هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
دست چپم را دور کمرش میگذارم و اندک فاصلهای که هست، کم میکنم. نفسهای گرمش به صورتم میخورد و بیش از پیش مجنونم میکند. موهایی که از کنارِ روسری، روی پیشانیاش ریخته، کنار میزنم و زیر گوشش زمزمه میکنم:
- یادته گفتی عطر یاس همیشه تو خاطرت مونده و فراموشت نمیشه! پس خوب گوش کن! اگه بگم هر بار تو چشمات غرق میشم، دوباره #عاشق میشم، دروغ نگفتم! زمین و زمانم جمع بشه تا بخواد تو رو از من دور کنه، فقط یه نگاهت کافیه تا من از اول #مجنون بشم! حالا من میپرسم؟! مقصدِ فرارت کجاست؟
دست ظریفش را از دستم بیرون میآورد و با مشت آرامی روی #قلبم میزند ولی یکباره میگوید:
- دیگه اینجا نیس!😟
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
بعد اتمام رمان قراره بره برای چاپ واز کانال حذف میشه🌹