eitaa logo
❤سَـبک زنـدگی❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
لطفا کانال را به عزیزانتان معرفی کنید. نظرات و پیشنهادات👈 @RedFish6 تبلیغ بصورت محدود و قیمت مناسب هم داریم 👇 @RedFish6 ادمین تبادل: @SSbb_rr کانال دیگر ما👇 🇮🇷 @tarigh_alhagh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹افرادی که از نظر مذهبی با هم هماهنگ نیستند و ارزش‌های ثابتی ندارند، با کوچکترین اختلاف، پیوندشان گسسته می‌شود. 🔸اگر اعتقادات مذهبی دارید، با یک فرد معتقد ازدواج کنید و اگر ندارید، با یک نفر مشابه خودتان... .🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند مهربانی اوست نه سیمای زیبایش! 💠 زن مهربان می‌تواند خشگمین‌ترین مردان را آرام کند. 🌹 ! .🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده. .🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 یک وقتی در جای شلوغ و یا خطرناک رانندگی می‌کند اگر هنگام گردش به چپ یا راست، نزند و یا موقع ترمز گرفتن چراغ خطر ماشینش روشن نشود عامل ترافیک یا تصادف خواهد شد ولی اگر‌ به موقع راهنما بزند راننده‌های دیگر تصمیم‌گیری برای تعیین جهت خود خواهند داشت و حتی با حرکت مناسب به او کمک می‌کنند تا به مسیر مطلوب خود ادامه دهد. 💠 زن و مرد در مسیر زندگی مشترک، باید تصمیمات خود را به یکدیگر کنند. مخفی کاری و پنهان کاری زمینه تصادف‌های اخلاقی مثل بدبینی، سوءتفاهم، بگو مگو، عصبانیت و خواهد شد چه رسد به اینکه با دروغ، راهنمای بزنیم. 💠 آگاه کردن همسرتان حتی از تصمیمات خود باعث می‌شود که او ناخودآگاه افکار و رفتار خود را با تصمیم شما کند. 💠 در زندگی‌ بهترین راهنما زدن هنگام گردش به چپ یا راست، کردن با همسر است که به زن و مرد حسّ همکاری و تعاون می‌دهد در نتیجه تصادف و ترافیک در جاده‌ی زندگی به خواهد رسید. .🍃❤️@SabkeZendegi6
‌ 🧕 کدبانوی خانه شما باید باشید ‌اصلًا محور این است. اگر بخواهیم تشبیه ناقصی بکنیم، باید به ملکه‌ی زنبور عسل تشبیه کنیم. ‌ 👨‍👩‍👧‍👦 ، جایی است که عواطف و احساسات باید در آنجا رشد و بالندگی پیدا کند؛ بچه‌ها محبت و نوازش ببینند؛ شوهر که مرد است و طبیعت مرد، طبیعتِ خام‌تری نسبت به زن است و در میدان خاصی، شکننده‌تر است و مرهم زخم او، فقط و فقط نوازش همسر است حتّی نه نوازش مادر؛ باید نوازش ببیند. ‌ 🧔برای یک مرد بزرگ، این همسر کاری را می‌کند که مادر برای یک بچه‌ی کوچک آن کار را می‌کند؛ و زنان دقیق و ظریف، به این نکته آشنا هستند. اگر این احساسات و این عواطفِ محتاج وجود یک محور اصلی در خانه، که آن خانم و کدبانوی خانه است، نباشد، خانواده یک شکل بدون معنا خواهد بود. رهبر انقلاب؛ ۱۳۷۰/۱۰/۰۴ ‌ ‌ .🍃❤️@SabkeZendegi6
📌 اوایل انقلاب ازدواج‌ها به قدری ساده صورت می‌گرفت که گاه مهریه تنها چند سوره قرآن بود؛ ... وقتی ازدواج دشوار شد و جوان نتوانست ازدواج کند، فساد زیاد خواهد شد 📌و طبیعی است جوانی که به فساد و هرزگی عادت کرد، تن به کار نمی‌دهد و به دنبال پول هنگفت بدون زحمت است، و لذا به دنبال فساد‌های مالی از قبیل رشوه، گرانفروشی، اختلاس و نظایر آن‌ها می‌رود. 🍃❤️@SabkeZendegi6
امام صادق عليه السلام: هر زنى كه به شوهرش بگويد: «من هرگز از روى تو، خيرى نديده ام»، اعمالش بر باد مى رود أيُّمَا امرَأَةٍ قالَت لِزَوجِها: «ما رَأَيتُ قَطُّ مِن وَجهِكَ خَيرا» فَقَد حَبِطَ عَمَلُها وسائل الشيعه ج14 ص115 🍃❤️@SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت هشتم مریم و سعید عادت دارن وقتی خونه خودشون سر سفره هستند رو
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت نهم فاطمه و علی بیست روز میشه که وسط غذا، آب نخوردن. تمام تلاششون اینه که چهل روز رو رعایت کنند. وقتی چهل روز تموم شد و جایزه رو گرفتند، در مرحله بعد بایست تا شصت روز یعنی دو ماه رعایت کنند. اگرم کسی تا دو ماه رعایت کنه در مرحله بعد میشه سه ماه. این قانون همین طور ادامه پیدا می کنه تا نهادینه بشه. این گزاره ی تربیتی "قانون، تشویق، تنبیه" نیاز به اندکی صبر و حوصله و گذشت داره اما نتایج عالی و قابل توجهی هم خواهد داشت. مریم و سعید و بچه ها اگه سر شب خونه باشند حتماً تا هشت و نیم شامشون رو می خورند. بعد از اون، مریم بچه ها رو به اتاق می بره و براشون کتاب داستان می خونه. گاهی اوقات هم خودش قصه میگه. سعید هم همین طور. در طول ماه حتماً چند شب برای بچه ها قصه میگه. بچه ها هم که عاشق شنیدن قصه هستن. خصوصاً از زبون مامان و بابا. مریم سعیدو صدا زد و ازش خواست که چراغ های اتاق پذیرایی رو کمتر کنه. می خواست که بچه ها حواسشون پرت نشه و کم کم با نور کم اتاق خوابشون بگیره. سعید چراغ رو خاموش کرد. فقط یکی از چراغ های کم نور بالای سر خودش رو روشن گذاشت. تلویزیون داشت اخبار 20:30 پخش می کرد. سعید صدای تلویزیونو کم کرد. از همون هفته ی اول که سعید دو شیفت شروع به کار کرد، فکر مریم حسابی درگیر شد و آروم و قرار نداشت. از تصمیم شون پشیمون شده بود. با خودش فکر می کرد "واقعاً تبدیل خودروی خودشون به یه مدل بالاتر چقدر اولویت داره؟ الان یک ماهه که بچه ها درست و حسابی با پدرشون بازی نکردن. هر شب سعید خسته ست. بعضی شب ها اونقدر خسته ست که فرصت یه شب بخیر گفتن هم نداره. سرشو که رو بالش می ذاره، انگاری شارژش تموم میشه." مریم به این نتیجه رسید که تو اولویت بندی هاش دچار اشتباه شده. تصمیم گرفت تو یه فرصت مناسب موضوع رو با سعید مطرح کنه. اما نگران بود سعید ناراحت بشه و بگه که خودت خواستی چنین کنیم و چنان. بچه ها به اتاقشون رفتند. مریم هم قبل از رفتن به اتاق بچه ها به سراغ سبد لباسا رفت. لباسا رو تو لباس شویی ریخت اما روشنش نکرد. فاطمه دویده بود دنبال مامان ببینه میخواد چی کار کنه. از مامان پرسید: _چرا لباس شویی رو روشن نکردید؟ مامان لبخندی زد و دستی روی گونه های فاطمه کشید و گفت: _چون الان ساعت پر مصرف برقه. من همیشه آخر شب لباس شویی رو روشن می کنم عزیز دلم. فاطمه پرسید: _ساعت پر مصرف یعنی چی؟ مامان جواب داد: _یعنی الان که هوا تازه تاریک شده و همه ی مردم چراغای خونه هاشونو روشن میکنن، مصرف برق بالا میره. به خاطر همین نباید تو این ساعت وسایلی که زیاد برق مصرف میکنن استفاده کنیم. وسایلی مثل جارو برقی، چرخ گوشت، اتو و لباس شویی. چون باعث میشه برق بعضی خونه ها ضعیف بشه یا حتی قطع بشه و تو تاریکی بمونن. حالا بدو برو سر جات بخواب که ساعت خوابت دیر شده. فاطمه گفت: _الان میرم. فقط قبلش کمی آب بخورم. زود برمی گردم. مریم با خنده جواب داد: _بدو مامان جان. شما که ماشاالله قبل خواب یادت میفته مرغ و خروساتو جا کنی. توی اتاق اما محمد و علی حسابی مشغول بودن. محمد توپ بادی کوچکش رو سمت علی مینداخت و علی هم گوشه ی اتاقو دروازه کرده بود. شیرجه می زد و توپای محمد رو می گرفت. با هیجان هم گزارشگری می کرد. مریم به اتاق بچه ها رفت. انگاری که نارنجک افتاده وسط اتاق. علی و محمد خیز رفتند روی زمین و خودشون رو انداختند رو رخت خواب و پتوهاشونو کشیدند رو سرشون. زیر پتو شروع کردند به خندیدن. مامان با مهربونی گفت: _من ده دقیقه بیشتر نمی مونم. امشب نوبت کیه که قصه رو تعیین کنه؟ محمد جواب داد: _نوبت فاطمه ست. مریم بلافاصله پرسید: _امشب نوبت آبجیه؟! بعد صداشو بلندتر کرد و گفت: _آبجی زود بیا بگو قصه چی بگم. فاطمه زودی اومد تو اتاق و گفت: _مامان، قصه های خوب برای بچه های خوب رو بگو. سعید کتری آب رو پر کرد. اجاق رو روشن و شعله ش رو زیاد کرد. برگشت پای تلویزیون. زیرنویس های خبر 20:30 رو می خوند و همزمان نگاهی هم به گوشیش داشت. علی و فاطمه که مدرسه ای هستن، همیشه قبل خواب برنامه ی فرداشون رو آماده میکنند و کتاباشونو داخل کیف میذارند. امشب اما هیچ کدوم از بچه ها مسواک نزدند. به نوعی فراموش کردند. مریم هم به روی خودش نیاورد. محمد آروم و قرار نداشت. چون بالعکس علی و فاطمه به مدرسه نمیره، معمولاً نسبت به اونا شارژش با تاخیر تموم میشه و به خواب میره. میثم هم که شیرخواره بعد از محمد می خوابه. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قابل توجه دختر خانم‌ها ⭕️ کسی که خط قرمزی برای خودش و دیگران قائل نیست، چه تضمینیه که بعدها برای تو حدودی رو رعایت کنه؟ ❓آیا میشه برای ازدواج روش حساب کرد؟ 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 : 💠 برخلاف تصور بعضی كه خیال می‌كنند این‌هایی كه بیرونِ خانه كار می‌كنند، كارشان است، آنهایی كه در خانه‌اند راحتند؛ نه، داخل خانه كار جسمانی‌اش هم سخت است، كار فكری‌اش هم سخت است؛ چون داخلی خانواده، خانم است ، طبعاً چالش‌هایی دارد. این چالشها تلاطم‌هایی در روح او به‌ وجود می‌آورد. به مجرد اینکه می‌آید در خانه، مثل اینکه فرشته نجات از آسمان نازل شد برایش. برای هر دوتان، این محیط می‌شود بهشت. بَد است؟ این اساسی‌ترین نیاز انسان است. این را سعی کنید تأمین کنید. 💠 البته خب شرایطی دارد، زحماتی دارد، البته خیلی زحمتی ندارد، یک خرده‌ای می‌خواهد؛ هم زن باید عقل به خرج بدهد، هم مرد باید عقل به خرج بدهد. 🍃❤️@SabkeZendegi6
🎀هر شب سر گلایه را با همسرتون باز نکنید و از مادرش بد نگید. به فکر مظلوم‌نمایی هم نباشید. این کار، شما رو پیش همسرتون محبوب نمیکنه حتی ممکنه نتیجه عکس هم داشته باشه. 🍃❤️@SabkeZendegi6
✅ با مهرباني، با ادب و با منطق با فرزندان خود برخورد کنيم، نه با تحکم و گفتن این تعابیر که مبادا چنين کني! اگر چنين کني ديگر هر چه ديدي از چشم خودت ديدي! اگر چنین کنی ديگر فرزند من نيستي و عاقت مي‌کنم! اين‌ها فايده ندارد و گاه ضررش بيشتر از نفعش است. بايد با مهرباني و با صميميت اعتماد جوان‌ را جلب کنیم تا بفهمد ما خيرخواهش هستیم. ... به یاد داشته باشیم که راه حفظ و تربیت فرزندان‌مان سخت‌گیری نیست، بلکه بايد فرزندان را با محبت، با زبان خوش، با تشويق و با استدلالِ متناسبِ با مرتبه فهم و معلومات‌شان به تدریج با مسائل اعتقادی آشنا ساخت. (۹۳/۷/۲) 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 بعـد از چه کنیم؟ 💠 وقتی در مورد مسئله‌ای با همسر خود دعوا یا بحث می‌کنید، پس از تمام شدن دعوا، به طور غیرمستقیم و با کنایه موضوع دعوا را یادآوری نکنید! 💠به طور مثال، اگر سر هزینه‌های سفر با هم بحث کرده‌اید، لازم نیست وقتی فیلم یا عکس مسافرت دیگران را می‌بینید در مورد هزینه‌هایی که کرده‌اند و مکان‌هایی که رفته‌اند به همسر خود طعنه بزنید. 💠 بهتر است به جای گفتارهای فتنه‌انگیز، در فرصتی که هر دو آرام هستید در مورد این مشکل با هم حرف بزنید.‌ 🍃❤️@SabkeZendegi6
❤️برای آشتی کردن‌ به همسر تان هدیه بدهید از نظر اسلام هدیه دادن روش بسیار پسندیده ای است که کینه هارا از بین می برد و به روابط انسان ها بخصوص زن و شوهرها شادی می بخشد. در واقع هدیه گاهی لغت نامه عشق است و رمزی است که به همسرمان می فهماند که به اومی اندیشیم و او را دوست داریم، و گاه زبانیست برای عذرخواهی مؤدبانه. امانکته قابل توجه این که هدیه دهنده(به خصوص مرد بدلیل ویژگی های ذاتی) علاوه برهزینه مادی، زحمت زیادی متحمل می شود و ذوق فراوانی به کار می برد ، بنابر این هدیه گیرنده باید با رویی گشاده آن را بپذیرد و هرگز درصدد پس دادن و یا حتی تعویض هدیه نباشد. 🍃❤️@SabkeZendegi6
4_6033106819428124392.mp3
3.4M
🎙تو شبای جمعه عاشقی چه زیباست 👤 حاج امیر هوایت نکنم میمیرم
◈❖ دانستنی های ❖◈ ؁؁ ؁؁ ؁؁ توجه به همسر ✍یکی از نیازهای همسر توجه به اوست ؛ توجهی همه جانبه و در همه شرایط اعم از خانه ، مهمانی ، سفر و... به ویژه در مناسبت های خاص مثل سالگرد ازدواج ، روز زن ، روز تولد سعی کنید برای همسرتان شرایط متفاوت با روزهای قبل به وجود آورید تا در زندگی تنوع لازم پدید آید و همسرتان توجه شما را احساس کند. اگر به همسرتان توجه کنید ، بسیاری از تنش ها و ناراحتی های روحی او برطرف می شود.👌 ✨پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: نشستن مرد نزد همسر وعیالش در پیشگاه خداوند از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است... 〰〰〰🔸〰〰〰〰〰〰 نکات ویژه 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر چیزی به وقتش ➕ چند مثال از گفتگوهای غلط بین زن و شوهر 🔰 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 آهای مردها! وقتی همسرتان از دست‌هایش زیاد کار کشیده است به او بگویید کنارتان بنشیند و دست‌هایش را دهید. 💠 و گاهی بین ماساژ دادن، دستش را ببوسید تا و قدردانی شما را با تمام وجود حس کند. 💠 برخی کارها برای همیشه در همسرتان می‌ماند و با همان ، با سختیهای زندگی کنار می‌آید و باعث می‌شود. 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلام بزرگان. / ویژه شب شهادت سلام‌ الله‌علیها◾🌿🌹 🔽موضوع:"خواندن نماز استغاثه به حضرت زهراء سلام الله علیها ،مادر یک جوان محکوم به اعدام" ◾حجة الاسلام والمسلمین استاد سید حسین مومنی «حفظه الله».⁦☘️⁩🌺 ⁦👁️⁩ مشاهده بفرمائید. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج.🤲
شراکت است. قبول کردن این اصل باعث می‌شود در تقسیم کار منصف باشید و نخواهید همه‌ی بار را روی دوش طرف مقابل‌تان بگذارید. 👈 حواس‌تان باشد هدف، انجام کارهای خانواده‌ای است که در آن زندگی می‌کنید. زرنگی کردن در این مواقع فقط به ضرر زرنگ‌ها تمام می‌شود و پروژه‌ی تقسیم وظایف هم شکست می‌خورد. 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دلسوزی بی جا ... ✨ پیامبر صلی الله علیه و آله با دیدن حضرت فاطمه سلام الله علیها با لباس پشمینه، دست تاول زده و ... اشک از چشمانشان جاری شد ولی فرمودند: دخترم! بهای بهشت، تحمل سختی‌های دنیاست. ❌ولی ماها گاهی اوقات دخترمون را به جای اینکه پرورش بدیم در محیط خانه با فعالیت و کارها، هی میگیم گناه داره، بچه‌ست، ولش کن، حالا چرا این کارها رو بذاریم روی دوشش... 🍃❤️@SabkeZendegi6
✅ افتخار اینهاست... 💖 هزاران جوانِ زیبا و با اصل و نسب و قدرتمند و محبوب به یک تار موی علی بن ابیطالب «علیه السلام» نمی‌ارزند. هزاران دختر زیبا و بااصل و نسب هم به یک تار موی حضرت زهرا «علیهاالسلام» نمی‌ارزند. آنهایی که هم از لحاظ معنوی و الهی آن مقامات را داشتند، هم بزرگان زمان خودشان بودند. ایشان دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود. رئیس جامعه اسلامی. حاکم مطلق. علی علیه السلام هم که سردار درجه‌ی یک اسلام بود. ببینید چطوری ازدواج کردند؟! چه جور مِهریه‌ی کم، چه جور جهیزیّه‌ی کم ... 💖 جهیزیّه‌ی فاطمه زهرا سلام الله علیها، به قدری بود که شاید دو نفر آدم با دست می‌توانستند از این خانه بردارند ببرند آن خانه. ببینید افتخار اینهاست. 💖 همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. همان زمان هم جاهلانی بودند که مِهریّه‌ی دخترانشان بسیار زیاد بود مثلاً هزار شتر. آیا اینها از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بالاتر بودند؟! از آنها تقلید نکنید. از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله تقلید کنید، از امیرالمؤمنین علیه السلام تقلید کنید. 🍃❤️@SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت نهم فاطمه و علی بیست روز میشه که وسط غذا، آب نخوردن. تمام تل
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دهم مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت: _ بچه ها چشماتون بسته س؟ بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه. میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه. مادر سعید گوشی رو برداشت. بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت: _ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟ سعید جواب داد: _ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم. مامان در جواب گفت: _ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید. _ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده. _ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون. _ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار. ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد. رو به سعید گفت: _ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟ _ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟ معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته. مریم پرسید: _ تلفنی با کی صحبت می کردی؟ _ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟ صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید. مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد: _ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟ _ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟ سعید لبخندی زد و گفت: _ برو خیالت راحت باشه. مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد. _ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت: _اخ کن بابا، اخ کن ... . لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته. میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد. سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 🍃❤️@SabkeZendegi6