امیرمحمد انصاری، نوجوان اهل امیدیه خوزستان وقتی خانه شان آتش گرفت مادر و دوخواهر کوچکش را از مهلکه نجات داد
اما خودش به خاطر افتادن کولر پشت در، میان آتش ودود گرفتار شد و به دلیل سوختگی شدید یک روز بعد در بیمارستان آسمانی شد.
روحت شاد مرد باغیرت...❤️
@Sangareshgh313
دستورالعمل آیت الله کشمیری
بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه، ماشین، برکت رزق و ازدواج، از وی راهنمایی میخواستند.
🔹آن بزرگوار میفرمود:
《سورهی یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام تقدیم کنید》 حاجت شما را خواهند داد.
گاه امر میکرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب میدانست.»
📚روح و ریحان، ص 101-102
@Sangareshgh313
🔘این عکس طرف رکن یمانی دیوار کعبه است و همان ترک دیوار هنگام ورود فاطمه بنتاسد به کعبه و به دنیا آمدن امام علی علیهالسلام
🔹وهابیون سال ها کوشیدند که با تعمیر و پوشش این ترک، آن را از چشم مردم مخفی کنند ولی این ترک از بین نمیرود تا امامت را بر همگان نشان دهد.
🔹همه مسلمانان اعجاز ولادت حضرت علی(ع) در کعبه را پذیرفتهاند. با توجه به تخریب و تجدید بنای کعبه در سال های بعد از ولادت و زندگی حضرت علی شکافی دائمی در رکن یمانی کعبه است که بارها توسط رژیم آلسعود ترمیم شده ولی فایده ای نداشته!
🔹خیلی جالب برانگیز است سعودیها با این همه امکانات مهندسی و این همه تعصب و تلاش در نفی ویژگی های ممتاز امیرالمومنین، نتوانستهاند محل شکاف کعبه را بپوشانند. هر راهی را امتحان کردند اما کاری نتوانستند انجام دهند.
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر #ماه_رجب
@Sangareshgh313
📎ڪلام شهید:
«قلب حرم خداست، پس در حرم خدا جز او را ساکن مکن» اگر یقین داشته باشیم قلبمان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمیکنیم.
🌷شهید #کاظم_نجفی_رستگار🌷
@Sangareshgh313
|سنگر عشق|
#قصه_دلبری #قسمت_دوم از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیدمش به دوستام میگفتم: این یار
#قصه_دلبری
#قسمت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار میشد.
دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کردن ب مسئول خواهران اعتراض کردم...
دانشگاه به این بزرگی فقط این چند تا تیکه موکت!!
در جواب حرفم گفت همیناهم پر نمیشه..
وقتی دیدم توجهی نمیکنه رفتم پیش آقای محمد خانی صداش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید سر به زیر اومد گفت «بفرمایید»
بدون مقدمه گفتم این موکتها کمه.
گفت قد همینشم نمیان
بهش توپیدم گفتم ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه
اونم با عصبانیت جواب داد این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟!
بعد رفت دنبال کارش..
همین که دعا شروع شد روی همه موکتها کیپ تا کیپ نشستند، همشون افتادن به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاریم
یه بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبههای مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه ..
مقرر کرده بود برای جابجایی وسایل بسیج حتماً باید نامهنگاری شود همه کارها با مقررات و هماهنگی او بود
من که خودم رو قاطی این ضابطهها نمیکردم هر کاری به نظرم درست بود همونو انجام میدادم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشت هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود
نَ که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..
شادی روح شهید محمدخانی صلوات❤️