eitaa logo
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
1.4هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2هزار ویدیو
12 فایل
‌‌‌‌‌شھادت‌آن‌است‌که‌متفـاوت‌بھ‌آخر ‌برسے... وگرنھ‌مرگ‌ڪھ‌پایان‌همھ‌قصھ‌هاست:) شهیدےکہ‌حاج‌قاسم‌عاشقش‌بود♥ روزتاسـوعابـہ‌آرزوش‌رسید🕊 کپی؟ نعم. مدیر: @gomnam_00_315 <ناشناسمون> 👀 https://daigo.ir/secret/4632984607 ادمین تبادلات: @khadem_yazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
{🌸🌱}
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
{🌸🌱}
و‌چگونـھ‌از‌جان‌نگذرد‌ . . . آن‌رزمنده‌اۍڪھ خدارا‌با‌قلب‌خود‌احساس‌میڪند📻'!
{🕊🦋}
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
{🕊🦋}
استاد‌پناهیان↻ تجربه‌بهم‌یا‌دداده‌کہ... برای‌اینڪه‌طلب‌شهادت‌ڪنی، ‌نبایدبه‌گذشته‌خودت‌نگاه‌کنۍ...! ࢪاحت‌باش! نگران‌هیچی‌نباش! فقط‌مواظب‌این‌باش‌کھ شیطون‌بهت‌نگه‌تولیاقت‌شهادت‌نداری…!💔
{😍✨}
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
{😍✨}
او‌یک‌نفر‌نبود‌یک‌‌راه‌ونمادبود وچه‌زیبافرمودعزیزِما:حاج‌قاسم‌‌یک‌‌مکتب‌بود
صـَـدࢪ؏ـشـق‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت88 امروز از صبح دلم می خواهد به نرگس زنگ بزنم تا بپرسم دیروز با عم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت89 کلیپ را درست کردم از قصد دوتا عکس سید را هم در کلیپ گذاشتم مطمئن بودم نرگس عکس ها را اشتباه فرستاده ولی دوست داشتم عکس همسفر عبوسی که بی دلیل و غیر ارادی به طرفش گرایش داشتم را هم در این کلیپ بگذارم. امیدوار بودم بعد از دیدن کلیپ سر صحبت باز شود. درست هم فکر کردم بعد از چند دقیقه استیکر های خنده پشت سر هم می آمد. - چرا می خندی نکند خوب نشده؟ - عالی شده مخصوصا که مدیر کاروان هم تو کلیپ هست این را نشانش بدهم تا صبح مجبورم می کند الهی العفو بخوانم که چرا عکسش را برای تو فرستادم. - ای وااای خب اگر ناراحت میشوند کلیپ را پاک کن من هم یکی دیگر درست می کنم. - نه بابا شوخی می کنم خیلی هم دلش بخواهد در جمع خصوصی ما حضور دارد. اگر ناراحت بود جایش یک گلدان کاکتوس بگذار! - فکر کردم الان میگویی جایش بادمجان بگذارم! - نه عملیات های من همه با شکست روبرو میشود. بعد از مسابقه اصلا عمو خانه نیامد برای اردوی جهادی اعزام شده بود. این ها همه از نقشه های عموی سیاستمدار من است. یک هفته ای نیست وقتی هم بیاید آتش من هم خاموش شده. ولی خوبه با این کلیپ حالش راکمی میگیرم. دوست داشتم فقط گوش کنم حرف هایی که به سید ختم میشد برای من شنیدنی بود. - الوووو... کجاییییییی سریع نوشتم هستم... سفرشون بی خطر 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت90 امروز صبح حال خوبی داشتم پیش ملوک رفتم از او خواهش کردم باهم سر مزار حاج بابا برویم ملوک هم کلی استقبال کرد چون خیلی وقت بود همه باهم پیش پدر نرفته بودیم. عصر آماده شدم. در حال درست کردن چادرم بودم که ملوک همراه ظرف حلوایی با بوی گلاب، که با پودر نارگیل و خلال پسته تزئین شده بود آمد. چشمم که به ظرف توی دستش افتاد لبهایم به حرکت درآمد و بدون پیش بینی گفتم: - ممنونم. - برای چی عزیزم - برای همه چیز برای اینکه هنوز هم مثل قبلا به فکر پدرم هستید... برای اینکه من را با تمام مشکلاتم تحمل کردید... برای اینکه الان همراه و پشتیبانم هستید کنار شما احساس تنهایی نمی کنم. ممنون برای تمام زحمتاتون ملوک جلو آمد و پیشانی ام را بوسید با لبخند رضایتی که بر لب داشت گفت: - من جز محبت از تو و حاج آقا چیزی ندیدم. از خدا بهترین ها را برایت آرزو دارم. می دانستم محبت زیادی به او نکردم. سرم را پایین انداختم و گفتم: - سعی می کنم جبران کنم. - می دانستی وقتی حجاب گرفتی برایم متولد شدی؟ همین که محجوب و با چادر می بینمت شکرگزار خداوند هستم. سر مزار حاج بابا کلی دردو دل کردم از همه چیز برایش گفتم. فقط از یک حس عجیبی که در دل داشتم چیزی نگفتم. فکر می کنم این حس باید سرکوب شود چون من دختر پراحساس ؛ توان بی مهری را ندارم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت91 به خانه که رسیدیم به اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم. هنوز درگیر لباسهایم بودم که گوشی ام زنگ خورد از کیف ام که بیرون آوردم اسم عموی نرگس را دیدم... در سفر مشهد نرگس شماره ی عمویش را به من داده بود و من با نام حاج آقا ثبت کرده بودم. یعنی بامن چه کار داشت؟ نفس عمیقی کشیدم تا به خود مسلط شوم و تماس را وصل کردم. - الو بفرمایید - سلام و علیکم خانم علوی ای خدااا من چه جور جوابش را بدهم با این صدای لرزان - بله بفرمایید خیلی خونسرد و با آرامش سخن می گفت مثل همیشه مثل صدای گرمش موقع خواندن دعا مثل صدای آرامی که زهرابانو خطاب ام کرد شاید حس کرد من نشنیدم ولی شنیدم و دلم لرزید. - خانم علوی امتیاز شما و خانم دیگری مساوی شده، قرار شد برای تعیین نفر اول و دوم قرعه کشی انجام دهیم پس اگر برای شما امکان دارد امروز عصر به مسجد بیایید تا با حضور متقاضی دیگر قرعه کشی انجام شود. درست وحسابی متوجه حرفهایش نمیشدم فقط گوش می کردم که گفتم: - یعنی من برنده شدم!؟ - بله خانم علوی شما بدون هیچ غلطی به تمامی سوالات پاسخ صحیح دادید یا زائر خانه ی خدا هستید یا آقا امام حسین(ع)... به شما تبریک می گویم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت92 خیلی شوکه شده بودم فکر می کردم مسابقه را خوب دادم نه دیگر تا این حد با تعجب پرسیدم - جدی می گویید؟ - بله خانم علوی عصر حدود ساعت سه دفتر مسجد باشید. التماس دعا تشکر کردم و گوشی را قطع کردم. شوک زده از اتاق بیرون رفتم، جلوی ملوک که روی مبل نشسته بود، نشستم و به ملوک گفتم: - من برنده شدم... خودش زنگ زد گفت... عصر باید برم مسجد... ملوک که چیزی از حرفهای من متوجه نشده بود لیوان آبی به دستم داد و پرسید - خوبی زهرا؟! چی شده؟ کمی از آب را خوردم و نفس راحتی کشیدم کامل برای ملوک تعریف کردم. ملوک تبریک گفت و من را به بغل گرفت و میبوسید. این اولین باری بود که مثل یک مادر واقعی من را درآغوشش غرق بوسه می کرد. صدای زنگ گوشی ام آمد. نرگس بود حتما خبر را شنیده بود. تماس را وصل کردم - الو نرگس صدای گریه ی نرگس می آمد - می دانستم بنده ی خوب خدایی... خدا چه زیبا بین این همه تو را دست چین کرده، زهرا جان از ته قلبم بهت تبریک میگم من را هم دعا کن. این اولین باری بود که نرگس جدی صحبت میکرد. تشکر کردم که گفت: من هم عصر به مسجد می آیم تا کنارت باشم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت93 عصر همراه ملوک به مسجد رفتم. قبل از ما هم نرگس و عمویش آمده بودند. وارد دفتر مسجد شدیم مثل همیشه سید سرش را پایین انداخته بود و جواب سلام ما را داد. طولی نکشید که خانمی حدود چهل ساله با همسرش آمدند. بعد از آنها روحانی دیگری که سن بالایی داشت به همراه دوآقای دیگر وارد دفتر مسجد شدند و بعد از کمی صحبت قرعه کشی انجام شد. اسم نفر اول، اسم خانمی بود که همراه همسرش آمده بود و قرعه ی سفر را که براشتند سفر کربلا برایش بیرون آمد. نرگس نگاهم کردم وگفت حاج زهرا شدی... گفتم: یعنی چی؟ - یعنی تو برای سفر حج اعزام میشوی تبریک میگم زهرا جان بعد همه تبریک گفتند و التماس دعا... آن خانم بعد از تکمیل فرم رفت. من هم فرمم را کامل کردم وبه روحانی که سید استاد صدایش می کرد دادم. نگاهی به فرم انداخت و گفت: - شما مجرد هستید و سنتون هم کمتر از چهل و پنج سال است. کسی هم در کاروان محرم شما نیست. اصلا متوجه نمیشدم چه ربطی بین صحبت هایش وجود دارد. ملوک پرسید - مشکل کجاست؟ - اینجاست که طبق قانون عربستان زنان مجرد زیر چهل و پنج سال باید با محارم خود به سفر حج بروند واگر نه بر اساس قانون عربستان از این سفر محروم میشوند. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا