سلام هم محله ای
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_210 خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_213
تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود.
همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد
✫⇠ #قسمت_214
همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_215
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
✫⇠ #قسمت_216
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
سلام هم محله ای
سلام رفقا دیدید بعضی ها، قرآن می خوانند ولی فقط قرآن می خوانند وکاری به دستوراتش ندارند؟! نه تدبری،
#اعلام_برنده_مسابقه
جواب سوال بیست و پنجم مسابقه #چشمه_نور: سوره شوری، آیه ۵۲
✅برنده مسابقه: خانم فاطمه زهرا افضلی به شماره تماس ۳۱۸۴***۰۹۰۲
#مسابقه_قرآنی_چشمه_نور 5️⃣2️⃣
#ماه_رمضان
🆔http://zil.ink/mahaleye_15_khordad
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
سلام هم محله ای
سلام رفقا چندتا مفهوم مهم داریم:"عدل، تساوی(برابری)، ظلم(ستم)، نامساوی(نابرابری)" عدل، یعنی هر چیزی
#اعلام_برنده_مسابقه
جواب سوال بیست و چهارم مسابقه #چشمه_نور: سوره زمر، آیه ۳۲
✅برنده مسابقه: متاسفانه کسی برنده نشد.
#مسابقه_قرآنی_چشمه_نور 4️⃣2️⃣
#ماه_رمضان
🆔http://zil.ink/mahaleye_15_khordad
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍اهمیت گفتن
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🪴
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
🕊🇮🇷◍⃟♥️🇵🇸🕊
🌹 سروران عزیزم نماز لیلة الدفن فراموش نشه شهید زاهدی عزیز گردن تک تک ما حق دارن
آقا محمدرضا زاهدی فرزند محمد
طریقه نماز شب اول قبر :
دو رکعت است
رکعت اول : بعد از سوره حمد ، آیة الکرسی
رکعت دوم : بعد از سوره حمد ، ده مرتبه سوره قدر
در آخر بعد از پایان نماز می گوییم :
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ محمدرضا فرزند محمد
برای خوندن این نماز از الان تا صبح وقت دارید 💔
شهید عزیز🥀
پیش آقا امام حسین و بی بی جانمون یاد ما هم باش🥀
#سردار_زاهدی
#پشیمانتان_میکنیم
#لشکر_قدس | #طوفان_الاحرار
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 آخرین سلام نظامی پسر به پدر شهیدش 😭😭
🍃🌹🍃
#سردار_زاهدی | #طوفان_الاحرار
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
🔻معجزه قرآنى عجیب برنامه محفل (زهرا تلخابی)
این ویدیو پربازدید از برنامه محفل را میتوانید از طریق لینک زیر در تلوبیون ببینید
https://telewebion.com/episode/0xc61fc71
❓آیا شب بیستم و هفتم ماه رمضان (امشب) ، شب قدر است؟
✅ با توجه به روایات و بعضی شواهد این احتمال وجود دارد که شب قدر، شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان باشد.
🔸یکی از دلایل آن مربوط به دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان است که از رسول گرامی اسلام نقل شده است و در دعای این روز آمده:
خدایا فضیلت شب قدر را روزیام کن.
🔸همچنین در روایات بیان شده شب قدر یکی از ده روز آخر ماه رمضان است و بعضی ها برای درک شب قدر همه ده روز آخر را احیا میگرفتند. در بعضی روایات هم ذکر شده شب قدر در یکی از روزهای فرد دهه آخر ماه رمضان است.
🔸عبارت لیله القدر ، شامل 9 حرف است که این عبارت 3 مرتبه در سوره قدر آمده است که مجموعا میشود 27.
🔸برای این شب اعمال و دعاهایی در مفاتیح ذکر شده است. همچنین با توجه به احتمال شب قدر بودن امشب، بهتر است اعمال مشترک شب قدر را هم انجام دهیم.
#ماه_رمضان
#شب_قدر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii
❣️بہرسمادبیہسلآمبدیمبہامامزمانمون:)
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان :)✨🪴❤️
#امام_زمان
🎙بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
📖 روزمان را با قرآن آغاز کنیم
هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولانا صاحب زمان عج
🔹صفحه ۱۰۶ قرآن کریم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ما در کانال #سلام_هم_محله_ای همراه باشید
@Salam_Hammahaleii