eitaa logo
|سنگر عشق|
144 دنبال‌کننده
571 عکس
206 ویدیو
0 فایل
-‏وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ- .🇵🇸🇮🇷. مقدمہ خوب شدن سپردن دستت، بہ دست خوبان است... و چہ خوبے بهتر از شهدا؟؟! @jamandeh_313z کپی،آزاده+صلوات‌👇 برا سلامتی امام زمان(عج)و رهبری یادت نره😉
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا میدانستید شیر مرد یمنی تباری اصالتاً ایرانی دارد؟! سید عبدالملک طباطبایی حوثی در سال ۱۳۵۷هـ.ش در شهر صعده در شمال یمن در یک خانواده بسیار متدین به دنیا آمد. پدرش سید بدرالدین حوثی از مراجع نامی شیعیان و پدر بزرگش از مراجع شناخته شده یمن شمرده می‌شدند. شهید سیدحسین الحوثی برادراوست نسل سید عبد‌الملک به سید یحیی بن الحسن بن قاسم از سادات طباطبایی ایران برمی‌گردد که بر ضد دولت عباسی قیام و به علت شکست قیام به یمن مهاجرت کرد. او در یمن به۸۲ جنگ برای گسترش مذهب تشیع دست زد و مضجع شریفش در شهر صعده با نام امام هادی است و شیعیان به زیارت وی به‌شدت پایبندند. @Sangareshgh313
.🇮🇷.
|سنگر عشق|
#قصه‌_دلبری #قسمت_دهم می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!)) منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها .. درشت نوشته بود. ازهمان جا خواندم، زبانم قفل شد: ت مرجانی،تو درجانی،تو مرواریدغلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی انگار در این عالم نبود، سرخوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:((هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیداش نمی شه .. یه پوست تخمه جابه جا نمی کنه!خیلی نازنازیه!)) خندیدوگفت:((من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین! اینا که مهم نیست!)) حرفی نمانده بود. سه چهارساعتی صحبت هایمان طول کشید. گیر داد اول شما از اتاق بروید بیرون . پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. التماس می کردم:((شما بفرمایین،من بعد از شام میام!)) ول کن نبود، مرغش یک پا داشت. حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی می کند. خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم. دیدم بیرون برو نیست، دل رو به دریا زدم و گفتم:((پام خواب رفته!)) گفت:((فکر می کردم عیبی دارین وقراره سر من کلاه بره!)) دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد ..... نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قله به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !» دلم را برد ، به همین سادگی... پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام . نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ... تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران . پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!» پروژه تحقیق پدرم کلید خورد . بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت . نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد . اما برای آینده و زندگی مان نگران بود . برای دختر نازک نارنجی اش حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !» باز یاد حرف بچه ها افتادم .. حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس)) یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم! محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود .. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !» قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش . هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادرم رفتم . خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم
❌لطفا این عکسها رو توگروه و کانالها به اشتراک بگذارید 🚫خانمهای آرایشگر چاپ کنند و در سالنهاشون بذارند؛جهت آگاهی افرادی که ازاین اشتباهات سهوی اطلاعی ندارند. @Sangareshgh313
《اَنْتَ کَهْفی حینَ تُعْیینِی الْمَذاهِبُ فی سَعَتِها وَتَضیقُ بِیَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها.》 + تو پناه منی آنگاه که راهها با تمام وسعتشان درمانده‌ام کنند و زمین با همه پهناوریش بر من تنگ گیرد...🚶🏻‍♂️ @sangareshgh313
|سنگر عشق|
(علیهم‌السلام): هـرڪس سـورھ جمعہ را در هـرشـب جمعہ بخـوانـد ڪفـاره گنـاهـان مـابیـن دو جمعہ خـواهـد بـود. بحارالانوار،ج86،ص362 @Sangareshgh313