پس طرماح نزدیک حضرت آمد و عرض کرد: من در رکاب تو کثرتی نمی بینم اگر همین سواران حُرّ آهنگ جنگ ترا نمایند ترا کافی خواهند بود من یک روز پیش از بیرون آمدنم از کوفه به پشت شهر گذشتم اُردوئی درآنجا دیدم که این دو چشم من کثرتی مثل آن هرگز در یک زمین ندیده بود، پس سبب آن اجتماع را پرسیدم گفتند می خواهند سان ببینند پس از آن ایشان را به جنگ حسین بفرستند، اینک یا بن رسول اللّه ترا به خدا قسم می دهم اگر می توانی به کوفه نزدیک مشو به قدر یک وجب و چنانچه معقل و پناهگاهی خواسته باشی که خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد تا صلاح وقت به دست آید، اینک قدم رنجه دار که ترا در این (کوه اجاء) که منزل برخی از بطون قبیله طی است فرود آورم و از اجاء و کوه سلمی بیست هزار مرد شمشیر زن از قبیله طی در رکاب تو حاضر سازم که در مقابل تو شمشیر بزنند، به خدا سوگند که هر وقت از ملوک غسّان و سلاطین و حِمْیر و نُعمان بن مُنْذِر و لشکر عرب و عجم حمله بر ما وارد آمده است ما قبیله طیّ به همین (کوه اجاء)پناهیده ایم و از احدی آسیب ندیده ایم حضرت فرمود:جزاک اللّهُ و قوْمک
ص: 796
خیْراً، ای طرماح ! میانه ما و این قوم مقاله ای گذشته است که ما را از این راه قدرت انصراف نیست و نمی دانیم که احوال آینده ما را به چه کار می دارد. و طرماح بن عدیّ در آن وقت برای اهل خود آذوقه و خواربار می برد پس حضرت را به درود نمود و وعده کرد که بار خویش به خانه برساند و برای نصرت امام علیه السّلام باز گردد و چنین کرد ولی وقتی که به همین عُذیب هِجانات رسید سماعه بن بدر را ملاقات کرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت .
بالجمله ؛ حضرت از عُذیْب هِجانات سیر کرد تا به قصر بنی مقاتل رسید و در آنجا نزول اجلال فرمود پس ناگاه حضرت نظرش به خیمه ای افتاد پرسید: این خیمه از کیست ؟ گفتند: از عبیداللّه بن حُرّ جُعْفی است فرمود: او را به سوی من بطلبید ؛ چون پیک آن حضرت به سوی او رفت و او را به نزد حضرت طلبید عبیداللّه گفت :اِنّا لِلّهِ و انّا اِلیْهِ راجِعوُن به خدا قسم من از کوفه بیرون نیامدم مگر به سبب آنکه مبادا حسین داخل کوفه شود و من در آنجا باشم به خدا سوگند که می خواهم او مرا نبیند و من او را نبینم ، رسول آن حضرت برگشت و سخنان آن محروم از سعادت نقل کرد، حضرت خود برخاست و به نزد عبیداللّه رفت و بر او سلام کرد و نزد او نشست و او را به نصرت خود دعوت کرد، عبیداللّه همان کلمات سابق را گفت و استقاله
ص: 797
کرد از دعوت آن حضرت ، حضرت فرمود: پس اگر یاری ما نخواهی کرد پس بپرهیز از خدا و در صدد قتال من بر میا به خدا قسم که هر که استغاثه و مظلومیّت ما را بشنود و یاری ما ننماید البتّه خدا او را هلاک خواهد کرد، آن مرد گفت : ان شاءاللّه تعالی چنین نخواهد شد، پس حضرت برخاست و به منزل خود برگشت : و چون آخر شب شد جوانان خویش را امر کرد که آب بردارند و از آنجا کوچ کنند.(119)
پس از قصر بنی مقاتل روانه شدند، عُقْبه بن سِمْعان گفت که ما یک ساعتی راه رفتیم که آن حضرت را بر روی اسب خواب ربود پس بیدار شد و می گفت : اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلیْهِ راجِعُون و الْحمْدُ لِلّهِ ربِ الْعالمینو این کلمات را دو دفعه یا سه دفعه مکرّر فرمودند، پس فرزند آن حضرت علی بن الحسین علیه السّلام رو کرد به آن حضرت و سبب گفتن این کلمات را پرسید، حضرت فرمود که ای پسر جان من ! مرا خواب برد و در آن حال دیدم مردی را که سوار است و می گوید که این قوم همی روند و مرگ به سوی ایشان همی رود؛ دانستم که خبر مرگ ما را می دهد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام گفت : ای پدر بزرگوار! خدا روز بد نصیب شما نفرماید، آیا مگر ما بر حقّ نیستیم ؟ فرمود: بلی ما بر حقّیم عرض کرد: پس ما چه باک داریم از مردن در حالی که بر حقّ باشیم ؟ حضرت او را دعای خیر کرد،
ص: 798
پس چون صبح شد پیاده شدند، و نماز صبح را ادا کردند و به تعجیل سوار شدند، پس حضرت اصحاب خود را به دست چپ میل می داد و می خواست آنها را از لشکر حُر متفرّق سازد و آنها می آمدند و ممانعت می نمودند و می خواستند که لشکر آن حضرت را به طرف کوفه کوچ دهند و آنها امتناع می نمودند و پیوسته با این حال بودند تا در حدود نینوا به زمین کربلا رسیدند، در این حال دیدند که سواری از جانب کوفه نمودار شد که کمانی بر دوش افکنده و به تعجیل می آید آن دو لشکر ایستادند به انتظار آن سوار چون نزدیک شد بر حضرت سلام نکرد و نزد حُرّ رفت . و بر او و اصحاب او سلام کرد و نامه ای به او داد که ابن زیاد برای او نوشته بود، چون حُرّ نامه را گشود دید نوشته است :
امّابعد؛ پس کار را بر حسین تنگ گردان در هنگامی که پیک من به سوی تو رسد و او را میاور مگر در بیابانی که آبادانی و آب دراو نایاب باشد، و من امر کرده ام پیک خود را که از تو مفارقت نکند تا آنکه انجام این امر داده و خبرش را به من برساند. پس حرّ نامه را برای حضرت و اصحابش قرائت کرد و در همان موضع که زمین بی آب و آبادانی بود راه را بر آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول نمود. حضرت فرمود: بگذار ما را که در این قریه های نزدیک که نینوا یا غاضریّه یا قریه
ص: 799
دیگر که محل آب و آبادانی است فرود آئیم ، حرّ گفت : به خدا قسم که مخالفت حکم ابن زیاد نمی توانم نمود با بودن این رسول که بر من گماشته و دیده بان قرار داده است .
زُهیر بن القیْن گفت : یا بن رسول اللّه ! دستوری دهید که ما با ایشان مقاتله کنیم که جنگ با این قوم در این وقت آسان تر است از جنگ با لشکرهای بی حدّ و احصا که بعد از این خواهند آمد، حضرت فرمود که من کراهت دارم از آنکه ابتدا به قتال ایشان کنم ، پس در آنجا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت را برای اهل بیت رسالت بر پا کردند، و این در روز پنجشنبه دوّم شهر محرم الحرام بود.
و سیّد بن طاوس نقل کرده که نامه و رسول ابن زیاد در عُذیْب هجانات به حُرّ رسید و چون حُرّ به موجب نامه امر را بر جناب امام حسین علیه السّلام تضییق کرد حضرت اصحاب خود را جمع نمود و در میان ایشان به پا خاست و خطبه ای در نهایت فصاحت و بلاغت مشتمل بر حمد و ثنای الهی ادا نموده پس فرمود: همانا کار ما به اینجا رسیده که می بینید و دنیا از ما رو گردانیده وجرعه زندگانی به آخر رسیده و مردم دست از حقّ برداشته اند و بر باطل جمع شده اند. هر که ایمان به خدا و روز جزا دارد باید که از دنیا روی برتابد و مشتاق لقای پروردگار خود گردد؛ زیرا که شهادت در راه حقّ مورث سعادت ابدی است ، و
ص: 800
زندگی با ستمکاران و استیلای ایشان بر مؤ منان به جز محنت و عنا ثمری ندارد.
پس زُهیْر بن القیْن برخاست و گفت : شنیدیم فرمایش شما را یا بن رسول اللّه ، ما در مقام شما چنانیم اگر دنیا برای ما باقی و دائم باشد هر آینه اختیار خواهیم نمود بر او کشته شدن با ترا.
و نافع بن هلال برخاست و گفت : به خدا قسم که ما از کشته شدن در راه خدا کراهت نداریم و در طریق خود ثابت و با بصیرتیم و دوستی می کنیم با دوستان تو و دشمنی می کنیم با دشمنان تو.
پس بُریْرین خضیر برخاست و گفت : به خدا قسم یا بن رسول اللّه که این منّتی است از حقّ تعالی بر ما که در پیش روی تو جهاد کنیم و اعضای ما در راه تو پاره پاره شود پس جّد تو شفاعت کند ما را در روز جزا.(120)
مقصد سوّم : در ورود حضرت امام حسین علیه السّلام به زمین کربلا
فصل اوّل : در ورود آن حضرت به سرزمین کربلا
بدان که در روز ورود آن حضرت به کربلا خلاف است واصح اقوال آن است که ورود آن جناب به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا می نامندش ، چون حضرت نام کربلا شنید گفت : اللّهُم اِنّی اعُوذُبِک مِن الْکربِ و الْبلا ءِ!
پس فرمود که این موضع کربْ و بلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خِیام ما است ، و این زمین جای ریختن خون ما است . و در این مکان واقع
ص: 801
خواهد شد قبرهای ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم به اینها. پس درآنجا فرود آمدند.
و حرّ نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون ) با چهار هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.
ابو الفرج نقل کرده پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام حسین علیه السّلام به عراق تشریف آورده پیکی به جانب عمر بن سعد فرستاد که اوّلاً برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب ری سفر کن . عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت : ای امیر! از این مطلب عفونما. گفت : ترا معفوّ می دارم و ایالت ری از تو باز می گیرم عمر سعد مردّد شد ما بین جنگ با امام حسین علیه السّلام و دست برداشتن از ملک ری لاجرم گفت : مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاءمّلی کنم پس شب را مهلت گرفته ودر امر خود فکر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سیّد الشهداء علیه السّلام را به تمنّای ملک ری اختیار کرد، روزی دیگر به نزد ابن زیاد رفت وقتل امام علیه السّلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زیاد بالشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام روانه کرد.(121)
سبط ابن الجوزی نیز قریب
ص: 802
به همین مضمون را نقل کرده ، پس از آن محمّد بن سیرین نقل کرده که می گفت : معجزه ای از امیرالمؤ منین علیه السّلام در این باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهی که عمر سعد را در ایّام جوانیش ملاقات می کرد به او فرموده بود: وای بر تو یابن سعد! چگونه خواهی بود در روزی که مُردّد شوی ما بین جنّت و نار و تو اختیار جهنّم کنی .(122)
بالجمله ؛ چون عمرسعد وارد کربلا شد عُروه بن قیس احمسی را طلبید و خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد واز آن جناب بپرسد که برای چه به این جا آمده ای و چه اراده داری ؟ چون عُروه از کسانی بود که نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا می کرد که به سوی آن حضرت برود و چنین سخن گوید، گفت : مرامعفوّدار واین رسالت را به دیگری واگذار، پس ابن سعد به هر یک از رؤ سای لشکر که می گفت به این علّت ابا می کردند؛ زیرا که اکثر آنها از کسانی بودند که نامه برای آن جناب نوشته بودند وحضرت را به عراق طلبیده بودند پس کثیربن عبداللّه که ملعونی شجاع و بی باک و بی حیائی فتّاک بود برخاست وگفت که من برای این رسالت حاضرم واگر خواهی ناگهانی اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت : این را نمی خواهم ولیکن برو به نزد او وبپرس که برای چه به این دیار آمده ؟پس آن لعین متوجّه لشکرگاه آن حضرت شد. ابُوثُمامه صائدی را چون نظر برآن پلید افتاد
ص: 803
به حضرت عرض کرد که این مرد که به سوی شما می آید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی (کثیر) شتافت و گفت : اگربه نزد حسین علیه السّلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار وطریق خدمت حضرت راپیش دار. گفت : لاواللّه ! هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم و اگر نه طریق مراجعت گیرم . ابُوثُمامه گفت : پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تاآنکه رسالت خود را بیان کنی و برگردی . گفت : به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست بر شمشیر گذاری . گفت : به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض کنم ومن نمی گذرم که چون تو مرد فاجر وفتّاکی با این حال به خدمت آن سرور روی ، پس لختی با هم بد گفتند وآن خبیث به سوی عمر سعد بر گشت وحکایت حال را نقل کرد، عُمر، قُرّه بن قیس حنْظلی را برای رسالت روانه کرد. چون قُرّه نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد رامی شناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: بلی مردی است از قبیله حنْظله و با ما خویش است ومردی است موسوم به حُسن راءی من گمان نمی کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام کرد وتبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود که آمدن من بدین جا برای آن است که اهل دیار شما نامه های بسیار به من نوشتند وبه مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر
ص: 804
از آمدن من کراهت دارید برمی گردم ومی روم پس حبیب رو کرد به قُرّه وگفت : وای بر تو! ای قرّه ، از این امام به حق رومی گردانی و به سوی ظالمان می روی ؟ بیا یاری کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته ای ، آن بی سعادت گفت : پیام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فکر می کنم تا ببینم چه صلاح است . پس برگشت به سوی پسر سعد وجواب امام را نقل کرد، عمر گفت : امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه ای به ابن زیاد نوشت وحقیقت حال را در آن درج کرده برای ابن زیاد فرستاد .(123)
حسّان بن فائد عبسی گفته که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد وخواند گفت :
شعر : الاّْن اِذْ عُلِقتْ مخاِلبُنا بِه
یرجُوالنّجاه ولات حِیْن مناصٍ
یعنی الحال که چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنکه ملْجاء و مناصی از برای رهائی او نیست . پس در جواب عمر نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم ،پس الحال بر حسین عرض کن که او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت کنند تا من هم ببینم راءی خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (124)
پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیداللّه نوشته بود به حضرت عرض نکرد ؛ زیرا که می دانست آن حضرت به بیعت یزید
ص: 805
راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه ، نامه دیگری نوشت برای عمر سعد که یابن سعد حایل شومیان حسین و اصحاب او و میان آب فرات و کار را بر ایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بن (125) عّفان تقیّ زکیّ و آب در روزی که او را محصور کردند.
پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شریعه موکّل گردانید و آن حضرت را از آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزی که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر برای او روانه می کرد، تا آنکه به روایت سیّد تا ششم محّرم بیست هزار نزد آن ملعون جمع شد.(126)
و موافق بعضی از روایات پیوسته لشکر آمد تا به تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشی و آنچه واقع می شود درهر صبح و شام مرا خبر دهی .
پس چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد پیامی فرستاد که من با تو مطلبی دارم و می خواهم ترا ببینم پس شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر به سوی لشکر خویش برگشت و نامه به عبیداللّه بن زیاد نوشت که ای امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر
ص: 806
امّت را اصلاح فرمود، اینک حسین علیه السّلام با من عهد کرده که بر گردد به سوی مکانی که آمده یا برود در یکی از سرحدّات منزل کند و حکم او مثل یکی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شرّ یا آنکه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیّت امّت است .
مؤ لف گوید:اهل سِیر و تواریخ از عُقْبهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه امام حسین علیه السّلام نقل کرده اند که گفت : من با امام حسین علیه السّلام بودم از مدینه تا مکّه و از مکّه تا عراق و از او مفارقت نکردم تا وقتی که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی که در هر جا فرمود اگر چه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در راه عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم می گویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.
فقیر گوید: پس ظاهر آن است که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد؛ چه آنکه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را کراهت داشت و مایل نبود.
و بالجمله : چون نامه به عبیداللّه رسید و خواند گفت : این نامه شخصی ناصح مهربانی است با قوم خود و باید قبول کرد. شِمر ملعون برخاست و گفت : ای امیر! آیا این
ص: 807
مطلب را از حسین قبول می کنی ؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانی کرد، لکن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه راءیت در باب او قرار گیرد از پیش می رود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو بر آید، پس آنچه خواهی از عقوبت یا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زیاد حرف او را پسندید و گفت : نامه ای می نویسم در این باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه می کنم و باید ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمود، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و اگر پسر سعد از کارزار با حسین اِبا نماید تو امیر لشکر می باش و گردن عمر را بزن و سرش را برای و سرش را برای من روانه کن .
پس نامه ای نوشت به این مضمون :
ای پسر سعد! من ترا نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائی و نگفتم سلامت و بقای او را متمنّی و مترجّی باشی و نخواستم گناه او را عذر خواه گردی و از برای او به نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من
ص: 808
می باشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما ؛ و اگر اباء و امتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته شوند و آنها را مُثلْه کن ، همانا ایشان مستحق این امر می باشند و چون حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن ؛ چه او سرکش و ستمکار است و من دانسته ام که سُم ستوران مردگان را زیان نکند چون بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودی جزای شنونده و پذیرنده به تو می دهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارات لشکر معزول و شِمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به کربلا روانه نمود.(127)
فصل دوّم : در وقایع روز تاسوعا و ورود شمر ملعون
چون روز پنجشنبه نهم محّرم الحرام رسید شِمر ملعون با نامه ابن زیاد لعین در امر قتل امام علیه السّلام به کربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پلید از مضمون نامه آگه گردید خطاب کرد به شمر و گفت :مالک و یْلک، خداوند ترا از آبادانیها دور افکند و زشت کند چیزی را که تو آورده ای ، سوگند به خدای چنان گمان می کنم که تو بازداشتی ابن زیاد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد کردی امری را که اصلاح آن را امید می داشتم ، واللّه ! حسین آن کس نیست که تسلیم شود و دست بیعت به
ص: 809
یزید دهد ؛ چه جان پدرش علی مرتضی در پهلوهای او جا دارد؛ شمر گفت : اکنون با امر امیر چه خواهی کرد؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او طریق مبارزت گیر و اگر نه دست از عمل بازدار و امر لشکر را با من گذار، عمر سعد گفت : لا ولا کرامه لک من این کار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پیادگان باش و من امیر لشکرم ، این بگفت و در تهیه قتال با جناب سیّد الشهّداء علیه السّلام شد.
شمر چون دید که ابن سعد مهیّای قتال است به نزدیک لشکر امام علیه السّلام آمد و بانگ زد که کجایند فرزندان خواهر من عبداللّه و جعفر و عثمان و عبّاس ؛ چه آنکه مادر این چهار برادر امّ البنین از قبیله بنی کلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بوده . جناب امام حسین علیه السّلام بانگ او را شنید برادران خود را امر فرمود که جواب اورا دهید اگر چه فاسق است لکن باشما قرابت وخویشی دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقّی گفتند: چه بود کارت ؟ گفت : ای فرزندان خواهر من ! شماها در امانید با برادر خود حسین رزم ندهید از دوْر برادر خود کناره گیرید وسر در طاعت امیر المؤ منین یزید در آورید.
جناب عبّاس بن علی علیه السّلام بانگ براو زد که بریده باد دستهای تو و لعنت باد بر امانی که تو از برای ما آوردی ، ای دشمن خدا!امرمی کنی مارا که دست از برادر و مولای خود حسین بن فاطمه علیهاالسّلام برداریم و سر در
ص: 810
طاعت ملعونان وفرزندان ملاعینان در آوریم آیا ما را امان می دهی واز برای پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم امان نیست ؟ شمر از شنیدن این کلمات خشمناک شد وبه لشکر گاه خویش بازگشت .
پس ابن سعد لشکر خویش را بانگ زد که یاخیل اللّه ارکبی وبالجنّه ابشری ؛ای لشکرهای خدا سوار شوید و مستبشر بهشت باشید، پس جنود نا مسعود او سوارگشته ورو به اصحاب حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام آوردند در حالی که حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در پیش خیمه شمشیر خود را بر گرفته بود وسر به زانوی اندوه گذاشته وبه خواب رفته بود واین واقعه در عصر روز نهم محرّم الحرام بود.
شیخ کلینی از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده که آن جناب فرمود روز تاسوعا روزی بود که جناب امام حسین علیه السّلام واصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع کردند، و ابن مرجانه وعمر سعد خوشحال شدند به سبب کثرت سپاه و بسیاری لشکر که برای آنها جمع شده بودند و حضرت حسین علیه السّلام و اصحاب او را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، پس فرمود: پدرم فدای آن ضعیف وغریب !
وبالجمله ؛ چون جناب زینب علیهاالسّلام صدای ضجّه و خروش لشکر را شنید نزد برادر دوید و عرض کرد: برادر مگر صداهای لشکر را نمی شنوید که نزدیک شده اند؟ پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود که ای خواهر اکنون رسول خدا
ص: 811
صلی اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که به من فرمود تو به سوی ما خواهی آمد، چون حضرت زینب علیهاالسّلام این خبر وحشت اثر را شنید طپانچه بر صورت زد وصدا را به وا ویلا بلند کرد، حضرت فرمود که ای خواهر ویْل و عذاب از برای تو نیست ساکت باش خدا ترا رحمت کند. پس جناب عبّاس علیه السّلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: برادر! لشکر روی به شما آورده اند. حضرت برخاست و فرمود: ای برادر عباس ، سوار شو جانم فدای تو باد و برو ایشان را ملاقات کن و بپرس چه شده که ایشان رو به ما آورده اند. جناب عبّاس علیه السّلام با بیست سوار که از جمله زُهیرْ و حبیب بودند به سوی ایشان شتافت و از ایشان پرسید که غرض شما از این حرکت و غوغا چیست ؟ گفتند: از امیر حکم آمده که بر شما عرض کنیم که در تحت فرمان او در آئید و اطاعت او را لازم دانید و اگر نه با شما قتال و مبارزت کنیم ، جناب عبّاس علیه السّلام فرمود: پس تعجیل مکنید تا من برگردم و کلام شما را با برادرم عرضه دارم . ایشان توقف نمودند جناب عبّاس علیه السّلام به سرعت تمام به سوی آن امام انام شتافت و خبر آن لشکر را بر آن جناب عرضه داشت .
حضرت فرمود: به سوی ایشان برگرد و از ایشان مهلتی بخواه که امشب را صبر کنند و کارزاز را به فردا اندازند که امشب قدری نماز و دعا و استغفار کنم ؛
ص: 812
چه خدا می داند که من دوست می دارم نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را، و از آن سوی اصحاب عبّاس در مقابل آن لشکر توقّف نموده بودند و ایشان را موعظه می نمودند تا جناب عبّاس علیه السّلام برگشت و از ایشان آن شب را مهلتی طلبید.
سیّد فرموده که ابن سعد خواست مضایقه کند، عمرو بن الحجّاج الزبیدی گفت : به خدا قسم ! اگر ایشان از اهل تُرک و دیلم بودند و از ما چنین امری را خواهش می نمودند ما اجابت می کردیم ایشان را، تا چه رسد به اهل بیت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم .(128)
و در روایت طبری است که قیس بن اشعث گفت : اجابت کن خواهش ایشان را و مهلتشان ده لکن به جان خودم قسم است که این جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند کرد و بیعت نخواهند نمود.
عمر سعد گفت : به خدا قسم اگر این را بدانم امر ایشان را به فردا نخواهم افکند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد، رسولی در خدمت جناب عبّاس علیه السّلام روان کرد و پیام داد برای آن حضرت که یک امشب را به شما مهلت دادیم بامدادان اگر سر به فرمان در آورید شما را به نزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد، و اگر نه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصل امر را بر ذمّت شمشیر خواهیم گذاشت ، این هنگام دو لشکر به آرامگاه خود باز شدند.(129)
ذکر وقایع لیله عاشورا
پس همین که شب عاشورا نزدیک شد حضرت امام
ص: 813
حسین علیه السّلام اصحاب خود راجمع کرد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرموده که من در آن وقت مریض بودم با آن حال نزدیک شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه می فرماید، شنیدم که با اصحاب خود گفت :
اُثْنی علی اللّهِ احْسن الثّناءِ تا آخر خطبه که حاصلش به فارسی این است ثنا می کنم خداوند خود را به نیکوتر ثناها و حمد می کنم او را بر شدّت و رخاء، ای پروردگار من ! سپاس می گذارم ترا بر اینکه ما را به تشریف نبوّت تکریم فرمودی ، و قرآن را تعلیم ما نمودی ، و به معضلات دین ما را دانا کردی ، و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا کردی ، پس بگردان ما را از شکر گزاران خود.
پس فرمود: امّا بعد ؛ همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر ندانم ، خداوند شما را جزای خیر دهد و الحال آگاه باشید که من گمان دیگر در حقّ این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطیّه رهوار خود قرار دهید و به هر سو که خواهید بروید؛ چه این جماعت مرا می جویند چون به من دست یابند به غیر من نپردازند.
چون آن جناب
ص: 814
سخن بدین جا رسانید، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض کردند: برای چه این کار کنیم آیا برای آنکه بعد از تو زندگی کنیم ؟ خداوند هرگز نگذارد که ما این کار ناشایسته را دیدار کنیم .
و اوّل کسی که به این کلام ابتدا کرد عبّاس بن علی علیهماالسّلام بود پس از آن سایرین متابعت او کردند و بدین منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود که شهادت مسلم بن عقیل شما را کافی است زیاده بر این مصیبت مجوئید من شما را رخصت دادم هر کجا خواهید بروید. عرض کردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گویند و ما به جواب چه بگوئیم ؟ بگوئیم دست از بزرگ و سیّد و پسر عّم خود برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم بی آنکه تیر و نیزه و شمشیری در نصرت او به کار بریم ، نه به خدا سوگند! ما چنین کار ناشایسته نخواهیم کرد بلکه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا کنیم و با دشمن تو قتال کنیم تا بر ما همان آید که بر شما آید، خداوند قبیح کند آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم .
این وقت مسلم بن عوْسجه برخاست و عرض کرد:یا بن رسول اللّه ! آیا ما آن کس باشیم که دست از تو بازداریم پس به کدام حجّت درنزد حقّ تعالی ادای حقّ ترا عذر بخواهیم ، لاواللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نیزه خود را در سینه های دشمنان تو فرو
ص: 815
برم و تا دسته شمشیر در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ایشان محاربه خواهم کرد، سوگند به خدای که ما دست از یاری تو بر نمی داریم تا خداوند بداند که ما حرمت پیغمبر را در حقّ تو رعایت نمودیم ، به خدا سوگند که من در مقام یاری تو به مرتبه ای می باشم که اگر بدانم کشته می شوم آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند و این کردار را هفتاد مرتبه با من به جای آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامی که مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم ، و چگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آنکه یک شهادت بیش نیست و پس از آن کرامت جاودانه و سعادت ابدیّه است .
پس زهیر بن قیْن برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند که من دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم پس کشته شوم تا هزار مرتبه مرا بکشند و زنده شوم و در ازای آن خدای متعال دُور گرداند شهادت را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو. و هر یک از اصحاب آن جناب بدین منوال شبیه به یکدیگر با آن حضرت سخن می گفتند و زبان حال هر یک از ایشان این بود:
شعر : شاها من ارْ به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مِهر بر که افکند
ص: 816
آن دل کجا برم
پس حضرت همگی را دُعای خیر فرمود.
و علاّمه مجلسی رحمه اللّه نقل کرده که در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت به ایشان نمود و حور و قصور و نعیم خود را مشاهده کردند و بر یقین ایشان بیفزود و از این جهت احساس الم نیزه و شمشیر و تیر نمی کردند و در تقدیم شهادت تعجیل می نمودند.(130)
و سیّد بن طاوس روایت کرده که در این وقت محمّد بن بشیر الحضرمی را خبر دادند که پسرت را در سر حدّ مملکت ری اسیر گرفتند، گفت : عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها می گیریم و من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقی بمانم .
چون حضرت کلام او را شنید فرمود: خدا ترا رحمت کند من بیعت خویش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسیری برهان ، محمّد گفت : مرا جانوران درنده زنده بدرند و طمعه خود کنند اگر از خدمت تو دور شوم ! پس حضرت فرمود: این جامه های بُرد را بده به فرزندت تا اعانت جوید به آنها در رهانیدن برادرش ، یعنی فدیه برادر خود کند، پس پنج جامه بُرد او را عطا کرد که هزار دینار بها داشت (131)
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که آن حضرت پس از مکالمه با اصحاب به خیمه خود انتقال فرمود و جناب علی بن الحسین علیهماالسّلام حدیث کرده : در آن شبی که پدرم در صباح آن شهید شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمّه
ص: 817
ام زینب پرستاری من می کرد که ناگاه پدرم کناره گرفت و به خیمه خود رفت و با آن جناب بود جوْن (132) آزاد کرده ابوذر و شمشیر آن حضرت را اصلاح می نمود و پدرم این اشعار را قرائت می فرمود:
شعر : یادهْرُاُفٍّ لک مِنْ خلیلٍ
کمْ لک بالاِْشْراقِ و اْلا صیلِ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٍ قتیلِ
و الدّهْرُ لا یقْنعُ بالْبدیلِ
و اِنّما اْلامْرُ اِلی الْجلیلِ
و کُلُّ حیٍ سالِکٌ سبیلِ(133)
چون من این اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنیدم دانستم که بلیّه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به این سبب گریه در گلوی من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم ولکن عمّه ام زینب چون این کلمات را شنید خویشتن داری نتوانست ؛ چه زنها را حالت رقّت و جزع بیشتر است برخاست و بی خودانه به جانب آن حضرت شتافت و گفت : واثکْلاُه ! کاش مرگ مرا نابود ساختی و این زندگانی از من بپرداختی ، این وقت زمانی را ماندْ که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند؛ چه ای برادر تو جانشین گذشتگانی و فریادرس بقیّه آنهائی ، حضرت به جانب او نظر کرد و فرمود: ای خواهر! نگران باش که شیطان حِلْم ترا نرباید. و اشک در چشمهای مبارکش بگشت و به این مثل عرب تمثّل جست
لوْ تُرِک الْقِطا نام؛
یعنی اگر صیّاد مرغ قطا را به حال خود گذاشتی آن حیوان در آشیانه خود شاد بخفتی ؛ زینب خاتون علیهاالسّلام گفت : یاویْلتاه ! که این بیشتر دل
ص: 818
ما را مجروح می گرداند که راه چاره از تو منقطع گردیده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ می نوشی و ما را غریب و بی کس و تنها در میان اهل نفاق و شقاق می گذاری ، پس لطمه بر صورت خود زد و دست برد گریبان خود را چاک نمود و بر روی افتاد و غش کرد. پس حضرت به سوی او برخاست و آب به صورت او بپاشید تا به هوش آمد، پس او رابه این کلمات تسلیت داد فرمود: ای خواهر! بپرهیز از خدا و شکیبائی کن به صبر، و بدان که اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقی نمی مانند و هر چیزی در معرض هلاکت است جز ذات خداوندی که خلق فرموده به قدرت ، خلایق را و بر می انگیزاند و زنده می گرداند و اوست فرد یگانه .
جدّ و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر یک ، دنیا را وداع نمودند، و از برای من و برای هر مسلمی است که اقتدا و تاءسی کند بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم ، و به امثال این حکایات زینب را تسلّی داد، پس از آن فرمود: ای خواهر من ! ترا قسم می دهم و باید به قسم من عمل کنی وقتی که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک مزنی و چهره خویش را به ناخن مخراشی و از برای شهادت من به ویْل و ثبور فریاد نکنی ، پس حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: پدرم عمّه ام را آورد در نزد من نشانید.
ص: 819
انتهی .(134)
و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السّلام در آن شب فرمود که خیمه های حرم رامتصل به یکدیگر بر پا کردند و بر دور آنها خندقی حفر کردند و از هیزم پر نمودند که جنگ ازیک طرف باشد و حضرت علی اکبر علیه السّلام را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب با نهایت خوف و بیم آوردند، پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشه شما است و وضو بسازید و غسل کنید و جامه های خود بشوئید که کفنهای شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند و صدای تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نوریده خیرالبشر بلند بود.(135)
فباتُوا ولهُمْ دوِیُّ کدوِیِّ النحْلِ ما بیْن راکِعٍ و ساجِدٍ و قائمٍ و قاعِدٍ.
شعر : و باتُوا فمِنْهُمْ ذاکِرٌ و مُسبِّحٌ
و داعٍ و مِنْهُمْ رُکّعٌ و سُجُودٌ
و روایت شده که در آن شب سی و دو نفر از لشکر عُمر بد اخْتر به عسکر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار کردند و در هنگام سحر آن امام مطهّر برای تهیّه سفر آخرت فرمود که نوره برای آن حضرت ساختند در ظرفی که مُشک در آن بسیار بود و در خیمه مخصوصی در آمده مشغول نوره کشیدن شدند و در آن وقت بُریْر بن خضیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبْدربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند منتظر بودند که چون آن سرور فارغ شود ایشان
ص: 820
نوره بکشند بُریر در آن وقت با عبدالرّحمن مضاحکه و مطایبه می نمود، عبد الرّحمن گفت : ای بُریر! این هنگام ، هنگام مطایبه نیست . بُریر گفت : قوم من می دانند که من هرگز در جوانی و پیری مایل به لهو و لعب نبوده ام و در این حالت شادی می کنم به سبب آنکه می دانم که شهید خواهم شد و بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید و به نعیم آخرت متنعّم خواهم گردید. (136)
فصل سوّم : در بیان وقایع روز عاشوراء
در بیان وقایع روز عاشوراء(1)
چون شب عاشورا به پایان رسید و سپیده روز دهم محرّم دمید حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام نماز بگزاشت پس از آن به تعْبیه صفوف لشکر خود پرداخت و به روایتی فرمود که تمام شماها در این روز کشته خواهید شد و جز علیّ بن الحسین علیه السّلام کس زنده نخواهد ماند. و مجموع لشکر آن حضرت سی دو نفر سوار و چهل تن پیاده بودند و به روایت دیگر هشتاد و دو پیاده ، و به روایتی که از جناب امام محمّد باقر علیه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پیاده بودند و سبط ابن الجوزی در (تذکره ) نیز همین عدد را اختیار کرده (137) و مجموع لشکر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضی مقاتل بیست هزار؛ و بیست و دو هزار و به روایتی سی هزار نفر وارد شده است و کلمات ارباب سِیر و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسکر عمر سعد اختلاف بسیار دارد. پس حضرت صفوف لشکر را به این طرز آراست زهیر بن قین را در میمنه بازداشت ،
ص: 821
و حبیب بن مظاهر را در میسره اصحاب خود گماشت و رایت جنگ را به برادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض کلمات بیست تن با زُهیر در میمنه و بیست تن با حبیب در میسره بازداشت و خود با سایر سپاه در قلب جا کرد و خِیام محترم را از پس پشت انداختند و امر فرمود که هیزم و نی هائی را که اندوخته بودند در خندقی که اطراف خِیام کنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند برای آنکه آن کافران را مانعی باشد از آنکه به خِیام محترم بریزند. و از آن سوی نیز عمر سعد لشکر خود را مرتّب ساخت (138) میمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذی الجوشن را در میسره جای داد و عروه بن قیس را بر سواران گماشت وشبث بن رِبعی را با رجّاله بازداشت ، و رایت جنگ را با غلام خود در ید گذاشت .
و روایت است که امام حسین علیه السّلام دست به دعا برداشت و گفت :
ٍو انْت رجائی فی کُلِّ شِدّهٍ و انْت لی فی کُلِّ امرٍ نزل بی ثِقهٌ وعُدّهٌ کمْ مِنْ همٍّ یضْعُفُ فیهِ الْفؤ ادُ و تقِلُّ فیهِ الْحیلهُ و یخْذُلُ فیهِ الصدیقُ و یشْمتُ فیهِ اْلعدُوُّ انزلْتُهُ بِک و شکوْتُهُ اِلیْک رغْبهً مِنّی اِلیک عمّنْ سِواک ففرّجْتهُ عنّی و کشفْتهُ فانْت ولِیُّ کُلِّ نِعْمهٍ و صاحِبُ کُلّ حسنهٍ و مُنْتهی کُلِّ رغْبهٍ.(139)
این وقت از آن سوی لشکرِ پسر سعد جنبش کردند و در گرداگرد معسکر امام حسین علیه السّلام جولان دادند از هر طرف که می رفتند آن خندق و
ص: 822
آتش افروخته را می دیدند. پس شمر ملعون به صدای بلند فریاد برداشت که ای حسین ! پیش از آنکه قیامت رسد شتاب کردی به آتش ، حضرت فرمود: این گوینده کیست ؟ گویا شمر است ، گفتند: بلی جز او نیست ، فرمود: ای پسر آن زنی که بز چرانی می کرده ، تو سزاوارتری به دخول در آتش .
مسلم بن عوْسجه خواست تیری به جانب آن ملعون افکند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض کرد: رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمکاران است و خداوند مرا بر او تمکین داده .
حضرت فرمود: مکروه می دارم که من با این جماعت ابتدا به مقاتلت کنم .
این وقت حضرت امام حسین علیه السّلام راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت که می شنیدند صدای آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش این است :
ای مردم ! به هوای نفس عجلت مکنید و گوش به کلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظتی گویم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و اگر از درِ انصاف بیرون شوید، پس آرای پراکنده خود را مجتمع سازید و زیر و بالای این امر را به نظر تاءمل ملاحظه نمائید تا آنکه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا مهلتی مدهید؛ همانا ولیّ من خداوندی است که قرآن را فرو فرستاده و اوست
ص: 823
متّولی امور صالحان .
راوی گفت که چون خواهران آن حضرت این کلمات را شنیدند صیحه کشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز به گریه در آمدند، پس بلند شد صداهای ایشان حضرت امام حسین علیه السّلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عبّاس بن علی علیه السّلام و فرزند خود علی اکبر را و فرمود به ایشان که ساکت کنید زنها را، سوگند به جان خودم که بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد شد.
و چون زنها ساکت شدند آن حضرت خدای را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائکه و رسولان خدا علیهماالسّلام و شنیده نشد هرگز متکلّمی پیش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او. پس فرمود: ای جماعت ! نیک تاءمّل کنید و ببینید که من کیستم و با که نسبت دارم آنگاه به خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید و نگران شوید که آیا شایسته است برای شما قتل من و هتک حرمت من ؟ آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما؟ آیا من نیستم پسر وصی پیغمبر و ابن عمّ او و آن کسی که اول مؤ منان بود که تصدیق رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نمود به آنچه از جانب خدا آورده بود؟ آیا حمزه سیّد الشّهدا عمّ من نیست ؟ آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز می کند عمّ من نیست ؟ آ یا به شما نرسیده که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم د رحقّ من و برادرم حسن علیه السّلام فرمود
ص: 824
که ایشان دو سیّد جوانان اهل بهشت اند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق کنید اصابه حقّ کرده باشید، به خدا سوگند که هرگز سخن دروغ نگفته ام از زمانی که دانستم خداوند دروغگو را دشمن می دارد، و با این همه اگر مرا تکذیب می کنید پس در میان شما کسانی می باشند که از این سخن آگهی دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما خبر می دهند، بپرسید از جابربن عبداللّه انصاری ، و ابو سعید خُدری و سهل بن سعد ساعدی ، وزید بن ارقم ، و انس بن مالک تا شما را خبر دهند، همانا ایشان این کلام را در حقّ من و برادرم حسن از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده اند. آیا این مطلب کافی نیست شما رادر آنکه حاجز ریختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت که من خدا را از طریق شک و ریب بیرون صراط مستقیم عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه گوئی .
چون حبیب سخن شمر را شنید گفت : ای شمر! به خدا سوگند که من ترا چنین می بینم که خدای را به هفتاد طریق از شکّ و ریب عبادت می کنی ، و من شهادت می دهم که این سخن را به جناب امام حسین علیه السّلام راست گفتی که من نمی دانم چه می گوئی البتّه نمی دانی ؛ چه آنکه خداوند قلب ترا به خاتمِ خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده . دیگر باره جناب امام حسین علیه السّلام لشکر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه که گفتم شما
ص: 825
را شکّ و شبهه ای است آیا در این مطلب هم شکّ می کنید که من پسر دختر پیغمبر شما می باشم ؟ به خدا قسم که در میان مشرق و مغرب پسر دختر پغمبری جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در غیر شما، وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته ام که خون او از من طلب کنید؟ یا مالی را از شما تباه کرده ام ؟ یا کسی را به جراحتی آسیب زده ام تا قصاص جوئید؟ هیچ کس آن حضرت را پاسخ نگفت ، دیگر باره ندا در داد که ای شبث بن رِبْعی و ای حجّار بن ابْجر و ای قیس بن اشعث و ای زید بن حارث مگر شما نبودید که برای من نوشتید که میوه های اشجار ما رسیده و بوستانهای ما سبز و ریّان گشته است اگر به سوی ما آیی از برای یاریت لشکرها آراسته ایم ؟ این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن کرد و گفت : ما نمی دانیم چه می گوئی ولکن حکم بنی عمّ خود یزید و ابن زیاد را بپذیر تا آنکه ترا جز به دلخواه تو دیدار نکند، حضرت فرمود: لا واللّه هرگز دست مذلّت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم چنانکه عبید گریزند. آنگاه ندا کرد ایشان را و فرمود:
عِباد اللّهِ! اِنی عُذْتُ بِربّی و ربِّکُمْانْ ترْجُمُونِ و اعُوذُ بِربّی و ربِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتکبِّرٍ لا یُؤ مِنُ بِیوْمِ الْحِسابِ.(140)
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آنرا عقال برنهاد ابوجعفر طبری نقل کرده
ص: 826
از علی بن حنظله بن اسعد شبامی از کثیر بن عبداللّه شعبی که گفت : چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسین علیه السّلام به مقابل آن حضرت شدیم ، بیرون آمد به سوی ما زُهیر بن القین در حالی که سوار بود بر اسبی درازدُم غرق در اسلحه ، پس فرمود: ای اهل کوفه ! من انذار می کنم شما را از عذاب خدا، همانا حقّ است بر هر مسلمانی نصیحت و خیرخواهی برادر مسلمانش و تا به حال بر یک دین و یک ملّتیم و برادریم با هم تا شمشیر در بین ما کشیده نشده ، پس هر گاه بین ما شمشیری واقع شد برادری ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یک امّت و شما امّت دیگر خواهید بود.
همانا مردم بدانید که خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذرّیه پیغمبرش تا بیند ما چه خواهیم کرد با ایشان ، اینک من می خوانم شما را به نصرت ایشان و مخذول گذاشتن طاغی پسر طاغی عبیداللّه بن زیاد را؛ زیرا که شما از این پدر و پسر ندیدید مگر بدی ، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهای شما را بریدند و شما را مُثْله کردند و بر تنه درختان خرما به دار کشیدند و اشراف و قُرّاء شما را مانند حُجر بن عدیّ و اصحابش و هانی بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.
لشکر ابن سعد که این سخنان شنیدند شروع کردند به ناسزا گفتن به زُهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند:
ص: 827
به خدا قسم که ما حرکت نکنیم تا آقایت حسین و هر که با اوست بکشیم یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیداللّه بن زیاد بفرستیم . دیگر باره جناب زُهْیر بنای نصیحت را گذاشت و فرمود: ای بندگان خدا! اولاد فاطمه علیهاالسّلام احقّ و اوْلی هستند به مودّت و نصرت از فرزند سُمیه ، هر گاه یاری نمی کنید ایشان را پس شما را در پناه خدا در می آورم از آنکه ایشان را بکشید، بگذارید حسین را با پسر عمّش یزید بن معاویه هر آینه به جان خودم سوگند که یزید راضی خواهد شد از طاعت شما بدون کشتن حسین علیه السّلام . این هنگام شمر ملعون تیری به جانب او افکند و گفت : ساکت شو خدا ساکن کند صدای ترا همانا ما را خسته کردی از بس که حرف زدی : زهیر با وی گفت :
یا بْن الْبوّالِ علی عقِبیْه ما اِیاک اُخاطِبُ اِنّما ا نْت بهیمهٌ ؛
ای پسر آن کسی که بر پاشنه های خود می شاشید من با تو تکلّم نمی کنم تو انسان نیستی بلکه حیوان می باشی ؛ به خدا سوگند گمان نمی کنم ترا که دو آیه محکم از کتاب اللّه را دانا باشی پس بشارت باد ترا به خزی و خواری روز قیامت و عذاب دردناک . شمر گفت که خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد کشت . زهیر فرمود: آیا به مرگ مرا می ترسانی ؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب تر است از مخلّد بودن در دنیا با شماها. پس رو
ص: 828
کرد به مردم و صدای خود را بلند کرد و فرمود: ای بندگان خدا! مغرور نسازد شما را این جلف جانی و امثال او به خدا سوگند که نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم به قومی که بریزند خون ذُریّه و اهل بیت او را و بکشند یاوران ایشان را.
راوی گفت : پس مردی او را ندا کرد و گفت : ابو عبداللّه الحسین علیه السّلام می فرماید بیا به نزد ما. فلعمْری لئِنْ کان مؤ مِنُ آلِ فِرعوْن نصح لِقوْمِهِ و ابْلغ فِی الدُّعاّءِ لقدْ نصحْت وابْلغْت لو نفع النُّصْحُ و الاِْ بْلاغُ.
و سیّد بن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهیای جنگ با آن حضرت شدند آن جناب بُریْر بن خضیر را به سوی ایشان فرستاد که ایشان را موعظتی نماید، بریر در مقابل آن لشکر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه روزگار کلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولی بر اسب خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سکوت نمود، ایشان ساکت شدند، پس آن حضرت حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر حضرت رسالت پناهی و بر ملائکه و سایر انبیاء و رُسل درود بلیغی فرستاد پس از آن فرمود که هلاکت و اندوه باد شما را ای جماعت غدّار و ای بی وفاهای جفاکار در هنگامی که به جهت هدایت خویش ما را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت شما کرده و
ص: 829
شتابان به سوی شما آمدیم پس کشیدید بر روی ما شمشیرهایی که به جهت ما د ردست داشتید و برافروختید بر روی ما آتشی را که برای دشمن ما و دشمن شماها مهیّا کرده بودیم پس شما به کین و کید دوستان خود به رضای دشمنان خود همداستان شوید بدون آنکه عدلی در میان شما فاش و ظاهر کرده باشند و بی آنکه طمع و امید رحمتی باشد از شماها در ایشان پس چرا از برای شما بادویلها که از ما دست کشیدید؟ و حال آنکه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و آرام می زیست و راءیها محکم شده و نیرو داشت لکن شما سرعت کردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و خویشتن را دیوانه وار در انداختید در کانون نار چون پروانه گان پس دور باشید از رحمت خدا ای معاندین امت و شاذ و شارد جمعیت و تارک قرآن و محرّف کلمات آن و گروه گناهکاران و پیروان وساوس شیطان و ماحیان شریعت و سنّت نبوی آیا ظالمان را معاونت می کنید و از یاری ما دست برمی دارید؟ بلی سوگند به خدای که غدر و مکر از قدیم در شماها بوده با او به هم پیچیده اصول شما و از او قوّت گرفته فروغ شما. لاجرم شما پلیدتر میوه اید گلوگاه ناظر را و کمتر لقمه اید غاصب را الحال آگاه باشید که زنازاده فرزند زنازاده یعنی ابن زیاد علیه اللعنه مرا مردّد کرده میان دو چیز:
یا آنکه شمشیر کشیده و در میدان مبارزت بکوشم ، و یا آنکه لباس مذلّت بر خود بپوشم
ص: 830
و دور است از ما ذلّت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤ منان و پروردگان دامنهای طاهر و صاحبان حمیّت و اربابهای غیرت ذلّت لئام را بر شهادت کرام اختیار نکنند، اکنون حجّت را بر شما تمام کردم و با قلّت اعوان و کمی یاران با شما رزم خواهم کرد. پس متصل فرمود کلام خود را به شعرهای فروه بن مُسیْک مُرادی :
شعر : فاِنْ نهْزِمْ فهزّامون قِدْماً
و اِن نُغْلبْ فغیْر مُغلّبینا
و ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ و لکِنْ
منایا نا و دوْله(141)آخریْنا
اِذا ما الموْتُرفّع عنْاُناسٍ
کلا کِلهُ اناخ بِاّخرینا
فافْنی ذلِکُمْ سرواتِ(142)قومی
کما افْنی الْقروُن الاْ وّلینا
فقُلْ لِلشّامِتیْنِ بِنا افیقوُا
سیلْقی الشّامِتُون کما لقینا
آنگاه فرمود: سوگند به خدای که شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانی که پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید، روزگار، آسیای مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا در اضطراب باشید، این عهدی است به من از پدرمن از جدّمن ، اکنون راءی خود را فراهم کنید وبا اتباع خود همدست شوید ومشورت کنید تا امر برشما پوشیده نماند پس قصد من کنید ومرا مُهلت مدهید همانا من نیز توکّل کرده ام بر خداوندی که پروردگار من وشما است که هیچ متحرّک وجانداری نیست مگر آنکه در قبضه قدرت اوست وهمانا پروردگار من بر طریق مستقیم وعدالت استوار است جزای هر کسی را به مطابق کار او می دهد.
در بیان وقایع روز عاشوراء(2)
پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت : ای پروردگار من باران آسمان را از این جماعت قطع کن و برانگیز بر ایشان قحطی مانند قحطی
ص: 831
زمان یوسف علیه السّلام که مصریان را به آن آزمایش فرمودی وغلام ثقیف (143) را برایشان سلطنت ده تا آنکه برساند به کامهای ایشان کاسه های تلخ مرگ را؛ زیرا که ایشان فریب دادند مارا و دست از یاری ما برداشتند وتوئی پروردگار ما، برتو توکّل کردیم وبه سوی تو انابه نمودیم وبه سوی تو است بازگشت همه . پس از ناقه به زیر آمد وطلبید (مُرْتجِز) اسب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم را وبرآن سوار گشت ولشکر خود را تعبیه فرمود(144)
طبری از سعد بن عُبیْده روایت کرده که پیر مردان کوفه بالای تلّایستاده بودند و برای سیّد الشهداء علیه السّلام می گریستند و می گفتند: الّلُهمّ انْزِلْنصْرک؛ یعنی بارالها! نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم : ای دشمنان خدا چرا فرود نمی آئید او را یاری کنید؟ سعید گفت : دیدم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که موعظه فرمود مردم را در حالتی که جُبّه ای از (بُرد) در بر داشت وچون رو کرد به سوی صفّ خویش مردی ازبنی تمیم که او را عمر طُهوی می گفتند تیری به آن حضرت افکند که در میان کتفش رسید وبر جُبّه اش آویزان شد وچون به لشکر خود ملحق شد نظر کردم به سوی آنها دیدم قریب صد نفر می باشند که در ایشان بود از صُلب علی علیه السّلام پنج نفر واز بنی هاشم شانزده نفر و مردی از بنی سُلیْم و مردی از بنی کِنانه که حلیف ایشان بود وابن عمیر بن زیاد انتهی . (145)
و در بعضی مقاتل است که چون حضرت این خطبه
ص: 832
مبارکه راقرائت نمود فرمود: ابن سعدرا بخوانید تا نزد من حاضرشود، اگر چه ملاقات آن حضرت برابن سعد گران بود لکن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و باکراهتی تمام به دیدار آن امام علیه السّلام آمد حضرت فرمود: ای عُمر! تو مرا به قتل می رسانی به گمان اینکه ، ابن زیاد زنازاده پسر زنازاده ترا سلطنت مملکت ری و جرجان خواهد داد، به خدا سوگند که تو به مقصود خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارک باد این دو مملکت را نخواهی دید، این سخن عهدی است که به من رسیده این را استوار می دار و آنچه خواهی بکن همانا هیچ بهره از دنیا وآخرت نبری ، و گویا می بینم سر ترا در کوفه بر نی نصب نموده اند وکودکان آن را سنگ می زنند و هدف و نشانه خود کنند. از این کلمات عُمرسعد خشمناک شد و از آن حضرت روی بگردانید و سپاه خویش را بانگ زد که چند انتظار می برید، این تکاهل و توانی به یک سو نهید و حمله ای گران دردهید حسین واصحاب او افزون از لقمه ای نیستند.
این وقت امام حسین علیه السّلام بر اسب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم که مُرْتجِز نام داشت برنشست واز پیش روی صفّ درایستاد ودل بر حرب نهاد وفریاد به استغاثه برداشت وفرمود آیا فریاد رسی هست که برای خدا یاری کند مارا؟آیا دافعی هست که شّراین جماعت را از حریم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم بگرداند؟
متنبّه شدن حرُّ بن یزید وانابت ورجوُع اوبه سوی آن امام
ص: 833
شهید
حُرّ بن یزید چون تصمیم لشکر را برامر قتال دید و شنید صیحه امام حسین علیه السّلام راکه می فرمود:
اما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوجْهِ اللّهِ، اما مِنْ ذآبٍّ یذُبُّ عنْ حرمِ رسُولِ اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم .
این استغاثه کریمه اورا از خواب غفلت بیدار کرد لاجرم به خویش آمد ورو به سوی پسر سعد آورد وگفت : ای عُمر! آیا با این مرد مقاتلت خواهی کرد؟ گفت : بلی ! واللّه ، قتالی کنم که آسانتر او آن باشد که این سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت : آیانمی توانی که این کار را از در مسالمت به خاتمت برسانی ؟ عُمرگفت : اگر کار به دست من بود چنین می کردم لکن امیر تو عبیداللّه بن زیاد از صُلح اباکرد و رضا نداد.
حُرّ آزرده خاطر از وی بازگشت ودر موقفی ایستاد، قُرّه بن قیس که یک تن از قوم حُرّبود بااو بود، پس حُرّ به او گفت که ای قُرّه !اسب خود را امروز آب داده ای ؟ گفت : آب نداده ام ، گفت : نمی خواهی او را سقایت کنی ؟ قرّه گفت که چون حُرّ این سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان کردم که می خواهد از میان حربگاه کناری گیرد وقتال ندهد وکراهت دارد از آنکه من بر اندیشه او مطّلع شوم وبه خدا سوگند که اگر مرا از عزیمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسین علیه السّلام می شدم .
بالجمله ؛ حُرّ از مکان خود کناره گرفت واندک
ص: 834
اندک به لشکر گاه حسین علیه السّلام راه نزدیک می کرد مُهاجر بْن اوْس به وی گفت : ای حُرّ! چه اراده داری مگر می خواهی که حمله افکنی ؟ حُرّاو را پاسخ نگفت و رعده ولرزش اورا بگرفت ، مُهاجر به آن سعید نیک اختر گفت : همانا امر تو مارا به شکّ وریب انداخت ؛زیرا که سوگند به خدای در هیچ حربی این حال را از تو ندیده بودم ، واگراز من می پرسیدند که شجاعترین اهل کوفه کیست از تو تجاوز نمی کردم وغیر ترا نام نمی بردم این لرزه ورعدی که در تو می بینم چیست ؟ حُرّگفت : به خدا قسم که من نفس خویش را در میان بهشت ودوزخ مخیّرمی بینم وسوگند به خدای که اختیار نخواهم کرد بر بهشت چیزی را اگر چه پاره شوم وبه آتش سوخته گردم ، پس اسب خود را دوانید وبه امام حسین علیه السّلام ملحق گردید در حالتی که دست بر سر نهاده بود ومی گفت : بار الها! به حضرت تو انابت و رجوع کردم پس بر من ببخشای چه آنکه در بیم افکندم دلهای اولیای ترا واولادپیغمبر ترا.(146)
ابو جعفرطبری نقل کرده که چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسین علیه السّلام و اصحابش روان شد گمان کردند که اراده کار زار دارد، چون نزدیک شد سپر خود را واژگونه کرد دانستند به طلب امان آمده است وقصد جنگ ندارد، پس نزدیک شد وسلام کرد.(147)
مؤ لف گوید: که شایسته دیدم در این مقام از زبان حُرّ این چند شعر را نقل کنم خطاب به حضرت امام حسین علیه
ص: 835
السّلام ؛
شعر : ای درِ تو مقصد ومقصود ما
وی رخ تو شاهد ومشهود ما
نقدغمت مایه هرشادئی
بندگیت بهْزهر آزادئی
یار شوای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچارگان
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چاره ماکن که پناهنده ایم
چاره ما ساز که بی یاوریم
گرتو برانی به که رو آوریم
دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد
که من این خانه به سودای تو و یران کردم
پس حُرّ با حضرت امام حسین علیه السّلام عرض کرد: فدای تو شوم ، یابن رسُول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم ! منم آن کسی که ترا به راه خویش نگذاشتم وطریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه وبیراه بگردانیدم تابدین زمین بلاانگیز رسانیدم وهرگز گمان نمی کردم که این قوم با تو چنین کنند وسخن ترا برتو ردّکنند، قسم به خدا! اگر این بدانستم هرگز نمی کردم آنچه کردم . اکنون از آنچه کرده ام پشیمانم وبه سوی خدا تو به کرده ام آیا توبه وانابت مرا در حضرت حقّ به مرتبه قبول می بینی ؟ آن دریای رحمت الهی در جواب حُرّ ریاحی فرمود: بلی ، خداوند از تو می پذیرد وتو را معفوّمی دارد.
شعر : گفت بازآ که در تو به است باز
هین بگیر از عفو ما خطّ جواز
ای درآکه کس زاحرار وعبید
روی نومیدی در این در گه ندید
گردو صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر کریم آورده ای
ص: 836
کنون فرودآی وبیاسای ، عرض کرد: اگر من در راه تو سواره جنگ کنم بهتر است از آنکه پیاده باشم وآخر امر من به پیاده شدن خواهد کشید. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت کند بکن آنچه می دانی . این وقت حُرّ از پیش روی امام علیه السّلام بیرون شد و سپاه کوفه را خطاب کرد وگفت : ای مردم کوفه ! مادر به عزای شما بنشیند وبر شما بگرید این مرد صالح را دعوت کردید و به سوی خویش او را طلبیدید چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت از یاری او برداشتید وبادشمنانش گذاشتید وحال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید وبذل جان نمائید، پس از درِ غدر ومکر بیرون آمدید وبه جهت کشتن او گرد آمدید و او را گریبان گیر شدید و از هر جانب او را احاطه نمودید تا مانع شوید او رااز توجّه به سوی بلاد وشهرهای وسیع الهی ، لاجرم مانند اسیر در دست شما گرفتار آمد که جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع کردید او را و زنان واطفال واهل بیتش را از آب جاری فرات که می آشامد از آن یهود ونصاری ومی غلطد در آن کِلاب و خنازیر واینک آل پیغمبر ازآسیب عطش از پای در افتادند.
شعر : لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
برمردمان طاغی ویاغی حلال شد
از باد ناگهان اجل گلشن نبی
از پافتاده قامت هر نو نهال شد
چه بد مردم که شما بودید بعد از پیغمبر، خداوند سیراب نگرداند شما را در روزی که مردمان تشنه باشند
چون حُرّ کلام بدین جا
ص: 837
رسانید گروهی تیر به جانب او افکندند واو بر گشت ودر پیش روی امام علیه السّلام ایستاد. این هنگام عُمر سعد بانگ در آورد که ای دُریْد(148) رایت خویش را پیش دار، چون علم رانزدیک آورد عُمر تیری در چلّه کمان نهاد وبه سوی سپاه سیّدالشّهدا علیه السّلام گشاد وگفت :ای مردم گواه باشید اوّل کسی که تیر به لشکر حسین افکند من بودم !؟(149)
سیّد بن طاوس روایت کرده : پس از آنکه ابن سعد به جانب آن حضرت تیر افکند لشکر او نیز عسکر امام حسین علیه السّلام را تیر باران کردند ومثل باران بر لشکر آن امام مؤ منان بارید، پس حضرت رو به اصحاب خویش کرده فرمود: برخیزید ومهیّاشوید از برای مرگ که چاره ای از آن نیست خدا شمارا رحمت کند، همانا این تیرها رسولان قوم اند به سوی شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند وبه مقدار یک ساعت باآن لشکر نبرد کردند و حمله بعد از حمله افکندند تاآنکه جماعتی از لشکر آن حضرت به روایت محمّد بن ابی طالب موسوی پنجاه نفر از پا در آمدند وشهدشهادت نوشیدند.(150)
مؤ لف گوید: که چون اصحاب سّیدالشهداء علیه السّلام حقوق بسیار برما دارند، فاِنّهُمْ علیهِم السّلام .
شعر : السّابقُون اِلی المکارِم والْعُلی
والْحائزوُن غدًاحِیاضالْکوْثر
لوْلا صوارمُهُمْ و وقْعُ نِبالِهِمْ
لمْ یسْمعِ اْلا ذانُ صوْت مُکبِّرٍشعر :
و کعب بن جابر که از دشمنان ایشان است در حقّ ایشان گفته :
شعر : فلم ترعیْنی مِثْلهُمْ فی زمانِهِمْ
ولا قبْلهُمْ فیِ النّاسِ اِذ انا یافِعٌ
اشدّ قِراعاً بالسُّیُوفِ لدی الْوغا
الا کُلُّ منْ یحْمِی الدِّمارُ مُقارعٌ
و قدْ
ص: 838
صبروُ الِلطّعنِ و الضرْبِ حُسّرا
وقدْ نازلوا لوْ انّ ذلِک نافِعٌ
پس شایسته باشد که آن اشخاصی را که در حمله اولی شهید شدند و من بر اسم شریفشان مطّلع شدم ذکر کنم و ایشان به ترتیبی که در (مناقب ) ابن شهر آشوب است این بزرگوارنند: (151)
نُعیْم بْن عجلان و او برادر نعمان بن عجلان است که از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام و عامل آن حضرت بر بحرین و عمّان بوده و گویند این دو تن با نضر که برادر سوم است از شجعان و از شعراء بوده اند و در صفّین ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن کعب حارث الاشجعی که در رجال شیخ ذکر شده . حنظله بن عمرو الشّیبانی - قاسط بن زهیر و برادرش مُقْسِطْ و در رجال شیخ اسم والدشان را عبداللّه گفته . کنانهِ بن عتیق تغلبی که از ابطال و قُرا و عُبّاد کوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضُبیْعه بن قیس التّمیمی و او فارسی شجاع بود، گویند اوّل با عمر سعد بوده پس داخل شده در انصار حسین علیه السّلام . ضرغامه بن مالک تغلبی ، و بعضی گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون شد و شهید گردید.
عامر بن مسلم العبدی ، و مولای اوسالم از شیعیان بصره بودند و با سیف بن مالک و ادهم بن امیّه به همراهی یزید بن ثبیط و پسرانش به یاری امام حسین علیه السّلام آمدند و در حمله اولی شهید گشتند، و در حقّ عامر و زهیر بن سلیم و عثمان بن امیر المؤ منین علیه السّلام و
ص: 839
حّر و زهیر بن قین و عمرو صیداوی و بشر حضرمی فرموده فضل بن عبّاس بن ربیعه بن الحرث بن عبدالمطّلب رحِمهُمُ اللّه در خطاب بنی امیّه و طعن بر افعال ایشان :
شعر : ارْجِعُوا عامِرًا وردّوُازُهیْرًا
ثُمّ عُثْمان فارْجِعُوا غارمینا
و ارْجِعُوا الحُرّ و ابْن قیْنٍ و قوْمًا
قُتِلوُا حین جاوزوُا اصِفّینًا
ایْن عمْروٌ و ایْن بِشْرٌ وقتْلی
مِنْهُم بِالْعراءِ مایُدْ فنُونا(152)
سیف بن عبدالّله بن مالک العبدی ،بعضی گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون و شهید شد رحمه اللّه . عبدالّرحمن بن عبد الّله الا رحبی الهمدانی و این همان کس است که اهل کوفه او را با قیس بن مُسهر به سوی امام حسین علیه السّلام به مکّه فرستادند با کاغذهای بسیار روز دوازدهم ماه رمضان بود که خدمت آن حضرت رسیدند.
در بیان وقایع روز عاشوراء( 3)
حباب بن عامر التّیمی از شیعیان کوفه است با مسلم بیعت کرده و چون کوفیان با مسلم جفا کردند حباب به قصد خدمت امام حسین علیه السّلام حرکت کرده و در بین راه به آن حضرت ملحق شد
عمْرو الجُنْدُعی ؛ ابن شهر آشوب او را از مقتولین در حمله اولّی شمرده و لکن بعض اهل سِیر گفته اند که او مجروح روی زمین افتاده بود و ضربتی سخت بر سر او رسیده بود قوم او، او را از معرکه بیرون بردند، مدّت یک سال مریض و صاحب فراش بود در سر سال وفات کرد و تاءئید می کند این مطلب را آنچه در زیارت شهداء است : السّلامُ علی الْمُرتّثِ معهُ عمْرو بْنِ عبْدِاللّهِ الْجُنْدُعی .
حُلاس (به حاء مهمله کغُراب )بن
ص: 840
عمرو الازدی الرّاسبی ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل کوفه و از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده ، بلکه حلاس از سرهنگان لشکر آن حضرت در کوفه بوده .
سوّارِ بنِ ابی عُمیْر النّهْمی در حمله اولی مجروح در میان کشتگان افتاد او را اسیر کردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بکشد قوم او شفاعتش کردند او را نکشت لکن به حال اسیری و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات کرد مانند مُوقّع بن ثُمامه که او نیز مجروح افتاده بود قوم او، او را به کوفه بردند و مخفی کردند، ابن زیاد مطلع شد فرستاد تا او را بکشند، قوم او از بنی اسد شفاعتش کردند او را نکشت لکن او را در قید آهن کرده فرستاد او را به زاره (موضعی به عمّان ) موقّع از زحمت جراحتها مریض بود تا یک سال ، پس از آن در همان زاره وفات فرمود.
و اشاره به او کرده کُمیت اسدی در این مصراع : و اِنّ ابا موسی اسیرٌ مُکبّلٌ.(ابو موسی کنیه مُوقّع است ).
بالجمله ؛ در زیارت شهداء است : السّلامُ علی الْجریحِ الْماْسُور سوّارِ بن ابی عُمیرِ النهْمی .
عمار بن ابی سلامه الدّالا نی الهمدانی از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام و از مجاهدین در خدمتش به شمار رفته بلکه بعضی گفته اند که او حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم را نیز درک کرده .
زاهر مولی عمرو بن الحمِق جدّ محمّد بن سنان زاهری در سنه شصتم به حج مشرّف شده و به شرف مصاحبت
ص: 841
حضرت سیّدالشهداء نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اولی شهید گشت .
از قاضی نعمان مصری مروی است که چون عمروبن الحمِق از ترس معاویه گریخت به جانب جزیره و مردی از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام که نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزید بدنش ورم کرد، زاهر را فرمود که حبیبم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داده که شرکت می کند در خون من جنّ و انس و ناچار من کشته خواهم گشت ؛ در این وقت اسب سوارانی که در جستجوی او بودند ظاهر شدند عمرو به زاهر فرمود که تو خود را پنهان کن این جماعت به جستجوی من می آیند و مرا می یابند و می کشند و سرم را با خود می برند و چون رفتند تو خود را ظاهر کن و بدن مرا از زمین بردار و دفن کن . زاهر گفت : تا من تیر در ترکش دارم با ایشان جنگ می کنم تا آنگاه با تو کشته شوم ، عمرو فرمود: آنچه من می گویم بکن که در امر من نفع می دهد خدا ترا. زاهر چنان کرد که عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در کربلا شهید شد رحمه اللّه
جبله بنِ علی الشّیبانی از شجاعان اهل کوفه بوده .
مسعود بن الحجّاج التیمی و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفین بوده اند با ابن سعد آمده بود در ایامی که جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسین علیه السّلام سلام کنند بر آن حضرت پس سعادت شامل
ص: 842
حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولی شهید گشتند.
زهیر بن بشر الخثعمی . عمار بن حسّان بن شریح الطّائی از شیعیان مخلص بوده و با حضرت امام حسین علیه السّلام از مکه مصاحبت کرده تا درکربلا.
و پدرش حسّان از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده و در صِفیِن در رکاب آن حضرت شهید شده . و در رجال ، اسم عمّار را عامر گفته اند، و از احفاد اوست عبداللّه بن احمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول به کربلا ،ابن حسّان و عبداللّه مُکنّی است به ابوالقاسم و صاحب کتبی است که از جمله آنها است (کتاب قضایا امیرالمؤ منین علیه السّلام ) روایت می کند آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شیخ نجاشی روایت کرده از عبداللّه بن احمد مذکور که گفت : پدرم متولّد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات کرد شیخ ما حضرت رضا علیه السّلام را در سنه صد و نود و چهار و وفات کرد حضرت رضا علیه السّلام در طوس سنه دویست و دو، روز سه شنبه هیجدهم جمادی الاولی و من ملاقات کردم حضرت ابوالحسن ابو محمّد علیه السّلام را و پدرم مؤ ذن آن دو بزرگوار بود الخ (153)پس معلوم شد که ایشان بیت جلیلی بوده اند از شیعه قدّس اللّه ارواحهم .
مسلم بن کثیر ازدیّ کوفی تابعی گویند از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده و در رکاب آن حضرت در بعضی حروب زخمی به پایش رسیده بود و خدمت سّیدالشهداء علیه السّلام از کوفه به کربلاء مشرف
ص: 843
شده در روز عاشورا در حمله اولی شهید شد و (نافع ) مولای او بعد از نماز ظهر شهید گردید.
زهیر بن سلیم ازدیّ و این بزرگوار از همان سعادتمندان است که در شب عاشورا به اردوی همایونی حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام ملحق شدند.
عبداللّه و عبیداللّه پسران یزید بن ثُبیْط(154)عبدی بصریّ.
ابو جعفر طبری روایت کرده که جماعتی از مردم شیعه بصره جمع شدند در منزل زنی از عبدالقیس که نامش ماریه بنت منقذ و از شیعیان بود و منزلش مجمع شیعه بود و این در اوقاتی بود که عبیداللّه بن زیاد به کوفه رفته بود و خبر به او رسیده بود از اقبال و توجّه امام حسین علیه السّلام به سمت عراق ، ابن زیاد نیز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود که برای دیده بانها جائی درست کنند و دیده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند که مبادا کسی ملحق به آن حضرت شود پس یزید بن ثبیط که از قبیله عبدالقیس و از آن جماعت شیعه بود که در خانه آن زن مؤ منه جمع شده بودند، عزم کرد که به آن حضرت ملحق شود، او را ده پسر بود، پس به پسران خود فرمود که کدام از شماها با من خواهید آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهیّای مصاحبت او شدند، پس با آن جماعتی که در خانه آن زن جمع بودند فرمود که من قصد کرده ام ملحق شوم به امام حسین علیه السّلام و اینک بیرون خواهم شد. شیعیان گفتند که می ترسیم بر تو از اصحاب
ص: 844
پسر زیاد، فرمود: به خدا سوگند! هر گاه برسد شتران یا پاهای ما به جادّه ، و راه دیگر سهل است بر من و وحشتی نیست بر من از اصحاب ابن زیاد که به طلب من بیایند؛ پس از بصره بیرون شد و از غیر راه بیابان قفر و خالی سیر کرد تا در ابطح به امام حسین علیه السّلام رسید، فرود آمد و منزل و ماءوای خود را درست کرد، پس رفت به سوی رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسین علیه السّلام رسید به دیدن او بیرون شد به منزل او که تشریف برد، گفتند: به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او، از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جایگاه خود ندید احوال پرسید، گفتند به منزل تو تشریف بردند. یزید برگشت به منزل خود، آن جناب را دید نشسته . پس آیه مبارکه را خواند .
(بِفضْلِاللّهِوبِرحْمتِهِفبِذلِک فلْیفرحوُا).(155)
پس سلام کرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را که برای چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعای خیر فرمود برای او پس با آن حضرت بود تا در کربلا شهید شد با دو پسرش عبداللّه و عبیداللّه .(156)
بعضی از اهل سِیر ذکر کرده اند که وقتی یزید از بصره حرکت کرد عامر و مولای او سالم و سیف بن مالک وادْهم بن اُمیّه نیز با او همراه بودند و ایشان نیز در کربلا شهید شدند و در مرثیه یزید و دو پسرانش ، پسرش عامر بن
ص: 845
یزید گفته :
شعر : یا فرْ و قُومی فانْدُبی
خیْر الْبرِیّهِ فِی الْقُبُورِ
و ابْکی الشّهید بِعبْرهٍ
مِنْ فیْضِ دمْعٍ ذی دُروُرٍ
و ارْثِ الْحُسیْن مع التّفجُّعِ
والتّأوُّهِ والزّفیرِ
قتلوُا الْحرام مِن الاْئمّهِ
فِی الحرامِ مِن الشّهُوُرِ
وابْکی یزید مُجدّلا
و ابْنیْهِ فی حرِّ الهجیرِ
مُترمِّلین دِمائُهُمْ
تجْری علی لببِ النُّحُورِ
یا لهْف نفْسی لم تفُزْ
معهُم بِجنّاتٍ و حُورٍ
و نیز از اشخاصی که در اوّل قتال شهید شدند:
جنْدب بن حُجرِ کِندیّ خوْلانیّ است که از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام به شمار رفته . وجنادهِبن کعب انصاری است که از مکّه با اهل و عیال خود در خدمت امام حسین علیه السّلام بوده و پسرش : عمرو بن جناده بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهید شد. و سالم بن عمرو. قاسم بن الحبیب الازدی . بکربن حیّ التیّمی . جُویْنِ بن مالک التیّمی . اُمیّه بن سعد الطااّئی . عبداللّه بن بشر که از مشاهیر شجاعان بوده . بشر بن عمرو. حجّاج بن بدر بصری حامل کتاب مسعود بن عمرو از بصره به خدمت امام حسین علیه السّلام رسید، و رفیقش . قعْنبِ بن عمرو نمریّ بصریّ. عائذ بن مُجمّع بن عبداللّه عائذی ، (رضوان اللّه علیهم اجمعین ) و ده نفر از غلامان امام حسین علیه السّلام ، و دو نفر از غلامان امیرالمؤ منین علیه السّلام .
مؤ لّف گوید: که اسامی بعضی از این غلامان که شهید شده اند از این قرار است :
اسلم بن عمرو و او پدرش ترکی بود و خودش کاتب امام حسین علیه السّلام ؛ و
ص: 846
دیگر:
قارب بن عبداللّه دئلی که مادرش کنیز حضرت امام حسین علیه السّلام بوده ؛ و دیگر:
مُنْحِج بن سهم غلام امام حسن علیه السّلام . با فرزندان امام حسن علیه السّلام به کربلا آمد و شهید شد. سعد بن الحرث غلام امیرالمؤ منین علیه السّلام .
نصر بن ابی نیزر غلام آن حضرت نیز و این نصر پدرش همان است که در نخلستان امیرالمؤ منین علیه السّلام کار می کرد. حرث بن نبهان غلام حمزه ، الی غیر ذلک .
بالجمله ؛ چون در این حمله جماعت بسیاری از اصحاب سیّد الشهداء علیه السّلام شهید شدند شهادتشان در حضرت سیدالشهداء علیه السّلام تاءثیر کرد پس در آن وقت جناب امام حسین علیه السّلام از روی تاءسف دست فرا برد و بر محاسن شریف خود نهاد و فرمود: شدّت کرد غضب خدا بر یهود هنگامی که از برای خدا فرزند قرار دادند، و شدّت کرد خشم خدا بر نصاری هنگامی که سه خدا قائل شدند، و شدت کرد غضب خدا بر مجوس وقتی که به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شدید است غضب خدا بر قومی که متّفق الکلمه شدند بر ریختن خون فرزند پیغمبر خودشان ، به خدا سوگند! به هیچ گونه این جماعت را اجابت نکنم از آنچه در دل دارند تا هنگامی که خدا را ملاقات کنم و به خون خویش مخضّب باشم . (157)
مخفی و مستور نماند که جماعتی از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمی دادند که با جناب امام حسین علیه السّلام رزم آغازند و خود را مطرود داریْن سازند، از این جهت کار مقاتلت به
ص: 847
مماطلت می رفت و امر مبارزت به مسامحت می گذشت و در خلال این حال اِرسال رُسل و تحریر مکاتیب تقریر یافت و روز عاشورا نیز تا قریب به چاشتگاه کار بدینگونه می رفت ، این هنگام بر مردم پر ظاهر گشت که فرزند پیغمبر لباس ذلّت در بر نخواهد کرد و عبیداللّه بن زیاد بغْضای آن حضرت را دست بر نخواهد داشت ، لا جرم از هر دو سوی رزم را تصمیم عزم دادند.
اول کس از سپاه ابن سعد که به میدان مبارزت آمد یسار غلام زیاد بن ابیه و سالم غلام ابن زیاد بود که با هم به میدان آمدند، از میان اصحاب امام حسین علیه السّلام عبداللّه بن عمیر کلبی به مبارزت ایشان بیرون شد، گفتند: تو کیستی که به میدان ما آمده ای ؟ گفت : منم عبداللّه بن عمیر. گفتند: ترا نشناسیم برگرد و زُهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریر را به سوی ما بفرست ، و یسار مقدّم بر سالم بود، عبداللّه با او گفت که ای پسر زانیه ! مگر اختیار ترا است که هر که بخواهی برگزینی ؟ این بگفت و بر او حمله کرد و تیغ بر او راند و او را در افکند، سالم غلام ابن زیاد چون این را بدید تاخت تا یسار را یاری کند، اصحاب امام حسین علیه السّلام عبداللّه را بانگ زدند که خویشتن را واپای که دشمن رسید، عبداللّه چون مشغول مقتول خویش بود اصغای این مطلب نفرمود، لاجرم (سالم ) رسید و تیغ بر عبداللّه فرود آورد عبداللّه دست چپ را به جای سپر وقایه
ص: 848
سر ساخت لاجرم انگشتانش از کف جدا شد و عبداللّه بدین زخم ننگریست و چون شیر زخم خورده عنان برتافت و سالم را به زخم شمشیر از قفای یسار به دارالبوار فرستاد پس به این اشعار رجز خواند:
در بیان وقایع روز عاشوراء(4 )
شعر : اِنْ تُنکِرونی فانا اْبُن کلْبِ
حسْبی بِبیْتی فی عُلیْمٍ(158)حسْبی
اِنّیِ امْرءٌ ذُوُمِرّهٍ(159)و عصْبٍ(160)
و لسْتُ بِالْخوّارِ (161) عِنْد النّکْبِ
پس عمرو بن الحجّاج با جماعت خودازسپاه کوفه برمیمنه لشکرامام حسین علیه السّلام حمله کرد، اصحاب امام چون دیدند زانو بر زمین نهادند و نیزه های خود را به سوی ایشان دراز کردند، خیل دشمن چون رسیدند از سنان ایشان بترسیدند و پشت دادند، پس اصحاب امام حسین علیه السّلام ایشان را تیر باران نمودند بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بخستند و بجستند.
این وقت مردی از قبیله بنی تمیم که او را عبداللّه بن حوْزه می گفتند رو به لشکر امام حسین علیه السّلام آورد و مقابل آن حضرت ایستاد و گفت : یا حسین ! یا حسین ! آن حضرت فرمود چه می خواهی ؟
قال: ابْشِرْ بِالنّارِ فقال: کلاّ اِنّی اقدمُ علی ربٍّ رحیمٍ و شفیعٍ مُطاعٍ
حضرت فرمود: این کیست ؟ گفتند: ابن حوزه تمیمی است ، آن حضرت خداوند خویش را خواند و گفت : بارالها! او را به سوی آتش دوزخ بکش . در زمان ، اسب اِبن حوزه آغاز چموشی نهاد و او را از پشت خود انداخت چنانکه پای چپش در رکاب بند بود و پای راستش واژگونه برفراز بود، مسلم بن عوسجه جلدی کرد و پیش تاخت و پای راستش را به شمشیر از
ص: 849
تن نحسش انداخت پس اسب او دویدن گرفت و سر او به هر سنگ و کلوخی و درختی می کوبید تا هلاک شد و حقّ تعالی روحش را به آتش دوزخ فرستاد، پس امر کارزار شدّت کرد و از جمیع ، جماعتی کشته گشت .(162)
مبارزات حرّبن یزید ریاحی رحمه اللّه :
این وقت حُر بن یزید بر اصحاب عمر سعد چون شیر غضبناک حمله کرد و به شعر عنْتره تمثل جست :
شعر : مازِلْتُ ارْمِیْهِمْ بِثُغْرهِ(163)نحْرِهِ
و لبانِهِ حتّی تسرْبل بالدّمِ
و هم رجز می خواند و می گفت :
شعر : اِنّی انا الْحُرُ و ماْوی الضّیفِ
اضْرِبُ فی اعْناقِکُمْ بِالسّیْفِ
عنْ خیْرِ منْ حلّ بِارْض الْخیْفِ (164)
اضرِبُکُمْ و لا اری مِنْ حیْفٍ
راوی گفت : دیدم اسب او را که ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بود و خون از او جاری بود حُصین بن تمیم رو کرد به یزید بن سفیان و گفت : ای یزید! این همان حّر است که تو آرزوی کشتن او را داشتی اینک به مبارزت او بشتاب . گفت : بلی و به سوی حرّ شتافت و گفت : ای حرّ میل مبارزت داری ؟ گفت : بلی ! پس با هم نبرد کردند. حُصین بن تمیم گفت : به خدا قسم مثل آنکه جان یزید در دست حرّ بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانید، پس پیوسته جنگ کرد تا آنکه عمرسعد امر کرد حصین بن تمیم را با پانصد کماندار اصحاب حسین را تیر باران کنند، پس لشکر عمر سعد ایشان را تیر باران کردند زمانی نکشید که
ص: 850
اسبهای ایشان هلاک شدند و سواران پیاده گشتند. ابو مِخنف از ایوب بن مشرح حیوانی نقل کرده که گفت : واللّه ! من پی کردم اسب حرّ را و تیری بر شکم اسب او زدم که به لرزه و اضطراب در آمد آنگاه به سر در آمد
مؤ لف گوید: که گویا حسّان بن ثابت در این مقام گفته :
شعر : و یقوُلُ لِلطّرْفِ(165) اِصْطبِرْلِشباء(166)الْقنا
فهدمْتُ رُکْن الْمجْدِ اِنْ لمْ تُعْقرِ
و چه قدر شایسته است در این مقام نقل این حدیث حضرت صادق علیه السّلام :
قال:(الْحُرُّ، حُرٌّ علی جمیع احْوالِهِ اِنْ نابتْهُ نائِبهٌ صبر لها واِنْ تداکتْ علیْها الْمصائبُ لمْ تکْسِرْهُ و اِنْ اُسِر وقُهِر و اسْتبْدل بِالْیُسْرِ عُسْرًا).
راوی گفت : پس حرّ از روی اسب مانند شیر جستن کرد و شمشیر برّانی در دستش بود و می گفت :
شعر : اِنْ تعْقِرُوابی (167) فانا ابْنُ الْحُرِّ
اشْجعُ مِنْ ذی لِبدٍ هِزبْرِ
پس ندیدم احدی را هرگز مانند او سر از تن جدا کند و لشکر هلاک کند، اهل سِیر و تاریخ گفتنداند که حرّ و زهیر با هم قرار داده بودند که بر لشکر حمله کنند و مقاتله شدید و کارزار سختی نمایند و هر کدام گرفتار شدند دیگری حمله کند و او را خلاص نماید و بدین گونه یک ساعتی نبرد کردند و حرّ رجز می خواند و می گفت :
شعر : الیْتُ لا اُقْتلُ حتّی اقْتُلا
ولنْ اصاب الْیوْم اِلاّ مُقْبِلاً
اضْرِبُهُمْ بِالسّیفِ ضرْبًا مِقْصلاً(168)
لا نا کِلاً مِنْهُمْ (169)و لا مُهلّلاً
و در دست حرّ شمشیری بود که مرگ از دم او لایح
ص: 851
بود و گویا ابن معتزّ در حقّ او گفته بود:
شعر : ولی صارِمٌ فیهِ الْمنایا کوامِنٌ
فما یُنْتضی اِلاّ لِسفْکِ دِماءٍ
تری فوْق مِنْبتِهِ الْفِرِنْد کانّهُ
بقِیّه غیمٍ رقّ دوُن سماءٍ
پس جماعتی از لشکر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهیدش نمودند.
بعضی گفته اند که امام حسین علیه السّلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت ، پس فرمود: به به ای حُرّ! تو حُرّی همچنانکه نام گذاشته شدی به آن ، حُرّی در دنیا وآخرت پس خواند آن حضرت :
شعر : لنِعْم الْحُرُّ حُرُّبنی ریاحِ
ونِعْم الْحُرُّ عِنْد مُخْتلفِ الرِّماحِ
ونِعْم الْحُرُّ اِذْ نادی حُسیْنًا
فجاد بِنفْسِهِ عِنْد الصّباحِ
شهادت بُریر بن خضیر رحمه اللّه
بُریْرِ بْنِ خُضیْر رحمه اللّه (170) به میدان آمد و او مردی زاهد وعابد بود و او را (سیّدقُرّاء) می نامیدند واز اشراف اهل کوفه از همْدانیین بود و اوست خالوی ابو اسحاق عمروبن عبداللّه سبیعی کوفی تابعی که در حقّ او گفته اند: چهل سال نماز صبح را به وضوی نماز عشا گزارد ودر هر شب یک ختم قرآن می نمود، و در زمان او اعْبدی از او نبود، اوْثق در حدیث از او نزد خاصّه وعامّه نبود، و از ثِقات علی بن الحسین علیه السّلام بود.
بالجمله ؛ جناب بُریر چون به میدان تاخت از آن سوی ، یزید بن معقل به نزد او شتافت وبا هم اتّفاق کردند که مباهله کنند و از خدا بخواهند که هر که بر باطل است بر دست آن دیگر کشته شود، این بگفتند و بر هم تاختند. یزید ضربتی بر (بُریْر) زد او را آسیبی نرساند
ص: 852
لکن بُریر او را ضربتی زد که خُود او را دو نیمه کرد و سر او را شکافت تا به دماغ رسید یزید پلید بر زمین افتاد مثل آنکه از جای بلندی بر زمین افتد.
رضیّ بن منقذ عبدی که چنین دید بر(بُریر) حمله آورد و با هم دست به گردن شدند ویک ساعت باهم نبرد کردند آخرالا مر، بُریر او را بر زمین افکند و بر سینه اش نشست ، رضیّ استغاثه به لشکر کرد که او را خلاص کنند. کعب بن جابر حمله کرد و نیزه خود را گذاشت بر پشت بریر، (بُریر) که احساس نیزه کرد همچنان که بر سینه رضیّ نشسته بود خود را بر روی رضیّ افکند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ اورا قطع کرد از آن طرف کعب بن جابر چون مانعی نداشت چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بُریر فرو رفت و بریر را از روی رضی افکند و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا شهید شد .
راوی گفت : رضیّ از خاک برخاست در حالتی که خاک از قبای خود می تکانید وبه کعب گفت : ای برادر، بر من نعمتی عطاکردی که تا زنده ام فراموش نخواهم نمود چون کعب بن جابر بر گشت زوجه اش یاخواهرش (نوار بنت جابر) با وی گفت کشتی (سّید قرّاء) را هر آینه امر عظیمی به جای آوردی به خدا سوگند دیگر باتو تکلّم نخواهم کرد. (171)
شهادت وهب علیه الرحمه
وهب (172) بن عبداللّه بن حباب کلْبی که با مادر و زن در لشکر امام حسین علیه السّلام حاضر بود به
ص: 853
تحریص مادر ساخته جهاد شد، اسب به میدان راند و رجز خواند:
شعر : اِنْ تنْکُروُنی فاناابْنُ الْکلْبِ
سوْف تروْنی وتروْن ضرْبی
وحمْلتی وصوْلتی فی الْحرْبِ
اُدْرِکُ ثاری بعْد ثار صحْبی
وادْفعُ الْکرْب امام الْکرْبِ
لیْس جِهادی فیِ الْوغی بِاللّعْبِ
وجلادت و مبارزت نیکی به عمل آورد و جمعی را به قتل در آورد. پس از میدان باز شتافت و به نزدیک مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آیا از من راضی شدی ؟ گفت راضی نشوم تا آنکه در پیش روی امام حسین علیه السّلام کشته شوی ، زوجه او گفت : ترابه خدا قسم می دهم که مرابیوه مگذار و به درد مصیبت خود مبتلا مساز، مادر گفت : ای فرزند! سخن زن را دور انداز به میدان رو در نصرت امام حسین علیه السّلام خود را شهید ساز تا شفاعت جدّش در قیامت شامل حالت شود، پس وهب به میدان رجوع کرد در حالی که می خواند:
اِنّی زعیمٌ لکِ اُمّ وهبٍ
شعر : بِالّطعْنِفیهِمْ تارهً والضّرْبِ
ضرْب غُلامٍ مُؤْمِنٍ بِالرّبِّ
پس نوزده سوار و دوازده پیاده را به قتل رسانید و لختی کارزار کرد تا دو دستش را قطع کردند، این وقت مادر او عمود خیمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : ای وهب ! پدر و مادرم فدای تو باد چندانکه توانی رزم کن و حرم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از دشمن دفع نما، وهب خواست که تا او را برگرداند مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روی باز پس نمی کنم تا به
ص: 854
اّتفاق تو در خون خویش غوطه زنم ، جناب امام حسین علیه السّلام چون چنین دید فرمود: از اهل بیت من جزای خیر بهره شما باد به سرا پرده زنان مراجعت کن خدا ترا رحمت کند. پس آن زن به سوی خِیام محترمه زنها برگشت و آن جوان کلبی پیوسته مقاتلت کرد تا شهید شد.
شهادت اولین زن در لشکر امام حسین علیه السّلام
راوی گفت : که زوجه وهب بعد از شهادت شوهرش بی تابانه به جانب او دوید و صورت بر صورت او نهاد شمر غلام خود را گفت تا عمودی بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و این اوّل زنی بود که در لشکر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به قتل رسید.(173)
پس از آن عمروبن خالد ازْدی اسدی صیداوی عازم میدان شد خدمت امام حسین علیه السّلام آمد و عرض کرد: فدایت شوم یا اباعبداللّه ! من قصد کرده ام که ملحق شوم به شهداء از اصحاب تو و کراهت دارم از آنکه زنده بمانم و ترا وحید و قتیل بینم اکنون مرخّصم فرما، حضرت او را اجازت داد وفرمود: ما هم ساعت بعد تو ملحق خواهیم شد، آن سعادتمند به میدان آمد واین رجز خواند:
شعر : اِلیْک یا نفْسُ مِن الرّحْمنِ
فابْشِری بِالرّوْحِ والرّیْحانِ شعر :
الْیوْم تجْزیْن علی الاِْحْسانِ
پس کارزار کرد تا شهید شد، رحمه اللّه .
پس فرزندش خالدبن عمروبیرون شد ومی گفت :
شعر : صبْراًعلی الموتِ بنی قحْطانِ
کیْ ما تکوُنُوا فی رِضی الرّحْمنِ
یاابتا قدْ صِرْت فیِ الْجِنانِ
فی قصْرِ دُرٍ حسنِ الْبُنْیانِ
پس جهاد کرد تا شهید شد.
سعد بن حنظله تمیمی به میدان رفت و او
ص: 855
از اعیان لشکر امام حسین علیه السّلام بود رجز خواند و فرمود:
شعر : صبْرًا علی الاْسْیافِ واْلاسِنّه
صبْرًا علیْها لِدُخُولِ الْجنّهِ
وحُورِعیْنٍ ناعِماتٍ هُنّهٍ
یانفْسُ لِلرّاحهِ فاجْهدِ نّهُ
و فی طِلابِ الْخیْرِ فارْغِبنّهُ
پس حمله کرد و کار زار سختی نمود تا شهید شد، رحمه اللّه پس عمیربن عبداللّه مذْحِجی به میدان رفت و این رجز خواند:
شعر : قدْ علِمتْ سعْدٌ وحیُّ مذْحِج (174)
اِنّی لدی الْهیْجاءِ لیْثُ مُحْرِج (175
اعْلُو بِسیْفی هامه الْدجّجِ
واترُکُ الْقرْن لدی التّعرُّجِ
فریسه الضّبْعِ(176) الْازلِّ(177) الْاعْرجِ(178)
پس کارزار کرد و بسیاری را کشت تا به دست مسلم ضبابیّ و عبداللّه بجلیّ کشته شد.
مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه
از اصحاب سیّد الشّهداء علیه السّلام نافع بن هلال جملی به مبارزت بیرون شد وبدین کلمات رجز خواند:
انا اْبنُ هِلالِ الْجملی ، انا علی دینِ علیّ علیه السّلام مزاحم بن حریث به مقابل او آمد وگفت : اناعلی دین عُثْمان ؛من بر دین عثمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطانی و بر او حمله کرد و جهان را از لوث وجودش پاک نمود.
عمرو بن الحجّاج چون این دلاوری دید بانگ برلشکر زد و گفت : ای مردمِ احمق ! آیا می دانید با چه مردمی جنگ می کنید همانا این جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شیر مکیده اند و طالب مرگ اند احدی یک تنه به مبارزات ایشان نرود که عرصه هلاک می شود، و همانا این جماعت عددشان کم است و به زودی هلاک خواهند شد، واللّه ! اگر همگی جنبش کنید و کاری نکنید
ص: 856
جز آنکه ایشان را سنگ باران نمائید تمام را مقتول می سازید.
عمر بن سعد گفت : راءی محکم همان است که تو دیده ای ، پس رسولی به جانب لشکر فرستاد تا ندا کند که هیچ کس از لشکر را اجازت نیست که یک تنه به مبارزت بیرون شود، پس عمرو بن الحجّاج از کنار فرات با جماعت خود بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السّلام حمله کرد، بعد از آن که آن منافقان را به این کلمات تحریص بر کشتن اصحاب امام حسین علیه السّلام نمود: یا اهْل الْکُوفهِ الْزِمُواطاعتکُمْ و جماعتکُمْ و لا ترْتابُوا فی قتْلِ منْ مرق مِن الدّینِ و خالف الاِمام ،
خداوند دهان عمرو بن الحجّاج را پر از آتش کند در ازای این کلمات که بر جناب امام حسین علیه السّلام بسی سخت آمد و به حضرتش اثر کرد، پس ساعتی دو لشکر با هم نبرد کردند و در این گیرودار جنگ ، مسلم بن عوْسجه اسدی رحمه اللّه از پای در آمد و از کثرت زخم و جراحت به خاک افتاد، لشکر عمر سعد از حمله دست کشیدند و به سوی لشکرگاه خود برگشتند، چون غبار معرکه فرو نشست مسلم را بر روی زمین افتاده دیدند حضرت امام حسین علیه السّلام به نزد او شتافت و در مسلم رمقی یافت پس او را خطاب کرد و فرمود: خدا رحمت کند ترا ای مسلم ؛ و این آیه کریمه را تلاوت نمود: (فمِنْهُمْ منْ قضی نحْبهُ و مِنْهُمْ مِنْ ینْتظِرُ و ما بدّلُوا تبْدیلاً).(179)
حبیب بن مظاهر که به ملازمت خدمت آن حضرت نیز حاضر بود نزدیک مسلم
ص: 857
آمد و گفت : ای مسلم ! گران است بر من این رنج و شکنج تو اکنون بشارت باد ترا به بهشت ، مسلم به صدای بسیار ضعیفی گفت : خدا به خیر ترا بشارت دهد، حبیب گفت : اگر می دانستم که بعد از تو در دنیا زنده می بودم دوست داشتم که به من وصیّت کنی به آنچه قصد داشتی تا در انجام آن اهتمام کنم لکن می دانم که در همین ساعت من نیز کشته خواهم شد و به تو خواهم پیوست . مسلم گفت : ترا وصیّت می کنم به این مرد و اشاره کرد به سوی امام حسین علیه السّلام و گفت : تا جان در بدن داری او را یاری کن و از نصرت او دست مکش تا وقتی که کشته شوی ، حبیب گفت : به پررودگار کعبه جز این نکنم و چشم ترا به این وصیّت روشن نمایم ، پس مسلم جهان را وداع کرد در حالی که بدن او روی دستها بود او را برداشته بودند که در نزد کشتگان گذارند، پس صدای کنیزک او به نُدبه بلند شد که یابْن عوْسجتاهُ یا سیّداه .
و معلوم می شود که مسلم بن عوسجه از شجاعان نامی روزگار بود چنانکه شبث شجاعت او را در آذربایجان مشاهده کرده بود و آن را تذکره نمود، و در زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمده بود مسلم بن عوسجه وکیل او بود در قبض اموال و بیع اسلحه و اخذ بیعت . و با این حال از عُبّاد روزگار بود و پیوسته در مسجد کوفه در پای ستونی
ص: 858
از آن مشغول به عبادت و نماز بود چنانکه از (اخبار الطّوال ) دینوری معلوم می شود، و او را اهل سِیر اوّل اصحاب حسین علیه السّلام گفته اند و کلمات او را در شب عاشورا شنیدی و در کربلا مقاتله سختی نمود و به این رجز مترنّم بود:
شعر : اِنْ تسْاءلوُا عنّی فّاِنّی ذوُلُبدٍ
مِنْ فرْعِ (180)قوْمٍ مِنْ ذُری بنی اسدٍ
فمنْ بغانا حاّئِدٌ عنِ الرّشدِ
و کافِرٌ بِدینِ جبّارٍ صمدٍ
و کُنْیه آن بزرگوار ابو جحْل است چنان که کُمیت اسدی در شعر خود به آن اشاره کرده :
و اِنّ ابا جحْلٍ قلیلٌ مُجحّلٌ .
جحْل به تقدیم جیم بر حاء مُهمله ، یعنی مهتر زنبوران عسل و مُجحّل کمُّعظّم ، یعنی صریع و بر زمین افکند شده ، و قاتل او مسلم ضبابی و عبدالرّحمن بجلی است .
بالجمله ؛ دوباره لشکر به هم پیوستند و شمر بن ذی الجوشن - علیه اللّعنه - از میسره بر میسره لشکر امام علیه السّلام حمله کرد و آن سعادتمندان با آن اشقیا به قدم ثبات نبرد کردند و طعن نیزه دو لشکر و شمشیر به هم فرود آوردند و سپاه ابن سعد، حضرت امام حسین علیه السّلام و اصحابش را از هر طرف احاطه کردند و اصحاب آن حضرت با آن لشکر قتال سختی نمودند و تمام جلادت ظاهر نمودند و مجموع سواران لشکر آن حضرت سی و دو تن بودند که مانند شعله جوّاله حمله می افکندند و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراکنده می نمودند.
عروه بن قیس که یکی از سرکردگان لشکر پسر سعد بود و
ص: 859
چون این شجاعت و مردانگی از سپاه امام علیه السّلام مشاهد کرد، به نزد ابن سعد فرستاد که یا بن سعد آیا نمی بینی که لشکر من امروز از این جماعت قلیل چه کشیدند؟ تیراندازان را امر کن که ایشان را هدف تیر بلا سازند، ابن سعد کمانداران را به تیرانداختن امر نمود.
راوی گفت : اصحاب امام حسین علیه السّلام قتال شدیدی نمودند تا نصف النّهار روز رسید، حصین بن تمیم که سر کرده تیراندازان بود چون صبر اصحاب امام حسین علیه السّلام مشاهده نمود لشکر خود را که پانصد کماندار به شمار می رفتند امر کرد که اصحاب آن حضرت را تیر باران نمایند، آن منافقان حسب الا مر امیر خویش لشکر امام حسین علیه السّلام را هدف تیر و سهام نمودند و اسبهای ایشان را عقْر (یعنی پی ) و بدنهای آنها را مجروح نمودند.
راوی گفت : که مقاتله کردند اصحاب امام حسین علیه السّلام با لشکر عمر سعد قتال بسیار سختی تا نصف النّهار و لشکر پسر سعد را توانائی نبود که بر ایشان بتازد جز از یک طرف زیرا که خیمه ها را به هم متصل کرده بودند و آنها را از عقب سر و یمین و یسار قرار داده بودند. عمر سعد که چنین دید جمعی را فرستاد که خیمه ها را بیفکنند تا بر آنها احاطه نمایند سه چهار نفر از اصحاب امام حسین علیه السّلام در میان خیمه ها رفتند هنگامی که آن ظالمان می خواستند خیمه ها را خراب کنند بر آنها حمله می کردند و هر که را می یافتند می کشتند یا تیر
ص: 860
به جانب او می افکندند و او را مجروح می نمودند، عمر سعد که چنین دید فریاد کشید که خیمه ها را آتش زنید و داخل خیمه ها نشوید، پس آتش آوردند خیمه را سوزانیدند، سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: بگذارید آتش زنند زیرا که هر گاه خیمه ها را بسوزانند نتوانند از آن بگذرند و به سوی شما آیند و چنین شد که آن حضرت فرموده بود.
راوی گفت : حمله کرد شمر بن ذی الجوشن - علیه اللعّنه - به خیمه حضرت امام حسین علیه السّلام و نیزه ای که در دست داشت بر آن خیمه می کوبید و ندا در داد که آتش بیاورید تا من این خیمه را با اهلش آتش زنم .
راوی گفت : زنها صیحه کشیدند و از خیمه بیرون دویدند، جناب امام حسین علیه السّلام بر شمر صیحه زد که ای پسر ذی الجوشن تو آتش می طلبی که خیمه را بر اهل من آتش زنی ؟ خداوند بسوزاند ترا به آتش جهنّم . حُمیْد بن مُسْلم گفت : که من به شمر گفتم سبحان اللّه ! این صلاح نیست برای تو که جمع کنی در خود دو خصلت را یکی آنکه عذاب کنی به عذاب خدا که سوزانیدن باشد و دیگر آنکه بکشی کودکان و زنان را، بس است برای راضی کردن امیر کشتن تو مردان را، شمر به من گفت : تو کیستی ؟ گفتم : نمی گویم با تو کیستم و ترسیدم که اگر مرا بشناسد نزد سلطان برای من سعایت کند، پس آمد به نزد او شبث بن رِبْعی و گفت : من
ص: 861
نشنیدم مقالی بدتر از مقال تو و ندیدم موقفی زشت تر از موقف تو، آیا کارت به جائی رسیده که زنها را بترسانی ، پس شهادت می دهم که شمر حیا کرد و خواست برگردد که زُهیر بن قین رحمه اللّه با ده نفر از اصحاب خود بر شمر و اصحابش حمله کردند و ایشان را از دور خِیام متفرق ساختند، و اباعزّه (به زاء معجمه ) ضبابی را که از اصحاب شِمر بود به قتل رسانیدند، لشکر عمر سعد که چنین دیدند بر ایشان هجوم آوردند و چون لشکر امام حسین علیه السّلام عددی قلیل بودند اگر یک تن از ایشان کشته گشتی ظاهر و مبیّن گشتی و اگر از لشکر ابن سعد صد کس مقتول گشتی از کثرت عدد نمودار نگشتی .
بالجمله ؛جنگ سختی شد و قتلی و جریح بسیاری گشت تا آنکه وقت زوال رسید.
تذکره ابو ثمامه نماز را در خدمت امام حسین ع و شهادت حبیب بن مظاهر
ابو ثُمامه صیداوی که نام شریفش عمرو بن عبداللّه است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السّلام شتافت و عرض کرد: یا ابا عبداللّه ، جان من فدای تو باد! همانا می بینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشته اند و لکن سوگند به خدای که تو کشته نشوی تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگزارم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم ، حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود: یاد کردی نماز را خدا ترا از نماز گزاران و ذاکرین قرار دهد، بلی اینک وقت آن است ، پس فرمود از این
ص: 862
قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم ، حُصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول در گاه اِله نیست ، حبیب بن مظاهر فرمود: ای حِمار غدّار نماز پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم قبول نمی شود و از تو قبول خواهد شد؟!!!
حُصین بر حبیب حمله کرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حُصین از روی اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدی کردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند فرمود:
شعر : اُقْسِمُ لوْ کُنّا لکُمْ اعْدادا
اوْشطْرکُمْ ولّیْتُمُ الاْکْتادا(181)
یا شرّ قوْمٍ حسباًو ادّا(182)
ونیز می فرمود:
شعر : انا حبیبٌ وابی مُظهّرٌ
فارسُ هیْجآءٍو حرْبٍ تسْعرُ
انْتُمْ اعدُّ عُدّهً و اکْثرُ
ونحْنُ اوْ فی مِنْکُمْ واصْبرُ
ونحْنُ اوْلی حُجّهً واظْهرُ
حقّا واتْقی مِنْکُمْ واعْذرُ (183)
ببین اخلاص این پیر هنرمند
چه خواهد کرد در راه خداوند
رجز خواند و نسب فرمود آنگاه
مبارز خواست ازآن قوم گمراه
چنان رزمی نمود آن پیر هشیار
که برنام آوران تنگ آمدی کار
سر شمشیر آن پیرجوانمرد
همی مرد از سر مرکب جداکرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیکار
فکنداز آن جماعت جمع بسیار
بالجمله ، قتال سختی نمود تا آنکه به روایتی شصت و دو تن را به خاک هلاک انداخت ، پس مردی از بنی تمیم که او را بُدیْل بن صریم می گفتند بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد وشخصی
ص: 863
دیگر از بنی تمیم نیزه بر آن بزرگوار زد که او را بر زمین افکند حبیب خواست تا برخیزد که حُصیْن بن تمیم شمشیر بر سر او زد که او را از کار انداخت پس آن مرد تمیمی فرود آمد و سر مبارکش را از تن جدا کرد، حصین گفت که من شریک توام در قتل او سر را به من بده تابه گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کرده ام آنگاه بگیر آن را وببر به نزد عبیداللّه بن زیاد برای اخذ جایزه ، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشکر جولانی داد و به او ردّکرد .
چون لشکر به کوفه برگشتند آن شخص تمیمی سر را به گردن اسب خویش آویخته روبه قصرالا ماره ابن زیاد نهاده بود، قاسم پسر حبیب که در آن روز غلامی مراهق بود سر پدر را دیدار کرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمی نمود، هرگاه آن مرد داخل قصر الا ماره می شد او نیز داخل می گشت و هر گاه بیرون می آمد او نیز بیرون می آمد.
آن مرد سوار از این کار به شکّ افتاده گفت : چه شده ترا ای پسر که عقب مرا گرفته و از من جدا نمی شوی ؟ گفت : چیزی نیست ، گفت : بی جهت نیست مرا خبر بده ، گفت : این سری که با تو است پدر من است آیا به من می دهی تا او را دفن نمایم ، گفت : ای
ص: 864
پسر! امیر راضی نمی شود که اودفن شود و من هم می خواهم جائزه نیکی به جهت قتل او از امیر بگیرم ، گفت : لکن خداوند به تو جزانخواهد داد مگر بدترین جزاها، به خدا سوگند کشتی او را در حالی که او بهتر از تو بود، این بگفت و بگریست و پیوسته درصدد انتقام بود تازمان مصعب بن زبیر، که قاتل پدر خود را بکشت (184) ابُومِخِنف از محمّد بن قیس روایت کرده که چون حبیب شهید گردید، درهم شکست قتل او حسین علیه السّلام را، و در این حال فرمود:
احْتسِبُ نفسی وحُماه اصْحابی (185)
ودربعض مقاتل است که فرمود :للّه درُّک یا حبیبُ!همانا تو مردی صاحب فضل بودی ختم قرآن در یک شب می نمودی . و مخفی نماند که حبیب از حمله علوم اهل بیت و از خواصّ اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام به شمار رفته .
و روایت شده که وقتی میثم تمّار را ملاقات کرد و با یکدیگر سخنان بسیار گفتند، پس حبیب گفت که گویا می بینم شیخی را که اصْلع است یعنی پیش سر او مو ندارد و شکم فربهی دارد و خربزه می فروشد در نزد دارالرّزق او را بگیرند وبرای محّبت داشتن او به اهل بیت رسالت او را به دار کشند، و بر دار شکمش را بدرند. و غرضش میثم بود و چنان شد که حبیب خبر داد.
و در آخر روایت است که حبیب از جمله آن هفتاد نفر بود که یاری آن امام مظلوم کردند و در برابر کوههای آهن رفتند و سینه خود را در برابر چندین هزار شمشیر و
ص: 865
تیر سپر کردند، و آن کافران ایشان را امان می دادند و وعده مالهای بسیار می کردند و ایشان ابا می نمودند و می گفتند که دیده ما حرکت کند و آن امام مظلوم شهید شود ما را نزد خدا عذری نخواهد بود تا آنکه ، همه جانهای خود را فدای آن حضرت علیه السّلام کردند و همه بر دور آن حضرت کشته افتادند، رحمه اللّه و برکاته علیهم اجمعین .
و در احوال حضرت مسلم رحِمهُمُ اللّه کلمات حبیب بعد از کلام عابس مذکور شد، وکُمیْت اسدی اشاره به شهادت حبیب کرده در شعر خود به این بیت :
شعر : سِوی عُصْبهٍفیهِمْ حبیبٌ مُعفّرٌ
قضی نحْبهُ والْکاهِلِیُّ مُرمّلٌ
و مرادش از کاهلی انس ابن الحرث الا سدی الکاهلی است که از صحابه کِبار است ، و اهل سنّت در حال او نوشته اند که وقتی از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم شنید در حالی که حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام در کنار او بود که فرمود: همانا این پسر من کشته می شود در زمینی از زمینهای عراق پس هر که او را درک کرد یاری کند او را.پس انس بود تا در کربلا در یاری حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شد.
مؤ لّف گوید: که بعضی گفته اند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و هانی بن عروه و عبداللّه بن یقْطُرنیز از صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند .و در شرح قصیده ابی فراس است که در روز عاشورا جابر بن عُرْوه غِفاریّ که پیرمردی بود سالخورده و در خدمت
ص: 866
پیغمبر علیه السّلام بوده و در بدر و حُنین حاضر شده بود برای یاری پسر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم کمر خود را به عمامه اش بست محکم ، پس ابروهای خود را که از پیری به روی چشمانش واقع شده بود بلند کرد و با دستمال خود ببست حضرت امام حسین علیه السّلام او را نظاره می کرد و می فرمود: شکر اللّهُ سعْیک یا شیخ پس حمله کرد و پیوسته جهاد کرد تا شصت نفر را به قتل رسانید آنگاه شهید گردید. رحمه اللّه
شهادت سعید بن عبداللّه حنفی رحمه اللّه
روایت شده که حضرت سیّدالشّهدا علیه السّلام زُهیر بن قین و سعید بن عبداللّه را فرمود که پیش روی من بایستید تا من نماز ظهر را به جای آورم ، ایشان بر حسب فرمان در پیش رو ایستادند و خود را هدف تیر و سنان گردانیدند، پس حضرت با یک نیمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نیمی دیگر ساخته دفع دشمن بودند، و روایت شده که سعید بن عبداللّه حنفی در پیش روی آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هر کجا آن حضرت به یمین و شمال حرکت می نمود در پیش روی آن حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت : خدایا! لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود، ای پروردگار من ! سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او را آنچه به من رسید از زحمت جراحت و زخم چه من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر ترا، این بگفت و جان بداد، و در بدن او
ص: 867
به غیر از زخم شمشیر و نیزه ، سیزده چوبه تیر یافتند. و شیخ ابن نما فرموده که گفته شده آن حضرت و اصحابش نماز را فرادای به ایماء و اشارت گذاشتند. (186)
مؤ لف گوید: که سعید بن عبداللّه از وجوه شیعه کوفه و مردی شجاع و صاحب عبادت بود، و در سابق دانستی که او و هانی بن هانی سبیعی را اهل کوفه با بعضی نامه ها به خدمت امام حسین علیه السّلام فرستادند که آن حضرت را حرکت دهند از مکّه و به کوفه بیاورند، و این دو نفر آخر کس بودند که کوفیان ایشان را روانه کرده بودند و کلمات او در شب عاشورا در وقتی که حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام اجازه انصراف داد در مقاتل معتبره مضبوط است و در زیارت مشتمله بر اسامی شهداء مذکور است ، و در حقّ او و مواسات حُرّ با زُهیر بن قین ، عبیداللّه بن عمرو بدّی کِندی گفته :
شعر : سعید بْن عبْدِاللّهِ لا تنْسِینّهُ
ولا الْحُرّ اِذْ اّسی زُهیْرًا علی قسْرٍ(187)
فلوْ وقفتْ صمُّ الْجِبالِ مکانهُمْ
لمارتْ(188)علی سهْلٍ و دکّتْ علی و عْرا(189
فمِنْ قائم یسْتعْرِضُ النّبْل وجْهُهُ
و مِنْ مُقْدِم یلْقی الاْ سِنّه بِالصدْرِ
حشرنا اللّهُ معهُمْ فیِ الْمُسْتشْهدین ورزقنا مُرافقتهُمْ فی اعْلا عِلِّیین.
شهادت زُهیر بن القین رضِی اللّه عنه
راوی گفت : زُهیر بن اْلقین رحمه اللّه کارزار سختی نمود و رجز خواند:
شعر : انا زُهیْرٌ وانا ابْنُ الْقیْنِ
اذوُدُکُمْ بِالسّیْفِ عنْ حُسیْنٍ
اِنّ حُسیْنًا احدُ الِسّبْطیْنِ
اضْرِبُکُمْ ولا اری مِنْ شیْنٍ
پس چون صاعقه آتشبار خویش را بر آن اشرار زد و بسیار
ص: 868
کس از ابطال رجال را به خاک هلاک افکند، و به روایت محمّد بن ابی طالب یک صد و بیست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه کثیر بن عبداللّه شعبی به اتّفاق مُهاجربن اوْس تمیمی بر او حمله کردند او را از پای در آوردند و در آن وقت که زُهیرْ بر خاک افتاد، حضرت حسین علیه السّلام فرمود: خدا ترا از حضرت خویش دور نگرداند و لعنت کند کشندگان ترا همچنان که لعن فرمود جماعتی از گمراهان را و ایشان را به صورت میمون و خوک مسخ نمود (190)
مؤ لف گوید:زُهیر بن قین جلالت شاءنش زیاده از آن است که ذکر شود و کافی است در این مقام آنکه امام حسین علیه السّلام یوم عاشورا میمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعید بن عبداللّه فرمود که در پیش روی آن جناب بایستند و خود را وقایه آن حضرت کنند و احتجاج او با قوم به شرح رفت و مردانگی و جلادت او با حُرّ ذکر شد الی غیر ذلک مّما یتعلّق بِهِ
مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه اللّه
نافع بن هلال که یکی از شجاعان لشکر امام حسین علیه السّلام بود، تیرهای مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود شروع کرد به افکندن آن تیرها بر دشمن و می گفت :
شعر : ارْمی بِها مُعْلمهً افْواقُها
مسْمومهً تجْری بها اِخْفاقُها(191)
لیمْلانّ ارْضها رشاقُها
والنّفْسُ لا ینْفعُها اشفاقُها
و پیوسته با آن تیرها جنگ کرد تاتمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار وشروع کرد به جهاد ومی گفت :
شعر : اناالْغُلاُمُ الْیمنِیُّ
ص: 869
الْجملِیّ
دینی علی دینِ حُسیْن بْنِ علِیٍ
اِنْ اُقْتلِ الْیوْم فهذا املی
فذاک راءیی واُلاقی عملی
پس دوازده نفر وبه روایتی هفتاد نفر از لشکر پسر سعد به قتل رسانید به غیر آنانکه مجروح کرده بود، پس لشکر بر او حمله کردند وبازوهای او را شکستند واو را اسیر نمودند.
راوی گفت : شمربن ذی الجوشن او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را می بردند به نزد عمر سعد و خون بر محاسن شریفش جاری بود عُمر سعد چون او را دید به او گفت : ویْحک ،ای نافع ! چه واداشت ترا بر نفس خود رحم نکردی و خود را به این حال رسانیدی ؟ گفت : خدای می داند که من چه اراده کردم و ملامت نمی کنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو وساعد مرابود اسیرم نمی کردند. شمر به ابن سعد، گفت : بکش او را اصلحک اللّه ! گفت : تو او را آورده ای اگر می خواهی تو بکش !پس شمر شمشیر خود را کشید برای کشتن او نافع گفت : به خدا سوگند! اگر تو از مسلمانان بودی عظیم بود بر تو که ملاقات کنی خدا را به خونهای ما. فالْحمْدُللّه الّذی جعل منا یا نا علی یدیْ شِرارِ خلْقِهِ .
پس شمر او را شهید کرد.
مکشوف باد که در بعض کتب به جای این بزرگوار، هلال بن نافع ذکر شده ، و مظنونم آن است که نافع از اوّل اسم سقط شده ، و سببش تکرار نافع بوده ، و این بزرگوار خیلی شجاع و با بصیرت و شریف و بزرگ
ص: 870
مرتبه بوده ، و در سابق دانستی به دلالت طرماح از بیراهه به یاری حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام از کوفه بیرون آمد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد با مُجمّع بن عبداللّه و بعضی دیگر، و اسب نافع را که (کامل ) نام داشت کتل کرده بودند و همراه می آوردند.
و طبری نقل کرده که در کربلا وقتی که آب را بر روی سیّد الشّهداء علیه السّلام و اصحابش بستند تشنگی بر ایشان خیلی شدّت کرد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام جناب عباس علیه السّلام را با سی سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشک فرستاد تا آب بیاورند. نافع بن هلال علم به دست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجّاج که موکّل شریعه بود صدا زد کیستی ؟ فرمود: منم نافع بن هلال ! عمرو گفت : مرحبا به تو ای برادر برای چه آمدی ؟ گفت : آمدم برای آشامیدن از این آب که از ما منع کردید، گفت : بیاشام گوارا باد ترا! گفت : واللّه ! نمی آشامم قطره ای با آنکه مولایم حسین علیه السّلام و این جماعت از اصحابش تشنه اند، در این حال اصحاب پیدا شدند، عمرو بن حجّاج گفت : ممکن نیست که این جماعت آب بیاشامند، زیرا که ما را برای منع از آب در این جا گذاشتند. نافع پیادگان را گفت که اعتنا به ایشان نکنید و مشکها را پر کنید. عمرو بن حجّاج و اصحابش بر ایشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ایشان را متفرق کردند و آمدند نزد پیادگان و فرمودند: بروید
ص: 871
؛ پیوسته حمایت کرد از ایشان تا آبها را به خدمت امام حسین علیه السّلام رسانیدند.(192) و این نافع بن هلال همان است که در جمله کلمات خود به سیّد الشّهدا علیه السّلام عرض می کند: و اِنّا علی نیّا تِنا و بصائرِنا نُوالی منْ والاک و نُعادی منْ عاداک.
مقتل عبداللّه و عبدالرّحمن غِفاریان (رحمهما اللّه )
اصحاب امام حسین علیه السّلام چون دیدند که بسیاری از ایشان کشته شدند و توانائی ندارند که جلوگیری دشمن کنند عبداللّه و عبد الّرحمن پسران عروه غِفاریّ که از شجاعان کوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السّلام آمدند وگفتند:
یااباعبْدِاللّهِ! علیْک السّلامُ حازنا الْعدُوُّ اِلیْک.
مستولی شدند دشمنان بر ما و ما کم شدیم به حدّی که جلو دشمن را نمی توانیم بگیریم لا جرم از ما تجاوز کردند و به شما رسیدند پس ما دوست داریم که دشمن را از تو دفع نمائیم و در مقابل تو کشته شویم ، حضرت فرمود: مرحبا!پیش بیائید ایشان نزدیک شدند و در نزدیکی آن حضرت مقاتله کردند، و عبد الّرحمن می گفت :
شعر : قدْ علِمتْ حقّا بنُو غِفار
وخِنْدِف بعْد بنی نِزارٍ
لنضْرِ بنّ معْشر الْفُجّارِ
بِکُلِّ عضْبٍ صارم بتّارٍ
یاقوْمِ زُودُوا عنْ بنیِ الاْحْرارِ
بِالْمُشْرفّیِّ والْقِناالْخطّارِ(193)
پس مقاتله کرد تا شهید شد. راوی گفت : آمدند جوانان جابریان سیْف بن الحارث بن سریع و مالِک بن عبد بن سریع ، و این دو نفر دو پسر عمّ و دو برادر مادری بودند آمدند خدمت سیّد الشّهداء علیه السّلام در حالی که می گریستند، حضرت فرمود: ای فرزندان برادر من برای چه می گرئید؟ به خدا سوگند که من امیدوارم بعد
ص: 872
از ساعت دیگر دیده شما روشن شود، عرض کردند: خدا ما را فدای تو گرداند به خدا سوگند ما بر جان خویش گریه نمی کنیم بلکه بر حال شما می گرییم که دشمنان دور تو را احاطه کرده اند و چاره ایشان نمی توانیم نمود، حضرت فرمود که خدا جزا دهد شما را به اندوهی که بر حال من دارید و به مُواسات شما با من بهترین جزای پرهیزکاران ، پس آن حضرت را وداع کردند و به سوی میدان شتافتند و مقاتله کردند تا شهید گشتند.(194)
شهادت حنظله بن اسعد شِبامیّ رحمه اللّه
حنظله بن اسعد، قدّ مردی علم کرد و پیش آمد و در برابر امام علیه السّلام بایستاد و در حفظ و حراست آن جناب خویشتن را سپر تیر و نیزه و شمشیر ساخت و هر زخم سیف و سنانی که به قصد امام علیه السّلام می رسید به صورت و جان خود می خرید و همی ندا در می داد که ای قوم ! من می ترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید، و می ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائی که بر امّتهای گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان طریق کفر و جحود گرفتند و خدا نمی خواهد ستمی برای بندگان ، ای قوم ! من بر شما می ترسم از روز قیامت ، روزی که رو از محشر بگردانید به سوی جهنّم و شما را از عذاب خدا نگاه دارنده ای نباشد، ای قوم مکشید حسین علیه السّلام را پس مستاءصل و هلاک گرداند خدا شما را به سبب عذاب ، و
ص: 873
به تحقیق که بی بهره و ناامید است کسی که به خدا افتراء بندد و از این کلمات اشاره کرد به نصیحتهای مؤ من آل فرعون با آل فرعون .(195) و موافق بعضی از مُقاتل ، حضرت فرمود: ای حنظله بن سعد! خدا ترا رحمت کند دانسته باش که این جماعت مستوجب عذاب شدند، هنگامی که سر بر تافتند از آنچه که ایشان را به سوی حقّ دعوت کردی و بر تو بیرون شدند و ترا و اصحاب ترا ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ایشان الان و حال آنکه برادران پارسای ترا کشتند. پس حنظله عرض کرد: راست فرمودی فدایت شوم ، آیا من به سوی پروردگار خود نروم و به برادران خود ملحق نشوم ؟فرمود: بلی شتاب کن و برو به سوی آنچه که از برای تو مهیّا شده است و بهتر از دنیا و آنچه در دنیا است و به سوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود و زوال نپذیرد، پس آن سعید نیک اختر حضرت را وداع کرد و گفت : الّسّلامُ علیْک یا ابا عبْدِاللّهِ صلّی اللّهُ علیک و علی اهلِ بیتِک و عرّف بیْننا وبیْنک فی جنّتِهِ.
فرمود: آمین آمین ! پس آن جناب در جنگ با منافقان پیشی گرفت و نبرد دلیرانه کرد و شکیبائی در تحمل شدائد نمود تا آنکه بر او حمله کردند و او را به برادران شایسته اش ملحق نمودند.
مؤ لف گوید: که حنظله بن اسعد از وجوه شیعه و از شجاعان و فُصحاء تعداد شده و او را شِبامی گویند به جهت آنکه نسبتش به شبام (بروزن کتاب موضعی است
ص: 874
به شام ) می رسد، و بنوشبام بطنی می باشند از همْدان (به سکون میم ).
شهادت شوْذب و عابِس رحِمهُمُ اللّه
عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی چون از برای ادراک سعادت شهادت عزیمت درست کرد روی کرد با مصاحب خود شوذب مولی شاکر که از متقدّمین شیعه و حافظ حدیث و حامل آن و صاحب مقامی رفیع بلکه نقل شده که او را مجلسی بود که شیعیان به خدمتش می رسیدند و از جنابش اخذ می نمودند و کان رحِمهُ اللّهُ وجْهاً فیهِمْ.
بالجمله ؛ عابس با وی گفت : ای شوْذب ! امروز چه در خاطر داری ؟ شوذب گفت : می خواهی چه در خاطر داشته باشم ؟ قصد کرده ام که با تو در رکاب پسر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم مبارزت کنم تا کشته شوم . عابس گفت : گمان من هم به تو همین بوده ، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا ترا چون دیگر کسان در شمار شهداء به حساب گیرد و دانسته باش که از پس امروز چنین روز به دست هیچ کس نشود چه امروز روزیست که مرد بتواند از تحت الثری قدم بر فرق ثریا زند و همین یک روز، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنّت است . پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت . پس به میدان رفت و مقاتله کرد تا شهید گشت ، رحمه اللّه راوی گفت : پس از آن عابس به نزد جناب امام حسین علیه السّلام شتافت و سلام کرد و عرض کرد: یا ابا عبداللّه !
ص: 875
هیچ آفریده ای چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین روز به پای نبرد که در نزد من عزیز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم که دفع این ظلم و قتل را از تو بنمایم به چیزی که از خون من و جان من عزیزتر بودی توانی و سستی در آن نمی کردم و این کار را به پایان می رسانیدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت : گواه باش که من بر دین تو و دین پدر تو می گذرم ، پس با شمشیر کشیده چون شیر شمیده به میدان تاخت در حالی که ضربتی بر جبین او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردی از لشکر عمر سعد بود گفت که چون عابس را دیدم که رو به میدان آورده او را شناختم ، و من از پیش او را می شناختم و شجاعت و مردانگی او را در جنگها مشاهده کرده بودم و شجاعتر از او کسی ندیده بودم ، این وقت لشکر را ندا در دادم که هان ای مردم !
هذا اسدُ الاُْسُودِ هذا ابنُ ابی شبیبٍ
شعر : ربیع ابن تمیم آواز برداشت
به سوی فوج اعدا گردن افراشت
که می آید هِزْبری جانب فوج
که عمّان است از بحر کفش موج
فریاد کشید ای قوم این شیر شیران است ، این عابس بن ابی شبیب است هیچ کس به میدان او نرود واگر نه از چنگ او به سلامت نرهد.
پس عابس چون شعله جوّاله در میدان جولان کرد و پیوسته ندا در داد که الارجُلٌ، ا
ص: 876
لارجُلٌ! هیچ کس جراءت مبارزت او ننمود این کار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد که عابس را سنگباران نمایند لشکریان از هر سو به جانب او سنگ افکندند، عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و خود از سر بیفکند.
شعر : وقت آن آمد که من عریان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آنچه غیراز شورش و دیوانگی است
اندرین ره روی دربیگانگی است
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهْم زین زندگی پایندگیست
آنکه مردن پیش چشمش تهْلکه است
نهی لاتُلْقُوا بگیرد او به دست
وآنکه مردن شد مر او را فتح باب
سارِعُواآمد مر او رادر خطاب
الصّلا ای حشر بنیان سارِعُوا
الْبلا ای مرگ بنیان دارِعُوا
و حمله بر لشکر نمود وگویا حسّان بن ثابت در این مقام گفته :
شعر : یلْقی الرِّماح الشّاجِراتِ بِنحْرِهِ
ویُیقیمُ هامتهُ مقام الْمِغْفرِ
ما اِنْ یُریدُ اِذِ الرّماحُ شجرْنهُ
دِرْعا سِوی سِرْبالِ طیبِ الْعُنْصِرِ
ویقْوُلُ لِلطّرْفِ(196) اصْطبْرِلِشباالْقنا
فهدمْت رُکْن الْمجْدِ اِنْ لمْ تُعْقرِ(197)
وشاعر عجم در این مقام گفته :
شعر : جوشن زبر فکند که ماهم نه ماهیم
مِغْفر زسر فکند که بازم نیم خروس
بی خود و بی زره به در آمد مرگ را
در بر برهنه می کشم اینک چو نو عروس
ربیع گفت : قسم به خدا می دیدم که عابس به هر طرف که حمله کردی زیاده از دویست تن از پیش او می گریختند و بر روی یکدیگر می ریختند، بدین گونه رزم کرد تا آنکه لشکر از هر جانب او را فرا گرفتند و از کثرت جراحت سنگ و زخم سیف
ص: 877
و سنان او را از پای در آوردند و سر او راببریدند و من سر او را در دست جماعتی از شجاعان دیدم که هر یک دعوی می کرد که من اورا کشتم ؛ عمر سعد گفت که این مخاصمت به دور افکنید هیچ کس یک تنه او را نکشت بلکه همگی در کشتن او همدست شدید و او راشهید کردید.
مؤ لّف گوید: نقل شده که عابس از رجال شیعه و رئیس و شجاع و خطیب و عابد و متهجّد بوده و کلام او با مسلم بن عقیل در وقت ورود او به کوفه در سابق ذکر شد.
و طبری نقل کرده که مُسلم نامه به حضرت امام حسین علیه السّلام نوشت بعد از آنکه کوفیان با او بیعت کردند و از حضرت خواست که بیاید، کاغذ را عابس برای امام حسین علیه السّلام ببرد.
شهادت ابی الشّعثاء البهْدلیّالکندی رحمه اللّه
راوی گفت :یزیدبن زیاد بهْدلی که او را ابوالشعثاء می گفتند، شجاعی تیرانداز بود، مقابل حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به زانو در آمد و صد تیر بر دشمن افکند که ساقط نشد از آنها مگر پنج تیر، در هر تیری که می افکند می گفت :
انا ابْنُ بهْدله ، فُرسانُ الْعرْجله . و سیّدالشّهداء علیه السّلام می گفت : خداوندا! تیراو به نشان آشنا کن و پاداش او را بهشت عطا کن . و رجز او در آن روز این بود: شعر :
انا یزیدٌ و ابی مُهاصِرٌ
اشْجعُ مِنْ لیْثٍ بِغِیْل (198) خادِرٌ(199)
یا رِبّ اِنّی لِلحُسیْنِ ناصِرٌ
ولاِبْنِ سعْدٍ تارِکٌ وهاجِرٌ(200)
پس کارزار کرد تا شهید شد.
مؤ لّف گوید:که در (مناقب ) ابن شهر
ص: 878
آشوب مصرع ثانی چنین است :
لیْثٌ هصُورٌ فیِ الْعرینِ خادِرٌ(201) این لطفش زیادتر است به ملاحظه (هصُور) با (مُهاصر) و هصُور یعنی شیر بیشه . و فیروز آبادی گفته : که یزیدبن مُهاصر از محدّثین است .
مقتل جمعی از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام