eitaa logo
سبک شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۳ فروردین ماه سالروز شهادت ۵ مدافع حرم گرامی باد. @sabkeshohada @sabkeshohada
🔹فقط پنج ماه از عمر رسمی شدن و شروع یک زندگی جدید برای سجاد رخ دادو کنار یک عشق دیرینه دختر عمویش مسیر خوشبختی را شروع کرد. 🔹هفته اول فروردین ۱۳۹۴را در کنار خانواده سپری کرد و هفته دوم برای برقراری امنیت مهمانان نوروزی و شهروندان به همراه چند تن از همکارانش در چادر نوروزی ویژه مامورین در حمیدیه اهواز مستقر شدند. 🔹شاید آن ماموریت مسیر شاد و زیبایی برای سجاد بود ... 🔹شهید سجاد رشیدی اوندی در سیزدهم فروردین ۱۳۹۴در شامگاه آخرین روز نوروزی به همراه ۲ تن از همکارانش شهید احمد جلیزی و عماد منصوری از سوی گروهک تروریستی مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و به درجه رفیع شهادت رسیدند. @sabkeshohada @sabkeshohada
🌱 سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم، از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم... شهید_مطهرے @sabkeshohada @sabkeshohada
📸 عکس سیزده به در یک مادر، پشت در پادگان فرزندش در سال ۶۰ شهید حبیب‌الله دانه‌گردی در عملیات "والفجر ۸"، به فیض شهادت نائل شد. @sabkeshohada @sabkeshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ پخش «گاندو» امشب موقتا به پایان می‌رسد | آیا فشار دولت و برجامی ها باعث لغو پخش این سریال شده است؟ 🔸️مجتبی امینی، تهیه کننده سریال گاندو: 🔹️ما برای رسیدن به پخش نوروز به خاطر درخواست‌های زیاد مردم و پاسخ دادن به نیاز مخاطب در شرایط سخت کرونایی و با تلاش یک گروه دویست نفری سعی کردیم سریال را برای پخش در نوروز آماده کنیم که امشب پخش در قسمت سیزدهم سریال موقتا به اتمام خواهد رسید. 🔹️امیدواریم در آینده‌ای نزدیک، ادامه سریال گاندو، بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای روی آنتن برود.
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_سی و هشتم اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم
و نهم گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.» گفتم: «چرا نبخشم؟!» دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.» گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم  کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.» دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.» خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشة اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟» بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟» خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.» ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت. صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید. چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.» بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.» سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.» مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد کو؟!» خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند تا آمپول و قرص خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: ‘شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنج شنبة هفتة بعد برمی گردم.’» پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم می ترکیدم. بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.» وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.(پایان فصل دهم) @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
هدایت شده از سبک شهدا
بسم الله
هدایت شده از سبک شهدا
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
💠امروز ۱۴ فروردین ماه ۱۴۰۰ مصادف با ۱۸ شعبان المعظم 📿شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان ✅ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است و خواندنش موجب بی‌نیازی می‌شود. 💐سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم هادی شریفی (قم) 🕊شهید مدافع حرم جمال رضی (تهران) 🕊شهید مدافع حرم حیدر ابراهیم‌خانی (ملایر، روستای مهدی‌آباد) 🕊شهید مدافع حرم سعید مسافر (استان گیلان، شهرستان صومعه سرا) 🕊شهید مدافع حرم جوادعلی حسناوی (شهر خرم‌آباد) @sabkeshohada @sabkeshohada
می‌گفت: هرڪ‌سی‌روزے‌‌ ³ مرتبہ خطاب‌به‌حضرت‌مهدی بگہ بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدے‌‌ حضرت‌یجور‌خاصے‌‌‌براش‌دعامیکنن :)🌿🌸 @Sabkeshohada @sabkeshohada