب قسمت نبود به اربعین برود.
همسرم که از کارکنان کلانتری 210 پایانه شرق تهران بود، شب 11 فروردین 96 در جریان عملیات تعقیب یک خودروی مشکوک، دچار سانحه شد و به شهادت رسید
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سربازحاجقاسم
یکی از انگیزههای شهدا، زنده نگه داشتن حجاب بود
رهبر انقلاب اسلامی:
🌸 "شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادتشان منتهی شد؟ این مهم است. در بسیاری از این وصیتنامههای شهدا اسم مبارک امام هست، مسئلهی حجاب هست، مسئلهی انقلاب هست؛ اینها انگیزه [شهدا] است."
۹۹/۱۲/۲۵
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سربازحاجقاسم
🔰راز #شهادت شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر
گفت میخواهم عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند.
🔰 محمد مهدی با یک تیر دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم".
آنچنان #تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد.
در اتاق کارش #سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه #نویسی کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست.
به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند.
درست مثل #ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است.
🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا #محمد مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم #فرمانده نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که #شهدا زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است.
🔆شاید خودش را برده بود به #سال📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که سالها منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان و او ماند...
@sabkeshohada
@sabkeshohada
#سربازحاجقاسم
🔰 یاد یاران | #مدافعان_حرم
🔅زندگی کن برای مهدی
✍🏼 محمد جان! عزیزم!
من تو را از خدا برای خودم نخواستم. از خدا خواستم فرزندی به من دهد که سرباز امام زمان (عجلاللهفرجه) بشود. همیشه آرزو داشتم پسرم عصای دست امام زمان (عجلاللهفرجه) باشد؛ نه عصای دست من...
زندگی نکن برای خودت، زندگی کن برای مهدی (عجلاللهفرجه)
درس بخوان برای مهدی(عجلاللهفرجه)
ورزش کن برای مهدی (عجلاللهفرجه)
🔺وصیت شهید مدافع حریم انقلاب اسلامی، حمیدرضا اسداللهی به پسر خردسالش
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سربازحاجقاسم
هدایت شده از R.B art
سلام همراهان گرامی!
خدمات
"طراحان سایبری"
هم اکنون بشرح ذیل میباشد
عضو کانال(فیک و واقعی)
تبلیغ در کانال @sabkeshohada
طراحی پوستر یا پروفایل کانال
ساخت استیکر
ساخت کارت پستال الکترونیکی
ساخت کلیپ
تایپ
و ....
😱😱با نازلترین قیمت😱😱
@Rezayat99 @Rezayat99
جهت سفارش به شناسه کاربری @sarbazehajghasem مراجعه نمائید