هدایت شده از بابونه
ای ماه بگو که بی ستاره چه کنم
با فرصت آغاز دوباره چه کنم
شب می رود و پگاه می آید و من
با پنجره های پر جداره چه کنم
#محمدعلی_ساکی
نقاشیت ابر وباد بی باران بود
اشکال نمایشت تهی از جان بود
من آینه در آینه بودم،افسوس
درپشت نقاب چهره ات پنهان بود
#محمدعلی_ساکی
در کوچه ،خیابان لب خندانی نیست
بیهوده نگو که وضع بحرانی نیست
این غده ی بد خیم عمل می خواهد
امروز زمان حرف درمانی نیست
#محمدعلی_ساکی
از شهر هزار دستگی بیزارم
از مردم چند چهره در آزارم
جغرافیِ بی ریا نشانی بفرست
تا کوله ی اشتیاق را بردارم
#محمدعلی_ساکی
با تار خیال شعر بافی کردم
بیهودگیم به آن تلافی کردم
تا باد وزید، برگه هایم ببرد
دفترچه ی چامه را صحافی کردم
#محمدعلی_ساکی
در کوچه و میدان و خیابان مے زد
موسیقے درخواستے جان مے زد
با شور به صرف شعردعوت می کرد
برپنجره ی بسته که باران مے زد
محمدعلے ساکے
نه فنچ گرفتار درون قفسم
نه ماهی ریز سیمره یا ارسم
در آینه ی چشمه خودم را دیدم
وه! پیرترین کودک مهد هوسم
#محمدعلی_ساکی