eitaa logo
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
1.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
‌‌‌‌‌شھادت‌آن‌است‌که‌متفـاوت‌بھ‌آخر ‌برسے... وگرنھ‌مرگ‌ڪھ‌پایان‌همھ‌قصھ‌هاست:) شهیدےکہ‌حاج‌قاسم‌عاشقش‌بود♥ روزتاسـوعابـہ‌آرزوش‌رسید🕊 کپی؟ نعم. مدیر: @gomnam_00_315 <ناشناسمون> 👀 https://daigo.ir/secret/4632984607 ادمین تبادلات: @khadem_yazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ خدایا شفاعت حسینـ را روز ورود درصـحنــه محشـــــر به من روزی کنـــ
حُسَینــُ و مِنیــ وَ اَنــامـِـنــ حـــُسـَــیــنــ...)💔
بہ‌پلاڪم‌قول‌دادم؛یہ‌روز‌‌؎ خونۍباجنازم‌بیارمش‌حرم••🌱
آرِزویــَمــ را شَــهـــادَتـ مینـویـ‌سم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 🍁 قسمت ۹ دوباره من وبیژن تنها شدیم,پاشد در رابست ونشست کنارموگفت:حال عشق من چطوره؟ دوباره دستهام راگرفت تودستش,یه جورآرامش گرفتم وهرچه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم. بیژن گفت:امکان نداره... اون دختره حتما خودش کم داشته ,هیچ ربطی به کلاسهای مانداره وسریع بحث راعوض کردوگفت,هما من از جان ودل تورا دوست دارم,آیا توهم من رادوست داری؟؟ سرم رابه علامت مثبت تکون دادم. بیژن:پس طبق شعورکیهانی وجهان عرفانی ما ,وقتی من وتو به این درک رسیده باشیم که ازعمق وجودهمدیگه را دوست داریم وبرای هم ساخته شدیم ,این نشان میدهد که از ازل تا ابد ما زن وشوهریم ,الانم تازه همدیگه را پیدا کردیم.. مغزم کارنمیکرد ,یه جوری جادوم.کرده بود که انگاراین بیژن نعوذ بالله پیغمبره(البته تومکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته باگناهان زیاد...)وحرفاش برام وحی منزل بود,بدون مخالفتی براین اعتقادش صحه گذاشتم وقبول کردم ,کاینات مارابه زن وشوهری پذیرفتن.... بهم گفت:اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان,خودم تعلیمت میدم ,نگران نباش ما درکنارهم درجه های عرفان را طی میکنیم.... دستاهم راکشید جلو.تا من را درآغوش بکشه ,اخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب میامد..... اما به یک باره ,یک نگاه تندی به در انداخت وخودش راکشید کنار,انگار کسی از چیزی باخبرش کرد. به دقیقه نرسید پدرم باعصبانیت در راباز کرد ,تا دید ما دوتا تنهاییم,با خشم نگاهم کرد وگفت:اینجا چه خبره؟؟ بیژن رفت جلو دستش رادراز کرد تا با بابا دست بده وگفت:من بیژن سلمانی استاد هماجان هستم... پدرم یک نگاه به بیژن کرد وانگار یکه ای خورد,دست بیژن را زد کنار ودست من راگرفت وازکلاس بیرونم کشید... بابا ازعصبانیت کارد میزدی خونش درنمیومد. همش حرف بیژن راتکرار میکرد:استاااااد همااااجان هستم؟؟؟ ازکی تاحالا استادها به اسم کوچک وبااینهمه نازوادا ,شاگرداشون راصدا میکنن هااا؟؟ مرتیکه از چشماش اتیش میبارید,نگاه به چهرش میکردی یاد ابلیس میافتادی روکرد به طرف من,ازکی تا حالا بایک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟ من کی این چیزا رابه تویاددادم که خبرندارم؟؟ مگه بارها وبارها بهت نگفتم وقتی دوتا نامحرم زیریک سقف تنها باشند ,نفرسوم شیطانه هااااا؟؟ بهش حق میدادم اخه بابا خبر نداشت توعرفان ,ماالان محرمیم... این کلمه راتکرار کردم:محرررم؟ یک حس بهم میگفت ,بابا داره عمق واقعیت رامیگه ,اما حسی قویتر میگفت,واقعیت حرف بیژن هست و بس.... رسیدیم خونه,مامان از چشمهای اشک الود من وصورت برافروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده... پرسید چی شده؟؟ بابا گفت :هیچی ,فقط هما ازامروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی رانداره,فقط دانشگااااه فهمیدین؟؟ با ترس گفتم: چشم رفتم تواتاق ودر رابستم زنگ زدم بیژن تمام ماجرا رابهش گفتم. بیژن گفت: بزار یک اتصال بهت بدهم شاید اروم شدی.. گفتم اتصال چیه؟؟ گفت:یک سری کارهایی میگم بکن وچندتا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم,همش تاکیدمیکرد تواتاقم قران وایه ی قران نباشه,مفاتیح نباشه (اعتقادداشت مفاتیح کتابی منفوروجادوکننده هست)کارهایی راکه گفت انجام دادم واین شد سرآغاز تمام بدبختیهای من... ‎🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 🍁 قسمت ۱۰ بیژن میگفت اگر ارتباط برقرارکنی,میتونی فرادرمانی هم بکنی ,من سرم یه کم شوره میزد ,گفتم با کارهایی که بیژن گفته یک ارتباط میگیرم هم آروم میشم وهم شوره ی سرم رادرمان میکنم بیژن گفت:توشروع کن ومنم ازاینور برای موفقیتت یک سری اعمال خاص انجام میدم. قران و,مفاتیح ونهج البلاغه وهرچی که حدس میزدم آیات قران در اون باشه ,جمع کردم وگذاشتم تو هال مامان داشت شام اماده میکرد یک نگاه کردبه من وگفت:هماجان بیا اشپزخونه پیش من بشین. گفتم :الان یه کم کاردارم ,انجام دادم میام. رفتم اتاقم ومشغول شدم,پشت به قبله نشستم و وردا راگفتم وگفتم ,کم کم احساس سنگینی کسی رادرکنارم میکردم,احساس میکردم دونفر دوطرفم نشستند ,یکباره یه رعشه تمام وجودم راگرفت,رو زمین افتادم,حس میکردم یکی روسینه ام نشسته و هی گلوم را فشارمیده ,احساس خفگی داشتم ,هرکارمیکردم ,نفسم بازنمیشد ,توهمین عالم بودم,مادرم دررابازکرد,تامنودرحالی مثل تشنج دید جیغ کشید وبابام راصدازد. گلوم فشرده میشد,تنگی نفسم بیشترمیشد,رنگم کبود کرده بود ,بابا اومد بلند فریادمیزد یاصاحب الزمان,یاصاحب الزمان.. هر یاصاحب الزمانی که میگفت ,نفس من بازترمیشد,تااینکه حس کردم اون فرد ازروسینه ام بلند شد.... به حالت عادی برگشتم,بابا زنگ زده بود اورژانس,آمبولانس رسید,معاینه کردند ,گفتند چیزیش نیست,احتمالا یک حمله ی عصبی بهش دست داده,بهتره به یک دکترمغزواعصاب مراجعه کنید. ‎‌‌‌‌‌‎‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 🍁 قسمت۱۱ بابا بیچاره فکرمیکردبه خاطربرخوردش من اینجورشدم ,برای همین مهربان تراز قبل نازم رامیکشید.... ولی غافل از این که عامل این حالتم ,اول بیژن وبعدش اعمال خودمه... خداییش خودم خیلی وحشت کرده بودم ,اما بازهم درس نگرفتم وزنگ زدم به عامل جنایت یاهمون بیژن وبهش گفتم چی برام پیش اومده. بیژن گفت:اتفاقا این حالت نشونه ی خوبیه,یک نوع برون ریزیه,تواتصالات بعدی بهترازاین میشی,اولشه, تواستعداد مسترشدن داری هماجان... روزهای بعدی ,تلفنی با بیژن درتماس بودم.جالبه که شوره ی سرم به کلی ازبین رفته بود واین باعث شد من به کارهای بیژن اعتمادکنم. یک روز بیژن زنگ زد وگفت:هما یک جلسه توخونه ی یکی از دوستان هست که بهت افتخارمیدم بیایی,جلسه ای استثنایی هست وهرکسی را راه نمیدن ,آخه همه از مسترهای سرشناس وموفق هستند. گفتم:بابا کنترلم میکنه ,نمیگذاره بیام. گفت:جلسه طرف صبحه ,میام دانشگاه دنبالت وتاقبل ازاینکه بابات بیاد دنبالت ,برت میگردونم. بااینکه یه کم میترسیدم اما خیلی دوست داشتم توهمچین جلسه ای باشم ومسترهای مهم راببینم. به پیشنهاد بیژن مانتو قرمزم راپوشیدم,انگاررنگ قرمز یک تقدس خاصی براشون داشت بعداز ساعتی انتظار بالاخره بیژن رسید. نشستم توماشین. بیژن دستم راگرفت وگفت قبل ازحرکت باید یک چیزی بهت بدهم. ازتو داشبرد ماشین یک جعبه ی کوچک دراورد,یه انگشتر ظریف با نگینی که شکل یک چشم روش چسپانده شده بود.به انگشترنگاه میکردی ,انگاراون چشم داشت نگاهت میکرد. انگشتررا کرد تو انگشتم وگفت اینم حلقه ی ازدواج برای همسرگلم... از انگشتره خوشم اومد,بیژن میگفت این تک چشم ,نیروهای اهریمنی را ازت دور میکنه ومن نمیدونستم که این انگشتر باعث جذب شیاطین میشه. حرکت کردیم به سمت مقصد.... ‎‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وضوميگيری، امادرهمين‌حال‌اسراف‌ميکنی، نمازمی‌خوانی امابابرادرت‌قطع‌رابطه‌می‌کنی، روزه‌ميگيری‌ اماغيبت‌هم‌ميکنی، صدقه‌ميدهی امامنت‌ميگذاری، برپيامبروآلش‌صلوات‌میفرستی امابدخلقی‌ميکنی، دست‌نگه‌دارباباجان!🖐🏻 ثواب‌هايت‌رادرکيسه‌یِ‌سوراخ‌نريز..! |آیت‌الله مجتهدی تهرانی| 🌿
[🙂💔] 💠تا حالا شده‌‌تا‌ی‌قدمی‌گناه‌بری... ولی‌باخودت‌بگی: بی‌خیال‌،آقام‌میبینه غصه‌میخوره!😔 خواستم‌بگم اگه‌همچین‌تجربه‌ای‌داشتی⁉️ دمت‌حیدری!☺️ که‌هم‌دل‌آقاروشادکردی هم۱۰قدم‌به‌آسمون‌نزدیک‌تر‌شدی، اگرهم‌نداشتی، هنوزدیرنیست‌!بدستش‌بیار‼️
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان (عج) در زندگیمان گم شود. 🌱 ♥️ ╔══❖•°💙 °•❖══╗ 📒
ای کسانی که ایمان آورده اید سین کنین
کودکے آرام، بےآزار، بسیار مؤدب و با اخلاق بود. همہ‌چیز را بہ دقت تحت نظر داشت و نسبت بہ هیچ چیز در اطراف خود بےتفاوت و بےاهمیت نبود...🌿 تصـویـرے جـدیـد از 🎊 🕊
پیشی جون چی شد پس ها؟😁
همیشه حواست باشه خدا اون بنده ای رو که خیلی دوس داره. بیشتر امتحان میکنه با اون چیزایی که اون آدم دوسشون داره . خدا میخواد ببینه این بنده چقد تحمل داره ، آیا تو سختی همون بنده خوبس ؟ حواست باشه از امتحانا سربلند بیرون بیای بنده خوب خدا 🌱✨
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴یه سلامی هم بکنیم خدمت دلال‌هایی که از تورم میخواستن پول دربیارن ولی الان میلیاردی ضرر کردن 😂 🔹ماشین خریدن ۱۳,۱۴ میلیارد، الان شده ۷,۸ میلیارد، چطوری زرنگ؟ چطوری اقتصاددان؟
سوگند به نامت که تو آرام منی...💚
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
باید اینجا باشی تا از عمقِ قشنگیاش لذت ببری :))) 🤍👇🏻 • https://eitaa.com/joinchat/1948516658C7fe101c1db . • https://eitaa.com/joinchat/1948516658C7fe101c1db . # دارم_پاکش_می‌کنماا 🥲🤌🏻
یاد بگیر تو زندگی دستت رو روی زانوی خودت بزاری و یا علی بگی ، مردم هیچ جوره نمیتونن کمکت کنن فقط با حرفاشون میرنجوننت.🌱
جهت پروفایل
برای رسیدن به اون آدمی که دوسش داری باید تلاش کنی باید سختی بکشی تا قدرشو بدونی.
《 🥺🌿 》 رِفیق اونیه که هَمه‌جورهِ مواظِبته... مواظِبه‌ راهُ اِشتباه نَرۍ مواظِبه‌ سقوط نَکُنۍ مواظِبه‌ نَلرزِۍ رِفیق اونیه که هَمه‌جوره میخواد تو از خُدا دور نَشی:)
من‌خورده‌ام‌زمین‌که زمین‌خورده‌ات‌شوم... نوڪربدونِ‌اذنِ‌شما _پا،نمیشود💔!
توبه‌کردم به کسی عشق نخواهم‌ورزید. روضه‌خوان‌گفت حسین ؛ توبهٔ‌ما ریخت‌بهم؛
شهادتِ‌شهیددست‌هیچکس‌نیست؛ فقط‌دست‌خودش‌است! شهیدتانخواهدشهیدشود، شهیدنمےشود . . ! ♥️ 🌿
{علیہ‌السلام} : ازگذشتہ‌هاۍدنیا، براۍباقۍمانده‌آن‌عبرت‌آموز زیرا‌پاره‌هاۍدنیا‌شبیہ‌یکدیگرند..!
فعالیت مدنی: