🌺 #ازدواج_بهنگام و تکثیر نسل از نیازهای حیاتی امروز و فردای کشور است
✅ رهبر معظم انقلاب : ازدواج بهنگام و بدون تأخیر یکی از کارهای لازم و واجب است؛ فرزندآوری و تکثیر نسل یکی از آن وظایف مهم و اساسی است که بایستی انجام بگیرد که هر دوی اینها ــ هم ازدواج زودهنگام و بهنگام، و هم تکثیر نسل ــ جزو نیازهای حیاتی امروز کشور و فردای کشور است. ۹۹/۱۱/۱۵
#کلام_ولایت
🍃❤️@SabkeZendegi6
#آیا_خوش_بینی_مرد_را_جذب_زن_میکند؟
یک زن جذاب با وجود تمام صفات فوق العاده، حتی جذابیت ظاهری، اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد، تمام ارزشهای خود را نزد دیگران به تدریج از دست خواهد داد
یک زن خوشبین، با اطمینان به مرد خود، تکیه گاهی محکم برای وی محسوب می شود
.🍃❤️@SabkeZendegi6
#آیت_الله_حائری_شیرازی
گاهی بعضی ها به آدم حرفی می زنند که خدا آن را #حواله کرده. من تا سی و چهار سالگی ازدواج نکرده بودم. معمولاً از وجوه شرعی کم مصرف می کردم. کار زراعت و این ها داشتم. خب آن هم کفاف نمی داد.
یک شاگرد داشتم که پیش من درس می خواند. سنّش هم شاید از من کوچک تر بود اما او ازدواج کرده بود.
یک دفعه به من گفت: آقای حائری! پیر شدی! باید زودتر ازدواج کنی. گفتم: من واقعاً آمادگی ندارم. چیزی هم اندوخته نکرده ام.
گفت: «تو نشسته ای خدا غنی ات کند، بعد ازدواج کنی؛ خدا هم گفته ازدواج کن تا احتیاجت را رفع کنم».
تو به او #تعارف می کنی و او هم به تو #تعارف می کند! مگر خدا نگفته که «إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»؟ (اگر فقیر باشند، خدا غنی شان می کند).
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 زن هم باید نگاهش را کنترل کند!
🔴 #استاد_عباسی
🍃❤️@SabkeZendegi6
May 11
یکی از خطاهای شایع فرزند پروری این هست که والدین در مورد یک موضوع بیشتر از حد نیاز با فرزند خود صحبت و حرف را طولانی می کنند
بعنوان مثال
مادری می خواهد به فرزندش بگوید بیا و صبحانه بخور و برای اینکه کودک او از خوردن صبحانه ممانعت نکند، مادر شروع به توضیح دادن های طولانی و خسته کننده راجع به فواید صبحانه می کند..
در صورتی که کودک شما توانایی درک این توضیحات ندارد و نه تنها برایش لذتبخش نیست بلکه خسته و کسل کننده خواهد بود.
💕🍃 #تربیت_فرزند 🍃💕
🍃❤️@SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت سیزدهم دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک بر
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت چهاردهم
بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگه نای قدم برداشتنم نداشتند. اون قدری خسته که سمت مسواکم نرفتند. مامان رو کرد به بچه ها و با یه اخم ساختگی و شیرین گفت:
_مسواک فراموش نشه. دیشبم یادتون رفتا.
فاطمه جواب داد:
_مامان من حال ندارم. خیلی خسته ام.
اما علی تندی پاشد و مسواک و پودر مسواکش رو برداشت و رفت سمت روشویی.
مریم جواب فاطمه رو داد که:
_باشه مامان جان اگه حال نداری فردا صبح بزن.
فاطمه هم با بی حالی تمام و لحن کشداری گفت:
_باشه من صبح مسواک می زنم.
محمد و میثم اما طبق معمول خستگی رو خسته کرده بودند. با اینکه به خاطر بازی های بسیار توی پارک دیگه رمقی براشون نمونده بود اما بازم به روی خودشون نمی آوردند و توی اتاق در حال جست و خیز و ماشین بازی بودند. صدای خنده شونم رو به آسمون.
سعید لباساشو عوض کرد. اومد پیش بچه ها. با صدایی رسا گفت:
_خب بچه ها کی دوست داره من امشب براش قصه بگم؟
این پیشنهاد بابا گویی انرژی دوباره ای بود که در کالبد بچه ها دمیده شد. جیغ همه شون رفت هوا:
_من...... من........ من........
حرص مریم حسابی در اومده بود.گفت:
_یه کم یواش تر. همسایه ها خوابند. آقا سعید پاشو برو تو اتاق بچه ها تا بقیه هم زودتر بیان بخوابن.
شیطنت سعید اما گل کرده بود. با اینکه می دونست مریم از اذیت شدن همسایه ها ناراحت میشه ولی باز رو کرد به بچه ها و گفت:
_خب چه قصه ای بگم براتون؟
دوباره فریاد بچه ها بلند شد. هرکی شروع کرد بلند بلند پیشنهاد دادن.
فاطمه گفت:
_بابا قصه جنگل گلستان رو بگو.
علی گفت:
_بابا خاطره بگو.
محمد هم گفت:
_بابا قصه شنگول و منگول رو بگو.
مریم حسابی ناراحت بود. هم خیلی خسته بود هم این شیطنت های سعید کلافه ش کرده بود. ولی این رفتار سعید رو ندید گرفت. این طور مواقعی تغافل می کنه. برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکنه و سعید باز صدای بچه ها رو در نیاره، پاشد رفت تو آشپزخونه و مشغول مرتب کردن ظرف ها شد.
بچه ها به قصه گویی بابا خیلی علاقه دارند. چون سعید خیلی با هیجان و شور و نشاط تعریف می کنه. از همه مهم تر اینکه حدود چهار ماهی میشد که بابا قصه نگفته بود. بچه ها حسابی دلشون برای قصه گفتنای شبانه بابا تنگ شده بود.
علی انتهای اتاق می خوابه و محمد وسط اتاق. ابتدای اتاقم جای خواب فاطمه ست. بین رخت خواب بچه ها بین نیم تا یک متر فاصله ست. تشک و پتوی هرکدوم هم جداگانه و مختص خودشه.
سعید رو به بچه ها گفت:
_خب بیاید یواش با همدیگه تک بیاریم ببینیم که کی بگه چه قصه ای بگم؟
همه با هم با هیجانی زیاد دستاشونو بلند کردند و با هم خوندند:
_هرکی تک بیاره اون میگه بابا چه قصه ای بگه.
قرعه به نام علی افتاد. قرار شد سعید یه خاطره از دوران کودکی خودش تعریف کنه تا بچه ها کم کم خوابشون ببره.
تا همین چند ماه گذشته که سعید برای بچه ها بیشتر وقت میذاشت و براشون قصه میگفت و باهاشون بازی میکرد، بعضا خاطرات کودکی و نوجوانی اش رو برای بچه ها تعریف میکرد و با نشاط و هیجان یکسری الگوهای صحیح رفتاری رو از همین طریق به بچه ها منتقل میکرد. الگوهایی مثل دوست شدن با بچه های خوب و مودب و دور شدن از بچه هایی که حرفهای بدی میزنن و کارهای زشت میکنن. یا کمک کردن به مامان و بابا یا به موقع خوابیدن و خیلی کارهای دیگه.
اما مریم در شرایط روحی و جسمی مناسبی نیست و موعد تغییرات هورمونی ماهانه اش رسیده. درد دل و کمرش از یک طرف، شیطنت ها و اذیت های اینچنینی سعید هم از طرف دیگه قوز بالای قوز شده و حسابی مریم رو عصبی کرده... اما سعید هنوز از شروع این شرایط ماهانه مریم اطلاعی نداره.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 لجاجت بین زن و شوهر
🔴 #استاد_عباسی
🍃❤️@SabkeZendegi6
@dars_akhlaq......mp3
489.9K
🎙 ماجرای جوانی که در حرم امام رضا علیهالسلام به #نامحرم نگاه آلوده کرد...
🔴 #آیتالله_مظاهری
🍃❤️@SabkeZendegi6
4_6010220497780868112.mp3
6.73M
🎵 #کلیپ #صوتی
📝 مسائل #قبل_از_ازدواج
📋 #شناخت_ماهیت_زن_و_مرد
📌تفاوت های بین زن و مرد
👤 #خانم_ها_طیبی_و_تراکمه
🍃❤️@SabkeZendegi6
#هردو_بدانیم
💞گاهی در اختلافات زناشویی یک فرد روی حساسیت های طرف مقابل دست میگذارد مثلا خانواده ی طرف مقابل را وسط می کشد و خاطرات تلخ گذشته را مرور می کند تا خودش را در این نبرد، پیروز نشان دهد.
💕 مثلا طرف مقابل می گوید:
بسیاری از حرفها، جوابش سکوت است. یا جواب ابلهان خاموشی است که این آتش اختلاف را بیشتر می کند.
💞می شود در اوج اختلاف عاطفی برخورد کرد. یعنی یک طرف بگوید: عزیزم آرامتر ، این همه عصبانیت برای تو خوب نیست، من نگران تو هستم. بعد یک لیوان آب برای فرد بیاورد..
دانستنی های #بعد_از_ازدواج
#شهاب مرادی
🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همه چی پشت پرده هست....
🏠 خونه میخوای؟
🚗 ماشین میخوای؟
❣️ میخوای ازدواج کنی؟
🔴 #استاد_پناهیان
🍃❤️@SabkeZendegi6
#مجردان_بدانند
مهارتهای #انتخاب_همسر
🔴 درجهبندی معیارها، متناسب با انتخاب خویش
✅ معیارهای ما باید دو درجه داشته باشد؛ معیارهای درجه یک و معیارهای درجه دو.
❤️معیارهای درجه یک❤️
معیارهایی است که حتّی اگر یکی از آنها در طرف مقابلم نبود، به راحتی و خیلی محکم میگویم: «نه» و از خیر ازدواج با او میگذرم.
👈 مثلاً یکی از معیارهای درجه یک دخترها این است که همسر آیندهشان معتاد نباشد. حالا اگر کسی به خواستگاری او آمده که معتاد است، امّا باقی معیارهای او را دارد، میگوید: «نه».
💜معیارهای درجه دو💜
معیارهایی است که میشود در آنها تساهل و تسامح کرد؛ یعنی اگر یک یا چند تا از آنها در طرف مقابل نبود، اشکالی ایجاد نمیشود. نام دیگر این معیارها را میتوان «معیارهای ترجیحی» گذاشت.
👈 مثلاً برخی دوست ندارند همسرشان دارای یک خانوادۀ شلوغ باشد؛ امّا این طور نیست که به هیچ وجه، طاقت چنین خانوادهای را نداشته باشند. به این میگویند، معیار درجه دو.
🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آرامش همسرت را به هم نزن!
🔴 #استاد_پناهیان
🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جشن دهۀ فجر را به زندگی بچهها بیاورید!
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🍃❤️@SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت چهاردهم بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگ
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت پانزدهم
خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون می برد. سعید گونه ی بچه ها رو یکی یکی بوسید. بعد طبق معمول یه مولودی شاد در مدح امام علی علیه السلام از تو گوشی پیدا کرد و گذاشت جلوی در اتاق تا برای بچه ها پخش بشه.
از اتاق اومد بیرون. دید که مریم تکیه داده به دیوار و غمگین. عجیب چهره ی پر نشاط همیشگیش حالا سرشار از حزن و ناراحتی بود. انگاری کشتی هاش غرق شده باشه. نزدیک تر که رفت دید داره گریه می کنه. گونه هاش خیس اشک بود. تعجب کرد. دستشو انداخت دور گردن مریم. به آرومی پیشونیش رو بوسید. پرسید:
_چرا گریه می کنی مریم جان؟
یه لحظه به یاد کار خودش افتاد. اینکه به شوخی صدای بچه ها رو درآورده بود و مریم رو عصبانی کرده بود. مریم رو تنگ تر به بغل گرفت و با اندکی تواضع گفت:
_ببخشید که ناراحتت کردم.
البته ته دلش می دونست مریم سرشار از انرژی مثبت او، صرفاً به خاطر سر و صدای بچه ها یا شیطنت های این چنینی سعید هیچ وقت اینجوری گریه نمی کنه.
اما باز نگران بود. نگران اینکه چه رفتاری انجام داده که اینقدر مریم رو به هم ریخته.
مریم اما هم چنان ساکت بود. با قطره قطره اشک هایی که هم چنان جاری بود.
این وضع مریم، سعید رو حسابی کلافه کرده بود. بلند شد برای مریم یه بالشت آورد. بعد بهش گفت:
_اگه بخوابی بهتر میشی ان شا الله.
مریم با همون ناراحتیش جواب داد:
_نه خوابم نمیاد هنوز.
سعید از رو نرفت و با بذله گویی ادامه داد:
_آهان فهمیدم باید آزمایش خون بدی. فکر کنم سعید خونت کم شده و مریض شدی. آخ که چقدر دلم برای ماساژ دادن خوشگل ترین خانم دنیا تنگ شده.
مریم نفس عمیقی کشید. اشکاشو پاک کرد و گفت:
_آقا سعید به خدا این طرز رفتار با این بچه ها گناهه.
سعید یک لحظه مبهوت شد. با تعجب روی تک تک کلماتی که از دهان مریم بیرون اومد سخت تمرکز کرد.
به آرومی از مریم پرسید:
_مگه چی کار کردم؟ ما که همین امشب رفتیم پارک و این همه به خودمون و بچه ها خوش گذشت. همین الانم براشون قصه گفتم تا بخوابن.
مریم صاف تر نشست و گفت:
_آقا سعید ازت خواهش می کنم منطقی باش. این بچه ها چهار ماهه باباشون رو درست و حسابی ندیدن.بابایی که قبلاً هر روز باهاشون بازی می کرد، اصلاً دیگه وقت بازی نداره و بدتر از اون دیگه براش مهم هم نیست که بچه ها به بازی با پدرشون نیاز دارن.
اصلاً حواست هست که علی وارد دوران نوجوونی شده و بیشتر از هر زمانی به رفاقت با باباش نیاز داره؟ وقتی به جای رفاقت و صمیمت با باباش، جذب دوستاش شد و کار از کار گذشت دیگه توجه کردن بهش چه فایده ای داره؟
ندیدی امشب بچه ها چطور التماس می کردن بابا با ما بازی کن، بابا شبا زودتر بیا خونه؟
عزیزم این بچه ها عصبی شدن تو این وضعیت کرونا. تعطیلی مدرسه ها و خونه موندن و دعواهای هر روزه شون که اونم از سر کلافگیه، هم بچه ها و هم منو عصبی کرده. شما هم که سرت به کارت گرمه.
باز بغض مریم ترکید و اشکش جاری شد. کلی گریه کرد. کمی که آروم تر شد ادامه داد:
_اصلاً یادت میاد آخرین بار که بهم گفتی دوستت دارم کی بوده؟ می دونی دلم تنگ شده برای اینکه شب ها سرم رو بذارم رو بازوت و با نهایت آرامش به خواب برم؟ متوجهی که چند وقته شبها قبل خواب منو نبوسیدی؟ اصلاً خبر داری که این شب ها از سر دلتنگی ساعت ها گریه می کنم و دارم افسرده میشم؟
سعید جان همه چیز که کار نیست.یه کم حواست به زندگیتم باشه.
دلم برای سعیدم تنگ شده. همون سعیدی که هرشب منو نوازش می کرد و بهم توجه نشون می داد.
تو این مدت تا اونجا که تواناییشو داشتم گفتم اشکال نداره. بذار مانع پیشرفتش نشم. بذار به خواسته ش برسه و من مزاحمش نشم. ولی الان می بینم اونقدری حواست به کارت پرت شده که به کل از من و بچه ها غافل شدی.
آقا سعید ما حاضریم شب ها نون خشک بخوریم ولی تو کنارمون باشی. اصلاً اگه ده برابر درآمد الانتو داشته باشی ولی حال دلمون اینی باشه که الان هست واقعاً ارزشش رو داره؟؟؟
سکوت محض همه فضای اتاق رو گرفته بود. فقط صدای آروم تیک تیک عقربه های ساعت بود که گذر زمان رو فریاد می زد.
سعید سراپا گوش شده بود. خیلی کم پیش اومده بود که مریم در این حد صریح از سعید انتقاد کنه. اما طعم انتقادهای مریم از سعید اصلا رنگ و بوی بی احترامی و سرزنش نداشت.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
🍃❤️@SabkeZendegi6
#مجردها_بدانند
برخی به قدری ملاکهای متعدد دارند که پیداکردن کسی که همه آنها را داشته باشد، واقعا سخت است.
اینها فراموش کرده اند که میخواهند از میان انسانهای موجود، فردی را به عنوان همسر انتخاب کنند!
#قبل_از_ازدواج
🍃❤️@SabkeZendegi6
📌 #نکات_آموزنده
🔸پیامبر اکرم اصرار داشتند دخترها و پسرها زود ازدواج کنند البته با میل و اختیار خودشان.
🔺ما هم باید در جامعهی خودمان این را رواج دهیم.
🔸جوانها وقتی از دوران جوانی خارج نشدهاند، در همان حال گرمی و شور و شوق، باید ازدواج کنند.
🔸این بر خلاف تلقی خیلی از افراد است که خیال میکنند ازدواجهای دوران جوانی، ازدواجهای ماندگار نیست!
🔻اگر درست صورت بگیرد، ازدواجهای بسیار ماندگار و خوبی هم خواهد بود.
📝رهبر انقلاب
🍃❤️@SabkeZendegi6
پیامبر اکرم (ص):
🖍لبخندهای زن و شوهری به روی هم، هنگام برخورد با یکدیگر و یا هنگام خداحافظی صدقه است و به اندازه ی انفاق فی سبیل الله ارزش دارد...
📚کافی، جلد5، صفحه569
#حدیث 🍃
🍃❤️@SabkeZendegi6
#موفقیت
قواعد کلیدی موفقیت و خودساخته بودن👇
🔺از همان جایی که هستی شروع کن
🔺از هر آنچه داری استفاده کن
🔺هر آنچه در توان داری انجام بده
دقت کردی که هرسه تاش دست خودته
پس منتظرنباش
❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 وقتی همسرت صدات زد بگو جانم! بگو ...!
🔴 #حجتالاسلام_دانشمند
❤️@SabkeZendegi6