eitaa logo
|سنگر عشق|
144 دنبال‌کننده
571 عکس
206 ویدیو
0 فایل
-‏وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ- .🇵🇸🇮🇷. مقدمہ خوب شدن سپردن دستت، بہ دست خوبان است... و چہ خوبے بهتر از شهدا؟؟! @jamandeh_313z کپی،آزاده+صلوات‌👇 برا سلامتی امام زمان(عج)و رهبری یادت نره😉
مشاهده در ایتا
دانلود
|سنگر عشق|
دلم تنگ غروب کربلاست...
🇮🇷آغاز دهه فجر مبارک همه مون🇮🇷
من و تو رفت،امام آمد😍😁عجب باحال شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💗•• خوشبختی یعنی: یه شهید تو زندگیت باشه ،،،😃 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊 @sangareshgh313
بسم‌الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سلام علیکم جمیعا و رحمة الله عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان این روزها شاهد بالا رفتن قیمت دلار و طلا هستیم خیلی از دوستان عزیز به دنبال این هستند که آیا این قیمتها صعودی میشه یا سقوط خواهد کرد اعتقاد بنده اینه که بالا رفتن دلار ، احساسی است و دلار آخرین سقف خودش رو زد و به زودی شیب سقوطی اون شروع میشه طلا هم به طبع اون پایین خواهد اومد الان عده ای می پرسند که دلیل بنده برای این حرف چیه سیر صعودی دلار بیشتر به خاطر مسائل سیاسی بود عده ای در داخل به خاطر رد صلاحیت ها و عده ای بخاطر احتمال شروع جنگ با آمریکا بازار رو داغ کردن و حالا که این موضوع فروکش کرده ، بازار به حالت قبل برمیگرده متاسفانه دولت هم از بالا رفتن دلار بدش نمیاد و تا زمانی که بالا رفتن دلار با منافع دولت گره بخوره ، دولت از بالا رفتن دلار استقبال میکنه متاسفانه این سیاست بسیار غلطی است که فشارش روی مردمه بارها عرض کردم که ما باید از دلار عبور کنیم ، سیاست اقتصادی ما به کندی داره به اون سمت میره امروز در چهارمین مرحله حراج طلا یک اتفاق عجیب افتاد ١١۶ شمش یک کیلویی به حراج گذاشته شد ولی کلا ١١ شمش به فروش رفت این یعنی بازار معتقده که طلا به زودی سیر سقوطی به خودش میگیره کارشناسان بازار معتقدند که دلار آخرین گردنه صعودی خودش رو هم طی کرده و بعد از مدت کوتاهی ریزش خواهد کرد این سیگنال در بازارهای فارکس هم مشهوده و دلار سقف خودش رو زده و بازار دلار منتظر یک سقوط آزاده که در دو ماه آینده میلادی اتفاق خواهد افتاد دولت اگر طی این دو ماه آینده وابستگی خودش رو به دلار قطع نکنه به مشکل میخوره برای همین پیشنهاد میکنم که وارد بازار احساسی دلار و طلا نشید اگر مردم همراهی نکنند این سیاست اشتباه بازی با بازار دلار و طلا شکست میخوره ما باید به این بلوغ برسیم که وقتی بازار احساسی میشه مردم وارد بازار نشن داریم به موقعیت بسیار حساسی نزدیک میشیم از طرفی همه دستهای دشمنان به دنبال التهاب در ایرانند از طرف دیگه وضعیت در سوریه داره خیلی پیچیده میشه و یمن هم که دارید میبینید داریم به دو سال بسیار مهم و پیچیده وارد میشیم وقوع جنگهای بزرگ در اقصا نقاط مختلف جهان وقوع اتفاقات ارضی و سماوی در منطقه ظهور سالهای سقوط دولتها و فروپاشی اقتصادی اروپا و آمریکا سالهای ضعیف شدن اسرائیل و قوی شدن محور مقاومت چینش جدید و نظم نوین جهانی با یک مدیریت جدید شکست ابرقدرتها و سر برآوردن قدرتهای جدید عوض شدن قطب علمی دنیا آمدن علم به آسیا و بالاخص در ایران و چین و هند قدرت گرفتن شدید ایران در معادلات جهانی رشد اقتصادی بالای ایران یمن تبدیل به قدرت برتر نظامی دنیا خواهد شد اوضاع سوریه بهم خواهد ریخت ترکیه به بلای عظیمی دچار میشه بلایی که سر سوریه اومد سر ترکیه هم خواهد اومد ناامیدی رو از خودتون دور کنید نگاهها به منطقه ظهور باشه اتفاقات اصلی و عجیبی در راهه دلهاتون رو محکم کنید به نظرتون توی این راه باید چه کار کنیم ؟ به امید روزهای طلایی ایران والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته @Sangareshgh313
آیا میدانستید شیر مرد یمنی تباری اصالتاً ایرانی دارد؟! سید عبدالملک طباطبایی حوثی در سال ۱۳۵۷هـ.ش در شهر صعده در شمال یمن در یک خانواده بسیار متدین به دنیا آمد. پدرش سید بدرالدین حوثی از مراجع نامی شیعیان و پدر بزرگش از مراجع شناخته شده یمن شمرده می‌شدند. شهید سیدحسین الحوثی برادراوست نسل سید عبد‌الملک به سید یحیی بن الحسن بن قاسم از سادات طباطبایی ایران برمی‌گردد که بر ضد دولت عباسی قیام و به علت شکست قیام به یمن مهاجرت کرد. او در یمن به۸۲ جنگ برای گسترش مذهب تشیع دست زد و مضجع شریفش در شهر صعده با نام امام هادی است و شیعیان به زیارت وی به‌شدت پایبندند. @Sangareshgh313
.🇮🇷.
|سنگر عشق|
#قصه‌_دلبری #قسمت_دهم می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!)) منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها .. درشت نوشته بود. ازهمان جا خواندم، زبانم قفل شد: ت مرجانی،تو درجانی،تو مرواریدغلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی انگار در این عالم نبود، سرخوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:((هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیداش نمی شه .. یه پوست تخمه جابه جا نمی کنه!خیلی نازنازیه!)) خندیدوگفت:((من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین! اینا که مهم نیست!)) حرفی نمانده بود. سه چهارساعتی صحبت هایمان طول کشید. گیر داد اول شما از اتاق بروید بیرون . پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. التماس می کردم:((شما بفرمایین،من بعد از شام میام!)) ول کن نبود، مرغش یک پا داشت. حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی می کند. خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم. دیدم بیرون برو نیست، دل رو به دریا زدم و گفتم:((پام خواب رفته!)) گفت:((فکر می کردم عیبی دارین وقراره سر من کلاه بره!)) دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد ..... نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قله به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !» دلم را برد ، به همین سادگی... پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام . نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ... تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران . پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!» پروژه تحقیق پدرم کلید خورد . بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت . نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد . اما برای آینده و زندگی مان نگران بود . برای دختر نازک نارنجی اش حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !» باز یاد حرف بچه ها افتادم .. حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس)) یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم! محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود .. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !» قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش . هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادرم رفتم . خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم