eitaa logo
سلام هم محله ای
404 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
20 فایل
سـلام هم محــله ای🦋 خوش اومدین به کانال محله 😍🌿 🖇️از به روزترین اخبار و اتفاقات و اطلاعیه های محله اینجا مطلع بشید😉 📥 ارتباط با ادمین جهت ارسال اخبار، مشکلات و تبلیغات محله و پاسخ به سوالات شما: @Zaer6263 @shahed_70
مشاهده در ایتا
دانلود
فهرست مراسم 🕌 🌙 در *┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄* ۱) خیابان - مسجد جامع 👤 ویژه برادران 📲 eitaa.com/isfrozeh/38779 ۲) خیابان - مسجد حکیم 🧕🏻 ویژه دختران 📲 eitaa.com/isfrozeh/38571 ۳) خیابان - مسجدالغفور 📲 eitaa.com/isfrozeh/38577 ۴) خیابان - مسجد جامع آقانور 📲 eitaa.com/isfrozeh/38569 ۵) خیابان - مسجد صدرالعلما 🧕🏻 ویژه دختران کلاس چهارم تا ششم همراه با مادران 📲 eitaa.com/isfrozeh/38565 ۶) خیابان - خیابان طیب 👦🏻 ویژه پسران ششم تا نهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38566 ۷) میدان - خیابان هزارجریب 🎒 ویژه دانش‌آموزان مقطع متوسطه 📲 eitaa.com/isfrozeh/38629 ۸) خیابان (ره) - خیابان شریف شرقی 👦🏻 ویژه دانش آموزان پسر هشتم، نهم، دهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38631 ۹) - انتهای خیابان مسجدعلی 🧕🏻 ویژه دانش‌آموزان دختر مقطع متوسطه 📲 eitaa.com/isfrozeh/38700 ۱۰) خیابان - خیابان برازنده 👦🏻 ویژه دانش آموزان پسر هفتم تا نهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38703 ۱۱) خیابان - خیابان تالار 🧕🏻 اولویت با دختران ۱۲ تا ۱۵ سال 📲 eitaa.com/isfrozeh/38705 ۱۲) - مسجد قبا 🧕🏻 ویژه دختران ۱۰ الی ۱۶ سال 📲 eitaa.com/isfrozeh/38706 ۱۳) بزرگراه شهید - پل تمدن 👦🏻 ویژه دانش آموزان پسر دوره متوسطه 📲 eitaa.com/isfrozeh/38778 ۱۴) خیابان شمالی - سه‌راه شیخ مفید 👦🏻 ویژه پسران نوجوان 📲 eitaa.com/isfrozeh/38781 ۱۵) - خیابان شهید مطهری 📲 eitaa.com/isfrozeh/38782 ۱۶) بزرگراه شهید - شهرک امیرحمزه 👦🏻 ویژه دانش آموزان پسر 📲 eitaa.com/isfrozeh/38784 ۱۷) خیابان - خیابان باهنر 📲 eitaa.com/isfrozeh/38785 ۱۸) - ارغوانیه 🧕🏻 ویژه دختران ۱۱ تا ۲۰ سال 📲 eitaa.com/isfrozeh/38787 ۱۹) خیابان شمالی(زینبیه) - مسجد جامع شهید مطهری(ره) 👦🏻 مقطع متوسطه اول 📲 eitaa.com/isfrozeh/38867 ۲۰) - خیابان ابوذر 🤓 مقطع پایه ششم تا نهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38989 ۲۱) خیابان (هفتون) - خیابان امامزاده ابراهیم 👦🏻 ویژه پسران مقطع ششم تا دوازدهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38990 ۲۲) بزرگراه شهید - خیابان صمدیه لباف 🧕🏻 ویژه دختران دوره متوسطه 📲 eitaa.com/isfrozeh/38992 ۲۳) خیابان غربی - ابتدای خیابان ملک شمالی 🧕🏻 ویژه دختران مقطع هشتم تا یازدهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/38993 ۲۴) خیابان امام (ع) - خیابان شهید کیانی 🎒 ویژه دانش‌آموزان 📲 eitaa.com/isfrozeh/39107 ۲۵) میدان (ره) - مسجد امام 📲 eitaa.com/isfrozeh/39108 ۲۶) خیابان - خیابان گلستان 🧒🏻 ویژه دانش‌آموزان پسر پنجم تا هفتم 📲 eitaa.com/isfrozeh/39110 ۲۷) خیابان‌ - مسجد علی قلی آقا 👦🏻 ویژه پسران جوان و نوجوانان 📲 eitaa.com/isfrozeh/39111 ۲۸) بلوار - خیابان باغ فردوس 📲 eitaa.com/isfrozeh/39113 ۲۹) خیابان - بلوار میلاد 📲 eitaa.com/isfrozeh/39114 ۳۰) خیابان - خیابان غرضی 📲 eitaa.com/isfrozeh/39116 ۳۱) - ارغوانیه 🧕🏻 ویژه خواهران 📲 eitaa.com/isfrozeh/39119 ۳۲) خیابان - مسجد حجتیه 👤 ویژه برادران ۱۲ سال به بالا 📲 eitaa.com/isfrozeh/39122 ۳۳) خیابان (ره) - خیابان طالقانی 👦🏻 ویژه پسران ناحیه ۵ متوسطه اول و دوم 📲 eitaa.com/isfrozeh/39123 ۳۴) خیابان - کوچه ۱۲۷ 📲 eitaa.com/isfrozeh/39125 ۳۵) بلوار - خیابان فیض 📲 eitaa.com/isfrozeh/39207 ۳۶) خیابان - روبروی تامین اجتماعی 🧕🏻 ویژه دختران مقطع متوسطه اول و دوم 📲 eitaa.com/isfrozeh/39208 ۳۷) خیابان - خیابان تالار 👦🏻 ویژه پسران مقطع ششم تا نهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/39210 ۳۸) میدان_قدس - مقبره صاحب‌ بن‌عباد 🧕🏻 ویژه دختران چهارم تا نهم 📲 eitaa.com/isfrozeh/39211 ۳۹) بزرگراه شهید - نرسیده به برج کبوتر 📲 eitaa.com/isfrozeh/39213 ۴۰) حجت‌الاسلام 📲 eitaa.com/isfrozeh/39214 ۴۱) خیابان - مسجد جامع گورتان 👦🏻 ویژه پسران ۱۵ تا ۱۸ سال 🧕🏻 ویژه دختران ۹ تا ۱۸ سال 📲 eitaa.com/isfrozeh/39217 🙏 التماس‌دعای فرج ✌️ برای دیگران ارسال کنید. ⚠️ چند تذکر مهم درباره اطلاعیه‌ها 🔗 🕌 🌙 📍 ✅ اطلاع‌رسانی جلسات اعتکاف 👇 https://eitaa.com/joinchat/2958164240C04ddca55df
📌 🔴جلسه بسیج با موضوع بررسی مشکلات بهداشتی محیط محله ۱۵خرداد 🎙با سخنرانی سرکار خانم داوودی مشاور محیط زیست با همکاری شهرداری منطقه ۷ زمان: یکشنبه ۲۴ دی ماه ۱۴۰۲ 🕰شروع جلسه راس ساعت ۳:۳٠ بعدازظهر 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 💢حضور مرتب در جلسات بسیج و عضویت در کانال فانوس شرط تمدید کارت های بسیج میباشد آیدی کانال فانوس 👇 🆔 https://eitaa.com/khordad1516 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خدمت بانوان گرامی لطفا توجه کنید📣📣📣 بصیرت یعنی گم نکردن راه، اشتباه نکردن راه، دچار بیراهه‌ها و کجراهه‌ها نشدن، تأثیر نپذیرفتن از وسوسه‌ی خناسان و اشتباه نکردن کار و هدف. ۱۳۹۰/۱۰/۱۹ مقام معظم رهبری. 🇮🇷کانال فانوس کانال بصیرت افزایی پایگاه میباشد ❌عضویت در ان برای تک تک بسیجیان پایگاه الزامیست و شرط تمدید کارتهای بسیج حضور همیشگی شما در این کانال میباشد. 💯لطفا کسانی که در این گروه ثبتنام کردند اسامی خود را برای من بفرستند 📲برای ارتباط با مدیر کانال @shahed_70 آیدی کانال فانوس 🆔 https://eitaa.com/khordad1516
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑ویژگی های زن خانه‌دار دکتر عزیزی: «خانه‌دار زنی است همه چیز تمام و همه فن حریف 🔶در موقع بیماری همسر و بچه ها، پزشک و پرستار می‌شود 🔶در موقع درس بچه ها، معلم می‌شود 🔶در موقع چیدمان منزل،دکوراتور میشود، معمار داخلی میشود 🔶در موقع بهم ریختگی زندگی، مشاور و روانشناس میشود 🔶در موقع مهمان راه انداختن، کدبانو و آشپز میشود این زن،همه چیز میداند و می‌تواند ولی متاسفانه هیچ وقت ارزش گذاری نشده است.» همین زن خانه‌دار با این همه تخصص و خدمات ارزشمند، طبق شاخص های نظام سرمایه‌داری، میشود زن غیرفعال، غیر مولّد، بیکار و بی‌هنر که هیچ مشارکتی در فعالیت‌های اجتماعی ندارد و فعالیت هایش هیچ تاثیری روی شاخص‌های اقتصادی نمی‌گذارد ولی اگر همین زن، فقط یکی از این خدمات را در خارج از خانه و برای غریبه‌ها انجام دهد، میشود زن فعال، مولد و زن موفقی که مشارکت بالایی در اجتماع دارد و فعالیت‌هایش اثر مثبت روی شاخص‌های اقتصادی دارد. باید شاخص‌ها را عوض کنیم، به جای اینکه خودمان را با این شاخص‌های غلط تطبیق دهیم. 💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8
⚠️ ازعالمۍپرسیدند:براے خوب‌بودن‌ڪدام‌روزبھتراست‌ . .؟! عالم‌فرمود:یڪ‌روزقبل‌ازمرگ گفتند:ولۍهیچڪس‌مرگ‌رانمیداند عالم‌فرمود:پس‌هرروززندگۍراروزآخر‌فڪر ڪن‌وخوب‌باش( ! - شایدفردایۍنباشد! ‍‌💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | 👈بعضی خانواده های مذهبی میگن با اینکه ما در خانه نماز و.. میخونیم ولی گاها بچه هامون خوب درنمیان و اهل نماز نمیشن❗️چرا❓ 👌پاسخ حجت‌الاسلام رو در این کلیپ حتما ببینید. 💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام هم محله ای
🔹رمان #دختر_شینا #قسمت_66 تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه
رمان عڪس را گرفتم و نگاهش ڪردم. بچه توی شڪمم وول خورد. روزها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای ڪوچڪ تر صمد ڪه برای ڪار به تهران رفته بودند، وقتی برمی گشتند، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود؛ اصلاً شده یڪ پایه ثابت همه راه پیمایی ها. یڪ بار هم یڪی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یڪی از پادگان های تهران رفته اند، اسلحه ای تهیه ڪرده اند و شبانه آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی. این خبرها را ڪه می شنیدم، دلم مثل سیر و سرڪه می جوشید. حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این ڪارهای خطرناڪ. دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد ڪه سر زمستان است؛ جاده ها لغزنده و خطرناڪ است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام ڪنند و تحویل بدهند. می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینڪه دنبال ڪار و زندگی باشد، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می ڪند و از این جور ڪارها. عروسی یڪی از فامیل ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. دختر_شینا روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری " یڪی از هم روستایی هایمان را ڪه چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند. مردم عروسی را رها ڪردند و ریختند توی ڪوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره ڪرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ ڪس توی خانه نمانده بود. خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی ڪه گریه میڪردند، شعار می دادند. تشییع جنازه باشڪوهی بود. حجت را به خاڪ سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری. شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می ڪرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم ڪجاست، ڪسی جوابم را نداد. چادر سرڪردم و گفتم: «حالا ڪه این طور شد، می روم خانه خودمان.» خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و نگرانم می شود.» ادامه دارد...✒️ دختر_شینا خدیجه ڪه دید از پس من برنمی آید، طوری ڪه هول نڪنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یڪی از هم روستایی هایمان بود. گفتم: «چرا؟!» خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات ڪنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلڪه سلطان حسین را آزاد ڪند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.» اسم حاج آقایم را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.» آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد ڪردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.» نزدیڪ ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از ڪجا پیدا ڪنیم.» مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.» ادامه دارد...✒️ دختر_شینا اخم ڪردم. ڪتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یڪ ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار ڪه می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم ڪمی غذا برایش آماده ڪردم. غذایش را ڪه خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی ڪاموایی، از آن هایی ڪه تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر ڪوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یڪ دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس ڪه دلگیر و تاریڪ شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرڪردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح ڪه بیدار شدم، احساس ڪردم حالم مثل هر روز نیست. ڪمر و شڪمم درد می ڪرد. با خودم گفتم: «باید تحمل ڪنم. به این زودی ڪه بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود ڪارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تڪه لباس چرڪ داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ادامه دارد...✒️ 💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می ڪشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می ڪرد و زعفران دم ڪرده به خوردم می داد. ڪمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیڪ اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی ڪنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یڪ هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره ڪه صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینڪه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست ڪنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» گفتم: «یڪ هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساڪش. زیپ آن را باز ڪرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش ڪردم. ببین همین است.» پتوی ڪاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تڪان تڪانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود ڪه می خواستم. چهارگوش بود و روی یڪی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با ڪاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم ڪنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترڪ موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یڪی این طرف خیابان را نگاه می ڪرد و آن یڪی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش ڪردم. پشت ویترین یڪ مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نڪند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نڪند. می دانم خیلی درد ڪشیدی. ڪاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهڪارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه ڪار ڪنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. دختر_شینا گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یڪ لذت دیگری دارد.» هنوز شڪم و ڪمرم درد می ڪرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شڪر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، ڪه آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس ڪارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال ڪار جدید.» اسمش این بود ڪه آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یڪ شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن ڪرده بود و چسبانده بود به گوشش. دختر_شینا قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش ڪن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.» نیامد. نشستم و نگاهش ڪردم. دیدم یڪ دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشڪنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش ڪرد و بوسید. و روی یڪ دست بلندش ڪرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه ڪار داری. این بچه هنوز یڪ ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می ڪنی!» می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شڪرت. خدایا شڪرت!» خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تڪانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم ڪه این قدر خوش قدمید.» بعد ڪتش را از روی جالباسی برداشت. 💯به کانال سلام هم محله ای بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/85852811C815bc2aed8