eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
56 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ کارهای فرهنگی‌وجهادی: @sabkeshohada2 <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔉 🔘 مراسم قرائت زیارت اربعین ⏱دوشنبه 5مهر - بعد از نماز عصر 🔺پخش از شبکه قرآن ومعارف واستانی قم @sabkeshohada @sabkeshohada
اعمال روز اربعین حسینی @sabkeshohada @sabkeshohada
چه فراقی.mp3
14.49M
⚫️ ویژه 🎶 من ایرانمو تو عراقے، چہ فراقے😭 🎤 @sabkeshohada @sabkeshohada
خادم الحسین (ع) ...🌹 سال های گذشته در مرز چذابه در حال خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع) بود... خیلی فروتن بود،‍ اربعین مرز چذابه شلوغ بود،و تجهیز نشده بود و امکانات کامل برای تردد زوار در آن محیا نبود سردار حاج علی محمد قربانی در محل کار در حال صحبت بودیم... -تجمع زوّار در مرز خیلی زیاد شده و امکانات خیلی ضعیفه، باید یک فکری بکنیم. گفتم حاجی چه کاری میخوای انجام بدی؟ بالاخره یک نفر قبول کرد که همراه ایشان به مرز بروند و به زائرین امام حسین (ع) خدمت کنند. ما به مدت یک هفته هر روز بعد از وقت اداری یک ماشین پر از مواد خوراکی و ... آماده می‌کردیم و به مرز چذابه می‌رفتیم و بین زوّار تقسیم می‌کردیم... با آن محاسن سفید خاضعانه از مردم پذیرایی می کرد... ۹۴🕊 @sabkeshohada @sabkeshohada
جان... فراموش نمیکنم... شب اربعین سال ۱۳۶۱ هیئت عاشقان حسین شروع به مداحی کردی... انقدر از خواندی که از حال رفتی... آن شب را هیچکدام از بچه های هیئتی از یاد نمی برند. @sabkeshohada @sabkeshohada
🚩ببینید| اعمال روز اربعین ▪️به تو از دور سلام... @sabkeshohada @sabkeshohada
اربعین خیمه جهانی ابا عبدالله(ع) اربعین حسینی تسلیت 🖤 به تو از دور سلام😭 @sabkeshohada @sabkeshohada
اگه کسی راجع به دورکعت نماز زیارت اطلاعی داره لطفا به ما اطلاع بده @sarbazehajghasem تا در کانال منتشر کنیم
♦️در این اوقات پربرکت خیلی التماس دعا ♦️
برای اولین بار، انگشتر دست می‌کردم! صورتم سرخِ سرخ شده بود. قلبم می‌زد و باورم نمی‌شد که دارم ازدواج می‌کنم. وقتی مرا از خانه بیرون می‌بردند، پدرم پشت پنجره ایستاده بود و اشک می‌ریخت. من هم خیلی ناراحت بودم. باورم نمی‌شد از خانواده‌ و پدرم جدا می‌شوم. گریه می‌کردم، اما یک چیز دلگرمم می‌کرد. اینکه قرار بود توی روستای گورسفید زندگی کنم. می‌توانستم هر روز به پدر و خانواده‌ام سر بزنم. توی راه که می‌رفتیم، سرم را پایین انداخته بودم. پیاده از آوه‌زین به سمت گورسفید حرکت کردیم. این راه را بارها رفته بودم؛ وقتی برای کارگری به مزرعه‌ها می‌رفتم. تمام سنگ‌های راه را می‌شناختم. سنگی را که برای خستگی در کردن رویش می‌نشستم، جایی که سنگ‌های زغال داشت، مزرعۀ ذرت، مزرعۀ گندم... اما نمی‌دانم چرا آن روز همه چیز برایم رنگ دیگری داشت. انگار دنیای دیگری بود. راه طولانی شده بود. حتی فکر می‌کردم گورسفید دورترین جای دنیا شده است. می‌لرزیدم و قدم برمی‌داشتم. به گورسفید رسیدیم. فقط دو زن از روستای خودمان همراهم آمده بودند. چون مادرم عهد کرده بود بدون هیچ مراسمی مرا به خانۀ بخت بفرستد، برایم عروسی نگرفته بود و کسی همراهم نبود. مرا همان‌جا، توی خانۀ شوهرم عقد کردند. اولین بار، علیمردان را روز عقد دیدم. وقتی روحانی از من پرسید و من هم آرام گفتم بله، برگشتم و او را نگاه کردم. مردی آرام بود. با دیدنش دلم آرام شد. او هم زیرچشمی مرا نگاه کرد. می‌دانستم مرا قبلاً دیده، اما من اولین بار بود که می‌دیدمش. در همان لحظه، مهرش به دلم نشست. خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، چند اتاق داشت. خانۀ برادرشوهرم قهرمان هم توی حیاط ما بود. هر کدام یک اتاق داشتیم. روز اول، علیمردان آمد و کنارم نشست. از خجالت سرم را پایین انداختم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، دلم می‌خواست که تو همه چیز داشته باشی.» سرم را تکان دادم و گفتم: «مهم نیست. باید زندگی کنیم.» بعد از من تعریف کرد. با تعریف شوهرم، احساس خوبی پیدا کردم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، تو را انتخاب کردم، چون مثل مرد هستی. برای من، عزت و آبرو بزرگ‌ترین چیز دنیاست. توی این دنیا، اگر تو را داشته باشم، یعنی همه چیز دارم.» از حرف‌های علیمردان دلگرم شدم. احساس کردم گوش‌هایم سرخ شده و می‌سوزد. بعد مِن‌مِن‌کُنان ادامه داد: «من وضع مالی خوبی ندارم. کارگری می‌کنم، توی زمین مردم...» نگذاشتم حرفش را ادامه دهد. خندیدم و گفتم: «خب، من هم کارگری کرده‌ام، درست مثل تو.» علیمردان ‌نگاهم کرد و گفت: «ولی اینجا مجبور نیستی. من خودم کار می‌کنم.» گفتم: «اگر قرار باشد فقط تو کار کنی، آن‌ وقت باید حالا حالاها با سختی زندگی کنیم. مگر پول کارگری چقدر است!» وسایل خانه را خوب نگاه کردم. فهمیدم توی خانۀ خودم، باید خودم کارها را به دست بگیرم. اصلاً وسیلۀ درست و حسابی نداشتیم. باید همراه شوهرم کارگری می‌کردم تا بتوانیم زندگی را بچرخانیم. اینجا هم سهم من کارگری شد. چون شوهرم فقیر بود، برای اینکه بتوانیم زندگی کنیم، باید هر دو کارگری می‌کردیم. من حرفی نداشتم. کارگری را از خانۀ پدرم یاد گرفته بودم. به علیمردان گفتم: «من هم کار می‌کنم تا بتوانیم زندگی‌مان را بسازیم.» از روز سوم ازدواج، همراه علیمردان کار را شروع کردم. برای دیگران، کارگری می‌کردیم. توی خانۀ پدرم، همۀ کارهای خانه و بیرون با من بود. اینجا کارهایم بیشتر شد. می‌دانستم اگر کار نکنم، برای شام شب هم محتاج خواهیم بود. پس تصمیم گرفتم مرد و زنی نکنیم. اینجا هم باید برای خودم یک پا مرد می‌شدم. شوهرم برادری داشت به اسم قهرمان که کارش آهنگری و تعمیر وسایل بود. قهرمان و زنش ریحان هم توی حیاطی که ما زندگی می‌کردیم، بودند. یک اتاق برای زندگی‌شان داشتند و اتاق دیگر، مغازۀ قهرمان بود. آدم باهوشی بود. همه چیز توی مغازه‌اش پیدا می‌شد؛ از پیچ و مهره گرفته تا وسایل مختلف. همه چیز درست می‌کرد؛ از وسایل چوبی تا وسایل فلزی و تفنگ. وقتی برای اولین بار مغازه‌اش را دیدم، خوشحال شدم و پرسیدم: «کاکه ‌قهرمان، کارها را به من هم یاد می‌دهی؟» خندید و گفت: «این کارها مردانه است، دختر! من تفنگ می‌سازم، آهنگری می‌کنم... کارهایی که انجام می‌دهم، سخت است.» اصرار کردم و گفتم: «من دوست دارم یاد بگیرم.» در حالی که توی تنورش می‌دمید و مشغول درست کردن نعل اسب بود، گفت: «قبول! اگر دوست داری کار یاد بگیری، هر چند وقت یک بار بیا.» @sabkeshohada @sabkeshohada 🔴 انتشار این مطلب بدون منبع حرام است 🔴
هدایت شده از سبک شهدا
بسم الله
هدایت شده از سبک شهدا
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
میگن‌اۍڪاش‌جلوۍڪرونارو توهمون‌چین‌میگرفتن‌، تا‌وارد‌ڪشورهاۍدیگہ‌نشہ‌... حالافهمیدیدچراجلوۍداعش‌رو توهمون‌سوریہ‌گرفتن @sabkeshohada @sabkeshohada
←‏عکست‌را؛ هر روز مرور میکنم تا نکند یادم‌ برود... برای لبخند چه کسی میجنگم به عکست‌ خیره‌ میشوم‌ و نگاهم‌ در نگاهت گره میخورد؛ انگار تمامِ‌ دلخوشیهایم؛ توهستی حضرت ماه...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @sabkeshohada @sabkeshohada ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💌 🌱شهــید ابراهیم هادۍ ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نمازی می‌خــوانــۍ؟ گفت: دو رڪعت نماز میخوانم و از خدا میخوام یوقت تو مسـابقه ڪسی رو نگیرم. @sabkeshohada @sabkeshohada
💠زندگی نامه شهید سید کوچک موسوی سردار شهید سیّدکوچک موسوی در سال ۱۳۲۹ در یکی از روستاهای فارس به دنیا آمد. در زمان جنگ با اینکه در کارخانه آزمایش شاغل بود به عشق امام و انقلاب کار را رها کرد و به سپاه پیوست و مدت ۶۰ ماه در جبهه ها حضور داشت.  در عملیات‌های خیبر و بدر مجروح شیمیایی شد. با اتمام جنگ تحمیلی به دلیل شدت جراحات شیمیایی در منزل بستری شد،دو هفته قبل از شهادت(شب ۱۹ رمضان)در خواب، سردار شهیدحاج مجید سپاسی جواز شهادتش را که از سوی امام زمان صادر شده به دستش می‌دهد و می‌گوید دو هفته دیگر منتظر آمدنت هستیم. دقیقا دو هفته بعد در بیمارستان نمازی در حالی که ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی علیه السلام دستش را بگیرد پس از چند لحظه اشاره می‌کند که دستم را رها کنید و دست در دست جد بزرگوار به خیل دوستان شهیدش پیوست. مزار این شهید به‌دلیل کرامات مستمر خصوصا برات زیارت امام هشتم، زیارتگاه عاشقان اهل بیت و آقا علی ابن موسی الرضا است و به شهید امام رضایی معروف شده‌ است. @sabkeshohada @sabkeshohada
روح الله هدیه امام رضا (ع) بود. همسری که امام هشتم هدیه کند و امام حسین (ع) او را می گیرد وصف نشدنی است. با بچهای دانشگاه رفتیم زیارت مشهد، آنجا اولین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریم بیاید قبول می کنم. یک ماه بعد آقا روح الله به خواستگاری آمدند. همه چیز زود سر و سامان گرفت و ساده برگزار شد... از همان ابتدا می دانستم با کسی ازدواج کرده ام که شهادت و دفاع از کشور حرف اولش است. می دانستم روزی آقا روح الله شهید می شود اما فکر نمی کردم اینقدر زود، ما حلقه های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین (ع) کرده بودیم. چون عقیده داشتیم هیچگاه از هم جدا نمی شویم. یکبار همسرم بی‌مقدمه گفت: «زینب‌خانوم، من و شما تو این دنیا خیلی باهم زندگی نمی‌کنیم، اما به امید خدا اون دنیا همیشه باهمیم.» زینب متعجب برگشت به سمت او و نگاهش کرد. فکر کرد شاید شوخی می‌کند، اما اثری از شوخی در صورتش ندید. اصلاً نتوانست حرفش را هضم کند. با تعجب پرسید: «منظورتون چیه؟» روح‌الله نگاهش نمی‌کرد. همان‌طور که با سبزه‌ها بازی می‌کرد، با لبخند گفت: «حالا بعداً می‌فهمید.» 📚برشی از کتاب دلتنگ نباش ، ص۶۴ 🕊 @sabkeshohada @sabkeshohada
هدایت شده از سبک شهدا
بسم الله
هدایت شده از سبک شهدا
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
🔸یکی از برجسته ترین صفات ابراهیم هادی حیاء و عفت او بود وقتی می‌خواست با نامحرم حرف بزند سرش را بالا نمی آورد. 🔺یا وقتی که باشگاه می‌خواست برود لباس کشتی را زیر لباسش می پوشید و در حضور مردان برهنه نمی شد. @sabkeshohada @sabkeshohada
*آخرین نماز...* تاریخ تولد: ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۱۱ / ۶ / ۱۳۶۵ محل تولد: مشهد محل شهادت: حاج عمران کردستان فرمانده تیپ ویژه شهدا اسم محمود کاوه با کردستان گره خورده است؛ با اینکه او اهل مشهد بوده اما هرجا صحبت از این فرمانده میشود همه رشادت های او را در کردستان به خاطر می آورند در عملیات اولیه *او در اثر اصابت ۱۳ ترکش نارنجک به شدت مجروح شد و به مدت یک ماه بستری شد. هنوز خوب نشده بود که با سر و بدن باندپیچی شده به منطقه بازگشت و مجددا دستور انجام عملیاتی را برای بازپسگیری ارتفاعات ۲۵۱۹، از فرماندهان جنگ دریافت کرد بخاطر مجروحاتش، چهل تیکه لقبی بود که همرزمان به او داده بودند همرزمش میگوید← فرمانده گفت: میخواهم دورکعت نماز بخوانم بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم گفت: این دورکعت نماز را به دو علت خواندم ؛ *یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند*، *ودیگر اینکه اگرخدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین (علیه السلام) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد ،این آخرین نمازم باشد* همانطور هم شد او در ارتفاعات ۲۵۱۹ (یعنی دو هزار و پانصدو نوزده متر ارتفاع) در عملیات کربلای۲ *با آخرین نمازی که خواند بر اثر ترکش خمپاره شربت شهادت را نوشید. @sabkeshohada @sabkeshohada
♦️واکسیناسیون کرونا برای دانش‌آموزان اجباری نیست 🔸سرپرست وزارت آموزش و پرورش گفت: واکسیناسیون کرونا برای دانش‌آموزان کاملا اختیاری است و هیچ شرطی برای واکسینه شدن دانش‌آموزان به منظور حضور در مدرسه وجود ندارد 🔸علیرضا کاظمی افزود: شرط بازگشایی هر مدرسه، رعایت کامل شیوه‌نامه‌های بهداشتی و فاصله‌گذاری اجتماعی دانش آموزان است. @sabkeshohada @sabkeshohada
🔆 صدقه موثرترین دارو 💠 پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله علیه و آله وسلم): ⚡️ صدقه بلا را برطرف مى‌كند و مؤثرترین داروست. هم‌چنين، قضاى حتمى را بر مى‌گرداند و درد و بيمارى‌ها را چيزى جز دعا و صدقه از بين نمى‌‏برد. 📚 بحارالانوار، ج ٩٣، ص ١٣٧ @sabkeshohada @sabkeshohada
🌷پیکر مطهر شهید مدافع حرم هادی شریفی در عملیات تفحص در سوریه کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. 🔷او که متولد ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۱ در شهر مقدس قم است ، در روز ۲۷ بهمن ماه سال ۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی سوریه شد و در ۱۳ فروردین ماه سال ۹۵ به شهادت رسید. اما تأیید شهادتش بیش از هفت ماه به طول انجامید و اکنون بعد از ۵ سال از شهادتش بقایایی از پیکرش کشف شده و به کشور بازگشته است. 🔷پیکر مطهر شهید مدافع حرم «هادی شریفی» اعزامی جمعی نیروی زمینی سپاه تیپ ۲۰ رمضان توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا کشف و از طریق ازمایش DNA توسط مرکز ژنتیک نور سپاه تعیین هویت شد. @sabkeshohada @sabkeshohada