eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 این اسامی نمایندگان شهر خود را خوب به خاطر بسپارید تا اگر امسال کاندیدا شدند و تائید صلاحیت ، هرگز به آن ها رای ❌ندهید❌ 👈 نام 127 نفر نماینده ای که در مجلس ششم در طی نامه ای ، به رهبری جام زهر تعارف کردند و گفتند تا مثل امام خمینی ، جام زهر را بخور و از هسته ای دست بکش !!!!!! 1. محسن آرمين (تهران) 2. حسين آفريده (شيروان) 3. مهدي آيتي (بيرجند) 4. غلام‌حيدر ابراهيم‌باي سلامي (خواف و رشتخوار) 5. عليمحمد احمدي (اليگودرز) 6. عيسي‌قلي احمدي‌نيا (ايذه و باغملك) 7. محمد اخوان بازارده (لنگرود) 8. عسگر اسلامدوست (تالش) 9. حبيب‌الله اسماعيل‌زاده (فلاورجان) 10. محمدرضا اسماعيلي‌مقدم (قم) 11. جواد اطاعت (داراب) 12. مقصود اعظمي (نقده و اشنويه 13. بهروز افخمي (تهران) 14. جعفر افقهي فريمان (سرخس و فريمان) 15. علي اكبرزاده (ورزقان) 16. حسن الماسي (پارس‌آباد مغان) 17. شهربانو اماني (اروميه) 18. ابراهيم اميني (نورآباد ممسني) 19. حسين انصاري‌راد (نيشابور) 20. عبدالغفور ايران‌نژاد (چابهار) 21. محمدباقر باقري نژاديان‌فرد (كازرون) 22. قهرمان بهرماني (مباركه) 23. سهراب بهلولي قشقائي (فيروزآباد) 24. رحمان بهمنش (مهاباد) 25. احمد بورقاني (تهران) 26. سمير پورجزايري (خرمشهر) 27. محمد پيران (رزن) 28. نورالدين پيرموذن (اردبيل) 29. عبدالرحمان تاج‌الدين (اصفهان) 30. علي تاجرنيا (مشهد) 31. محسن تركاشوند (تويسركان) 32. علي تقي‌زاده (خوي) 33. غلامحسين تكلفي (مشهد) 34. حسن توفيقي (كاشان) 35. علي‌اكبر جعفري (ساوه) 36. جلال جلالي‌زاده (سنندج) 37. سهيلا جلودارزاده (تهران) 38. علي حسني (اراك) 39. شهباز حسين‌زاده (مياندوآب) 40. سيد مسعود حسيني (قروه) 41. فاطمه حقيقت‌جو (تهران) 42. عبدالرضا حيدري‌زادي (ايلام) 43. فاطمه خاتمي (مشهد) 44. سيد محمدرضا خاتمي (تهران) 45. ناصر خالقي (اصفهان) 46. مصطفي خانزادي (دماوند و فيروزكوه) 47. محمدحسن خليلي اردكاني (كرج) 48. مرتضي خيرآبادي (سبزوار) 49. محمد دادفر (بوشهر) 50. حاصل داسه (سردشت و پيرانشهر) 51. فاطمه راكعي (تهران) 52. سيد ابوالفضل رضوي (نائين) 53. احمد رمضان‌پور نرگسي (رشت) 54. حسن رمضانيان‌پور (شهرضا) 55. احمد رهبري (گرمسار) 56. حسين روزبهي (ساري) 57. حسن زحمتكش (آستارا) 58. جليل سازگارنژاد (شيراز) 59. ابوالقاسم سرحدي‌زاده (تهران) 60. محمدعلي سعدايي (جهرم) 61. ميثم سعيدي (تهران) 62. بهيار سليماني (فسا) 63. داوود سليماني (تهران) 64. منصور سليماني ميمندي (شهربابك) 65. عبدالله سهرابي (مريوان) 66. سيد علي سيدآقاميري (دزفول) 67. ولي‌الله شجاع‌پوريان (بهبهان) 68. علي شكوري‌راد (تهران) 69. سيد ماشاءالله شكيبي (فردوس و طبس) 70. احمد شيزاد (اصفهان) 71. گل‌محمد صالح سلح چيني (لردگان) 72. رضا صالح جلالي آستانه (آستانه اشرفيه) 73. رسول صديقي بنابي (بناب) 74. ذبيح‌الله صفايي (اسدآباد) 75. محسن صفايي فراهاني (تهران) 76. سيد مهدي طباطبايي (آباده) 77. مصطفي طاهري نجف‌آبادي (نجف‌آباد) 78. علي ظفرزاده (مشهد) 79. غلامعلي عابدي (نهبندان) 80. ابوالقاسم عابدين‌پور (تربت حيدريه) 81. پيمان عاشوري بندري (بندر ماهشهر) 82. محمد عبايي خراساني (مشهد) 83. غلامرضا عبدالوند (درود و ازنا) 84. احمد عظيمي (شيراز) 85. صلاح‌الدين علائي (سقز و بانه) 86. محمدرضا علي‌حسيني (نهاوند) 87. نعمت‌الله عليرضايي (خميني‌شهر) 88. كريم فتاح‌پور (اروميه) 89. حسين فرخي (جيرفت) 90. علي قنبري (اردل و فارسان) 91. سيد ناصر قوامي (قزوين) 92. محمد كاظمي (ملاير) 93. جعفر كامبوزيا (زاهدان) 94. جميله كديور (تهران) 95. سيد منصور كشفي (لارستان) 96. محمد علي كوزه گر (شهريار) 97. الهه كولايي (تهران) 98. حميد كهرام (اهواز) 99. محمد كيانفر (ميانه) 100. محمد كيانوش راد (اهواز) 101. غلامرضا گرزين (قائم شهر و سواد كوه و جويبار) 102. حسين لقمانيان (همدان) 103. انوشيروان محسني بندپي (چالوس و نوشهر) 104. امر الله محمدي جزيي (برخوار و ميمه) 105. احمد مرادي (چناران و طرقبه) 106. رجبعلي مزروعي (اصفهان) 107. اكرم مصوري منش (اصفهان) 108. مير طاهر موسوي (تبريز) 109. مير طاهر موسوي (كرج) 110. سيد باقر موسوي جهان آباد (بوير احمد) 111. سيد مجتبي موسوي اجاق (كرمانشاه) 112. علي اكبر موسوي خوئيني (تهران) 113. سيد عيسي موسوي نژاد (خرم آباد) 114. رسول مهرپرور (درگز) 115. احمد ميدري (آبادان) 116. محسن ميردامادي (تهران) 117. منصور ميرزا كوچكي (بروجن) 118. بهزاد نبوي (تهران) 119. عبدالمحمد نظام اسلامي (بروجرد) 120. محمد نعيمي پور (تهران) 121. عليمحمد نمازي (لنجان) 122. سيد رضا نوروززاده (اسفراين) 123. سراج الدين وحيدي مهرجردي (تفت و ميبد) 124. سيد شمس الدين وهابي (تهران) 125. علي اصغر هادي زاده (دليجان و محلات) 126. مير محمود يكانلي (اروميه) 127. رضا يوسفيان (شيراز) @sarall
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خطاب به مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس: «من هر شب شما را به اسم دعا میکنم، ابومهدی...» به بپویندید👇 ╭┅──────┅╮ 🌺 @sarall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشکهای رهبرم...😭😭😭 ترامپ به خدا قسم اشکت را در می آوریم به آرامبخش بپویندید👇 ╭┅──────┅╮ 🌺 @sarall
هدایت شده از اخراجی حرم❤
رهبرم سلام نمازت قبول... چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد رهبرم مبادا دلت بلرزد باور کن اینها شعار نیست ماهمه جانمان رابرایت خواهیم داد سردارم بلند شو بلند شو که رهبرم تنهاشد سردارم بلندشو بااقتدار جلوی اقایمان بایست بگذار هنوز هم دلش گرم نگاهت باشد چه کرده ای سردار ملتی را داغدار کرده ای پاشو بادستهایت اشک های رهبرم راپاک کن پاشو دور علی را حرامیان گرفته اند بلند شو جیگرمان اتش گرفته است رهبرم اشک هایت راپاک کن من به فدای بغض هایت مبادا احساس تنهایی کنی رهبرم چه زیبا با معبودت درددل کردی چه زیبا نمازی بر پیکر علمدارت خواندی من به فدای اشک های سوزانت گریه نکن مولایم ماهنوز تای پای جان کنارت ایستاده ایم رهبرم نمازت قبول برای تصلی دل رهبرم در حد توانت بفرست 😔 🖤
دنیا را بردی همراهت به نابودی😭😔 دنیا غم شد مگر تو چند نفر بودی؟؟😭 _حاجی چقدر دلم برای لبخندت تنگ شده💔🖤 #سردار_دلها #همیشه_برای_ما_زنده_ای #انتقام_سخت_اماده_باشید 🖤🥀
روی قبرش بنویسید که ایرانی بود ✌️ نقش انگشتری اش حرز سلیمانی بود مثل او نیست کسی خادم و مخلص به جهان چون که او خادم سلطان خراسانی بود ...💛 #سپهبد_قاسم_سلیمانی #ساعت_عاشقی #السلام_علیک_یا_ضامن_آهو✋ @Sarall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_اعلام_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی وقتی که آیت الله قرائتی خبر شهادت «شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی» را را در حرم امام رضا (ع) به مردم در دعای ندبه میدهند😭😭💔💔 @Sarall
امیدوارم که هر۳۱۳عضو کانال جزء یاران امام زمان عج باشند الهی آمین💫🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° وااا اینهمه دعا چرا چیز دیگه ای از خدا نمی خواستن براش. همینطوری مشغول گشت زدن بودم که دیدم یه پست ب پستاش اضافه شده با هیجان منتظر موندم بازشه چهره اش مثه همیشه تو عکس مشخص نبود ولی کیکش مشخص بود انگار خم شده بود و داشت فوتش میکرد دوست و رفیقاشم دورش بودن چجوریه اینهمه رفیق داره و اینهمه آدم دوسش دارن ؟ بنظر آدم معاشرتی واجتماعی نمیاد . از دوستاش تشکر کرده بود. آخر پستشم نوشت " آرزوی روز تولدمو شهادت مینویسم " خب پس خودشم از خداش بود براش شهادت بخوان دوباره رفتم تو پستایی که تگش کرده بودن از همشون اسکرین شات گرفتم گفتم شاید پاک کنن پستارو میخواستم عکساشو نگه دارم خیلی برام جالب شده بود به شمع تولدش دقت کردم زوم کردم‌روش نگام ب شمع دو و شیش خورد عه بیست و شیش سالشه فکر میکردم کوچیک تر باشه تو ذهنم حساب کردم ک چقدر ازم بزرگتره. من ۱۸ بودم و اون وارد ۲۷ شد نه سالی تقریبا ازم بزرگتر بود. خب ۹ سالم زیاده . اصن چرا دارم حساب میکنم وای خدایا من چم شده . کلافه از خودم گوشیمو قفل کردم و گذاشتمش کنار . تو دلم‌ با خودم در گیر بودم هی به خودم میگفت فاطمه نه نباید بهش علاقمند شی مثه همیشه منطقی باش‌ این آدم اصلا ب تو نمیخوره به معیارات عقایدت، از همه مهمتر افکارش با افکار بابا به هیچ وجه جور در نمیاد . در خوشبینانه ترین حالت هم اگه همه چی خوب باشه و بهم بخورین بابا عمرا بزاره ک ای خدا تا کجاها پیش رفتم فک کنم از درس خوندن زیادی خل شدم‌. تنها راهه خلاصی از افکارم خوابیدن بود. ساعت و برای یک ساعت دیگه کوک کردم . کلی کار نکرده داشتم . تا سر رو بالش خنکم گذاشتم از خستگی خوابم برد با صدای مضخرف ساعت بیدارشدم و با غضب قطعش کردم گیج خواب پریدم حموم و بعد یه دوش سریع اومدم بیرون چند ساعت دیگه سال تحویل بود و من هنوز بوی بهار و حس نکرده بودم . اصلا استرس کنکور شوق و ذوقم و واسه هر کاری،کور کرده بود. میترسیدم آخرش روونه تیمارستان شم. کرم پودر و رژمو برداشتم و باهاشون مشغول شدم.بعد اینکه کارم تموم شد شلوار سفیدم و پوشیدم . یه زیر سارافونی بلند سفیدم پوشیدم و مانتو جلو باز صورتیم و که یخورده از اون بلندتر بود ورداشتم شال سفیدمو هم سرم کردم بعد عطر زدن و برداشتن کیف و گوشیم با عجله از اتاق اومدم بیرون زنگ زدم ب مامانم چند دقیقه دیگه میرسید خسته بود ولی دیگه نمیشد کاریش کرد .وقتی برامون نمونده بود که بزارم واسه بعد. تا صدای بوق ماشین مامان و شنیدم پریدم بیرون و سوار ماشین شدم رفتیم داخل شهر ماشینش و پارک کرد و مشغول گشتن شدیم اینجور وقتا انقدر شهر شلوغ میشد که احساس میکردم اومدم یه شهر دیگه. یه حس غریبی بهم دست میداد . خداروشکر ماهی قرمزا و سبزه ها مثه گذشته منو به وجد آورد دوساعتی چرخیدیدم و خرید کردیم به مامانم گفتم زودتر بره خونه تا سفرمو بزارم +اره دیگه همیشه همینی وایمیستی دقیقه ۹۰ همه کاراتو انجام میدی _مامان خانوم کنکوررر دارممما +بهانته نمیخواستم بحث کنم واسه همین بیخیال شدم و منتظر موندم به خونه برسیم وقتی که رسیدیم بدون اینکه لباسم و عوض کنم نشستم تو هال میز عسلی و گذاشتم یه گوشه ساتن سفیدم و گذاشتم روش و یه تور صورتی هم با یه حالت خاصی آویزون کردم ظرفای خوشگلم و دونه به دونه در اوردم و به شکل قشنگی چیدمشون آینه و شمعدون مادرمم گذاشتم تو تنگِ کوچیکی که خریده بودم آب ریختم و ماهیارو توش انداختم بعد اینکه کامل هفت سینم و چیدم و قرآن و روی میز گذاشتم با ذوق عقب رفتم و به حاصل کارم خیره شدم. لباسم و عوض کردم تی وی و روشن کردیم با بابا اینا نشستیم ومنتظر تحویل سال شدیم دلم میخواست تمام آرزوهامو تو این چند دقیقه به خدا بگم اول از همه از خدا خواستم نتیجه زحماتم و بهم بده و بتونم جایی که میخوام قبول شم سایه پدر و مادرم رو سرم بمونه و همیشه سلامت باشن یه اتفاق خوب تو زندگیم بیافته و دوباره آدم شاد و شنگول قبل بشم و یه دعا هم که همیشه میکردم این بود که خدا یه عشق واقعی و موندگار بندازه تو دلم اصلا دلم نمیخواست خودمومجبور کنم که عاشق یکی شم به نظرم آدما باید صبر میکردن تا به وقتش خدا بهشون عشق و هدیه بده فازِ بعضی از دوستامم که خودشونو به زمین و آسمون میزدن تا بگن عاشق یکین ولی نبودن و درک نمیکردم هیچ وقت به خدا گفتم اگه عشق مصطفی درسته مهرش و به دلم بندازه و کاری کنه که بتونم به چشم همسر نگاش کنم همین لحظه سال تحویل شد اشکایی که ناخودآگاه گونه هامو تر کرده بود و با آستینم پاک کردم. با لبخند پدر و مادرم و بغل کردم و از هرکدومشون دوتا ۵۰ هزار تومنی عیدی گرفتم و دوباره بوسیدمشون برقا رو خاموش کردیم آماده شدیم تا بریم بیرون بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° امروز ۳ فروردین بود و شب خونه مصطفی اینا دعوت بودیم صبح ریحانه زنگ زد و با کلی خواهش و تمنا گفت برم خونشون و یکی از جزوه هاش که گم کرده بود و بهش بدم اون جزوومم پخش و پلا بود باید یه توضیحاتی بهش میدادم ریحانه ام نمیتونست تنها بیاد و داداششم تهران بود نمیدونم چرا شوهرش اونو نمی اورد خلاصه مادرم داشت آماده میشد بره بیمارستان از فرصت استفاده کردم و آماده شدم تا همراهش برم آدرس خونه ریحون اینا و بهش دادم با خودم گفتم چقدر خوب میشد اگه داداشش تهران نبود و میشد ببینمش یهو زدم رو پیشونیم که مامانم گفت +فاطمه جان خوددرگیری داری؟ ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم چند دقیقه بعد رسیدیم از مادرم خداحافظی کردم وپیاده شدم دکمه آیفون و فشار دادم تا در و باز کنن چند لحظه بعد در باز شد و رفتم تو یاد اون شب افتادم آخی چه خوب بود از حیاطشون گذشتم ک ریحانه اومد بیرون وبغلم کرد چون از خونه های اطراف به حیاطشون دید داشت چادر گلگلی سرش بود داخل رفتیم ک گفتم _کسی نیست ؟ +چرا بابام هست بعداین جملهه پدرش و صدا زد +بااابااااااا مهمون داریممم دستپاچه شدم و گفتم عه چرا صداشون میکنی شالم و جلوتر کشیدم باباش از یکی از اتاقا خارج شد با لبخند مهربونش گفت +سلام فاطمه خانم خوش اومدی خوشحالمون کردی ببخش که ریحانه باعث زحمتت شد حیف الان تو شرایطی نیستم که توان رانندگی داشته باشم وگرنه اونو میاوردم پیشت بهش لبخند زدم و گفتم _سلام ن بابا این چ حرفیه من دوباره مزاحمتون شدم ادامه داد +سال نوت مبارک دخترم انشالله سالی پر از موفقیت باشه براتون _ممنونم همچنین وقتی به چشماش نگاه میکردم خجالت زده میشدم و نمیتونستم حرف بزنم چشمای محمد خیلی شبیه چشمای پدرش بود شاید خجالتمم ب همین خاطر بود باباش فهمید معذبم .رفت تو اتاقش و منم با راهنمایی ریحانه رفتم تو اتاقش نشستیم ‌کولمو باز کردم و برگه های پخش و پلامو رو زمین ریختم ریحانه گفت +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم ریحانه رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت چایی و شرینی و آجیل و میوه و همه رو یسره ریخته بود تو سینی و اورد تو اتاق خندیدم و گفتم _ اووووو چ خبره دختر جان چرا زحمت کشیدییی من چند دقیقه میمونم و میرم +بشین سرجات بابا کجا بری همشو باید بخوریی عیده هاا آها راستی اینم واسه توعه بابام داد بهت عیدیته ببخش کمه شرمنده بهش خیره شدم _ای بابا ریحانههه نزاشت حرفم و ادامه بدم و گفت +حرف نباشهه خب شروعش از کجاست ناچار ادامه ندادم و شروع کردم به توضیح دادن چند دیقه که گذشت به اصرار ریحانه یه شکلات تو دهنم‌گذاشتم و چاییم و خوردم گفتم تا وقتی ریحانه داره این صفحه رو مینویسه منم چندتا تست بزنم کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم رو یه سوال گیر کردم سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد هم بند بند دلم و منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم و برگشتیم طرف صدا چشام ۸ تا شده بود یا شایدم بیشترررر با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم به همون شدتی که در و باز کرد در و بست و رفت بیرون چند ثانیه طول کشید تا بفهمم چیشده یهو باریحانه گفتم‌ _ واییییی ادامه دادم _ داداشت بود ؟؟؟؟؟ مگه نگفتی تهرانه ؟ ریحانه هل شدوگفت +ارهه تهران بود یه مشکلی پیش اومد براش‌مجبور شدبره امروزم بهش زنگ زدم گفت فردا میاددد نمیدونم اینجا چیکار میکنههه اینارو گفت و پرید بیرون اون چرا گفته بود وای؟ ای خدالابد دوباره مثه قبل میشه و کلی قضاوتم میکنه آخه من چ میدونستم میخواداینجوری پرت شه تو اتاق غصم گرفته بودترسیدم و مانتومو تنم کردم شالم سرم کردم فکرای عجیب غریب ب سرم زده بود با خودم گفتم نکنه ازخونشون بیرونم کنن جزوه ها رو مرتب گذاشتم رو زمین کولمو بستمو گذاشتمش رودوشم اروم در اتاقُ باز کردم و رفتم تو هال جز پدرریحانه کسی نبود بهش نگاه کردم دیدم پارچه ی شلوارش خالیه و یه پایِ مصنوعی تو دستشه! باباش فلجه! یاعلیی چقد بدبختن اینا باباش که دید دارم باتعجب نگاش میکنم گفت ببخشیددخترم نمیتونم پاشم شما چرا بلند شدی _اگه اجازه بدین دیگه باید برم +به این زودی کارتون تموم شد؟ _بله تقریبا دیگه خیلی مزاحمتون شدم ببخشید +این چه حرفیه توهم مث دختر خودم چه فرقی میکنه پس صبر کن ریحانه رو صدا کنم تو حیاطه _نه نه زحمتتون میشه خودم میرم پیشش اینو گفتمو ازش خداحافظی کردم دری که به حیاط باز میشدُباز کردم و رفتم توحیاط بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️