eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحتون امام زمانی (؏ــج)✨💜
{•~💜☘~•} 🌿 رفیق خوب، اونیه که باهاش،تا عرش الهی🌈 بری،نه تا قعر جهنم!🔥 [خلاصه که دستِ اینجور رفیق و باید بوسید..] 🌼 j๑ïท➺°.•@Sarall
••• جاده‌هایِ مجازی بسیار لغزنده است ..! لطفا کمربند را محکم ببندید [🌱🚫] ••• j๑ïท➺°.•@Sarall
♥️ آفتاب جان بتاب که امروز دل در بر و معشوق به کام است ♥️ j๑ïท➺°.•@Sarall
بیا فکر کنیم حجاب محدودیت است، من آزادانه عاشقت هستم ای زیباترین محدودیت دنیا…✨💜 j๑ïท➺°.•@Sarall
↟↡❅.🌿 . • ڪسے ڪهـ بخـواهد همہ ڪاره باشد هیـچ ڪاره استــ...! 〖آندره موروا〗 • ♡✿...(: 🌱 j๑ïท➺°.•@Sarall
♥️ بھ امید تُـ❥•• شب خویــش بھ ☇ پایان آریمـ🌱|→ j๑ïท➺°.•@Sarall
😍❤️ آمریکا بیش ازچـهـل سـال اسٺـ ڪہ مےخواهدریشہ ماروبکند، ولےمابیش ازچهل بـرابـررشـدکردیم. 💜🍃 j๑ïท➺°.•@Sarall
🌱 الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ | ۲۸ | اونایی که با همۀ وجود، خدا رو باور دارن دلاشون با یاد خدا آروم میگیره... ...♡ 🌱j๑ïท➺°.•@Sarall
💫😍 •'' وَ ما لَنا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَی الله ''• ●•《‹ و ما چِرا بھ خدا توَکل نکنیم؟🌱 ›》•● ☺️ j๑ïท➺°.•@Sarall
رمان 🌺 🌺 قبل از اینکه فاطمه بتونه حرفی بزنه سها پرید وسط و گفت: + یعنی چی به کسی چیزی نگه؟! اولا خودم دیروز اومدم اینجا و دیدم یه سری از وسایل توی کارتونه و فهمیدم خبریه، دوما خیلی بی شعوری که میخواستی به من چیزی نگی، مگه من خواهرت نیستم. سهیل کلاهش رو از سرش در آورد و گفت: - تو که همه جا جار نزدی؟ +نه، حتی به کامران هم نگفتم، یعنی فاطمه نذاشت... سهیل کجا می خواین برین؟ بدون خبر؟ ... سهیل بدون اینکه جوابی بده گوشی موبایلش رو گرفت و مشغول صحبت شد: -کجایی؟ کی میرسی؟ ...+ -باشه، تا دو ساعت دیگه منتظرتم ها، دو تا کارگر هم با خودت بیار ...+ -آره همون آدرسی که بهت گفتم فاطمه که فهمیده بود سهیل خیلی عصبانیه به سمت آشپزخونه رفت و با دو تا استکانی که هنوز جمع نکرده بود برای سهیل یک استکان چایی ریخت و پیشش گذاشت. تلفن سهیل که تموم شد بدون توجه به چایی و فاطمه که رو به روش نشسته بود رو کرد و به سها و گفت: -بچه ها کجان؟ این بار قبل از اینکه سها جواب بده فاطمه پرید وسط و گفت: +من اینجا نشستم لازم نیست از سها بپرسی... خونه مامان باباتن سهیل اخمی کرد و گفت: - سها همین الان میری میاریشون... به مامان و بابا هم در مورد رفتن ما چیزی نمیگی... بعد هم به سمت دستشویی رفت. فاطمه رو کرد به سها و گفت: +زودتر برو سها جون، این خیلی عصبانیه ... سها هم در حالی که به سمت لباسهاش میرفت با صدای بلند چند تا فحش آبدار نثار سهیل کرد و از خونه خارج شد... *** +نمی خوای بگی کجا میخوایم بریم؟ -وقتی رفتیم می فهمی فاطمه با شیطنت گفت: حالا مثلا کجا؟ سهیل کارتون رو با پاش هل داد و نگاه غضبناکی به فاطمه کرد و گفت: - قبرستون فاطمه لبخندی زد و گفت: +جای خوبیه، حاضرم باهات بیام. بعد هم دوباره استکان رو برداشت و رو به روش ایستاد و گفت: +جون فاطمه بیا این استکان چایی رو بخور، میدونم الان بهش نیاز داری... سهیل که دیگه جوش آورده بود با دستش استکان رو پس زد و گفت: -بس کن دیگه فاطمه ... میفهمی الان حوصله ندارم؟! فاطمه که اشک توی چشماش جمع شده بود، نگاهی به سهیل انداخت، خیلی آروم گفت: + چرا سهیل؟ چرا اینجوری با من رفتار میکنی؟! j๑ïท➺°.•@Sarall