eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
[…♥️…] چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} از امام زمان میخواهم که کشور خود را بہ ساحل نجات برساند😍 {یه جمݪه از حس خودٺ دࢪ موࢪد اقا🌱} تو بهترین و زیبا ترین جمله ی سال را میگویی🍃 ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرڪت کننده←🌺
ادامہ‌ۍ قسمت یازدهم 🙃🙃 اگر هنگام نوشتن یک پاراگراف گیر می‌کنید 🤨و نمی‌دانید چگونه آنچه در ذهنتان است را در قالب جمله به مخاطب منتقل کنید،🧐 باید مهارت‌های تحلیلی و ارتباطی خود را تقویت کنید💪💪❣ تا بتوانید ایده‌های که در ذهن دارید را به هم ربط داده و به رشته تحریر درآورید💛💛 همیشه ساده بنویسید،💕 اما این موضوع به این معنی نیست که از کلمات ساده استفاده کنید،🖐 بلکه باید همه آنچه که به عنوان محتوای شما نامربوط است را حذف کنید⛔️ 🦋🐳🦋🐳🦋 🦄 j๑ïท➺°.•@Sarall
😍♥️ واضح و قابل فهم بنویسد.🙈 نویسنده زمانی می‌تواند به صورت واضح و قابل فهم بنویسد که خودش مطلب را فهمیده باشد☺️ و بداند محتوا قرار است چه پیامی را منتقل کند.🙂 همچنین، در‌صورتی‌که نویسنده از ویژگی‌های خوانندگان اطلاع داشته باشد، ساده‌تر می‌تواند مفهوم را به خواننده منتقل کند.🤓🗣 یک نویسنده خوب باید با استفاده از تکنیک‌هایی نظیر 🙄 انتخاب کلمات 🤤و اصطلاحات مناسب،✅ استفاده از تصاویر،🎞📽 استفاده از جملات کوتاه و … هر موضوع پیچیده‌ای را برای خواننده به‌صورت ساده بیان کند.🦋🦋 🦋🐳🦋🐳🦋 🦄 j๑ïท➺°.•@Sarall
بی قرار و عصبی گفت: اینو زدم که توی مخ کوچیکت فرو کنی که من هیچ وقت بهت خیانت نکردم، که یادت باشه واسه حرف زدنات فکر کنی، توی بی شعور چطور به خودت اجازه میدی... -تو چطور به خودت اجازه میدی با زن دیگه ای هم بستر بشی؟ سهیل چند لحظه ای ساکت شد، نفس عمیقی کشید، صداش رو پایین آورد و گفت - تو مگه موقع ازدواج با من، منو نمیشناختی؟ تو غلط کردی بهم جواب مثبت دادی... بعد سکوت کرد،دستی تو موهاش کشید و از جاش بلند شد، چرخی دور اتاق زد و گفت: -من از دوران مجردیم این عادت زشت رو داشتم، طبعم خیلی گرمه و هیچ جوری نمی تونم گرمی طبعم رو کنترل کنم، وقتی با تو ازدواج کردم به خودم قول دادم که دیگه سراغ این کارها نرم، اما نمیشد، دیگه جزوی از زندگیم شده بود، دیگه نمی تونستم نادیدش بگیرم، نمی تونستم و نمی تونم، تو عشق رو چی معنی میکنی؟ همبستر شدن با یک دختر یعنی عشق؟ اگر این جور بود من چرا باید با تو ازدواج میکردم، من که تو زندگیم پر از این عشقا بود... حرفهای سهیل برای فاطمه بی معنی بود، خیلی بی معنی، برای همین از جاش بلند شد و گفت: -تمام قد در برابرم خورد شدی، حرفات به نظرم مسخره میاد. من نمی دونستم که برای تو هیچ حرمت و حد و حدودی وجود نداره، نمیدونستم حاضری نیازهاتو به هر قیمتی ارضا کنی، من نمی دونستم تو اینقدر ه و س بازی و الا هیچ وقت بهت جواب مثبت نمیدادم، برای من هم دم از عشق نزن... چون برام معنایی نداره، من و بچه ها الان میریم خونه مادرم، نمی خواد برام دسته گل بخری و التماس کنی که برگردم، خودم هفته دیگه بر میگردم، تا اون موقع هم تو فکر کن هم من، زندگی کردن با مردی که شُهره شَهره برای من غیرقابل تحمله... بعدم رفت... بعد از رفتن فاطمه و بچه ها سهیل بدجوری توی فکر رفت، نمی دونست چیکار کنه، نمی خواست فاطمه رو از دست بده، نمی تونست با نفس خودش مقابله کنه، گیج بود، دلش آرامش می خواست، گوشیشو برداشت و توی لیست تلفنش نگاهی کرد، چشمش افتاد به شماره سوسن. شماره رو گرفت و بدون هیچ حرف اضافه ای گفت: امشب میام اونجا. و تلفنو قطع کرد... شب فاطمه به خونه مادرش رسید بعد از در آغوش کشیدن این موجود دوست داشتنی، به اتاق دوران مجردیش پناه برد، مادر که از چهره دخترش فهمیده بود توی دلش غوغاییه گذاشت راحت باشه، بچه ها رو سرگرم کرد تا مزاحم فاطمه نشن، فاطمه توی اتاقش رفت سجاده نمازش رو پهن کرد و رو به قبله شروع کرد به نماز خواندن و راز و نیاز کردن دارد...
همزمان در طرف دیگه شهر سهیل بود که دنبال آرامش میگشت، بدون حرف، بدون حتی لذت، فقط برای به دست آوردن یک آرامش واهی زن خرابی رو در آغوش میکشید... مادر فاطمه هر روز نگران تر میشد، وقتی به صورت دخترش نگاه میکرد غم عمیقی رو میدید اما نمی تونست ازش چیزی بپرسه، دخترش رو خوب میشناخت و میدونست پرسیدن، در صورتی که خودش نخواد بگه فایده ای نداره، از طرفی توی این مدتی که فاطمه و بچهاش اومده بودن به خونش سهیل هیچ زنگی نزده بود پس کاملا مطمئن بود که میون این دو تا شکرآب شده، زن بی تجربه ای نبود که با این اتفاق فکرهای ناجور بکنه، اما هول و ولایی توی دلش به پا شده بود، به عکس دخترش ساجده که با ربانی سیاه روی طاقچه اتاق خودنمایی میکرد نگاهی کرد، اون تجربه تلخ گذشته رو به خاطر آورد، میترسید از تکرار اون حوادث، خیلی با خودش یکی به دو کرد تا با فاطمه حرف بزنه اما فاطمه بدجور تو خودش بود، همیشه لبخند میزد اما از پس لبخندش میشد فهمید که فکرش درحال کنکاش و کلنجاره، مادر طاقت نیاورد و یک روز صبح که علی و ریحانه توی حیاط پر درخت خونه مشغول بازی بودند، دو تا چایی قند پهلو ریخت و اومد نشست کنار دخترش. فاطمه که داشت کتاب می خوند با دیدن مادرش کتابش رو بست و لبخند مهربونی زد و گفت: -دست شما درد نکنه مامان، من باید برای شما چایی بریزم، شما چرا زحمت کشیدی؟ -خواهش میکنم دختر گلم، این چایی رو ریختم که بشینیم یک کم با هم حرف بزنم فاطمه لبخند زیبایی زد و گفت: اوهوم، عاشق حرف زدن با شمام -پس چرا هیچی نمیگی؟ -چشم میگم، چه خبر؟ چیکارا میکنین؟ -منظورم این حرفها نبود، منظورم اون حرفهایی بود که توی دلت داری تلمبار میکنی. فاطمه سکوتی کرد، استکان چایی رو برداشت و گفت: حقا که هیچ چیزو نمیشه از مادر جماعت پنهون کرد... درسته من و سهیل یک کم با هم دعوامون شده، ان شاءالله رفع میشه شما نگران نباشید -تا حالا سابقه نداشته که وقتی مشکل داشتید یا با هم دعواتون میشد، تو پاشی دست بچه هاتو بگیری و بیای اینجا -میدونم، اما این دفعه شد دیگه، همه دعواها که نباید شبیه هم باشه بعدم خیلی مصنوعی خندید که با صورت جدی مادرش رو به رو شد، خندش رو خورد و گفت: -مادر جون، من از پس مشکلم بر میام، نگران نباشید دارد... .
[…♥️…] چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} 👥نوجوان های ما در بخش های مختلف،هم خوب عمل میکنند،هم خوب میفهمند. که در سن شانزده هفده سالگی است،در موارد بسیاری،از آن زمانِ دوران جوانیِ امثال این حقیر تا بیست و پنج،بیست و شش سالگی و شاید بعد از آن،امروز مسائل را میفهمد. {یه جمݪه از حس خودٺ دࢪ موࢪد اقا🌱} اللهم احفظ قائدنا و نور عیننا الامام الخامنه ای 😍💙 ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرڪت‌کننده‌←‌🌺
چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} تڪ تڪ جملاٺ امام خامنہ‌ای خاص و زیباسٺ و بہ دل میچسبہ😍 {یه جمݪه از حس خودٺ دࢪ موࢪد اقا🌱} روزی می‌رسد ڪہ عڪس آقامون و عڪس امام زمانمون ڪنار هم میزنیم سردر ڪاخ سفید✌️🏻😇 هرچی بگم نمی‌تونم حسم رو نسبت به آقا توصیف ڪنم🌸 ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرڪت کننده←‌🌺
[…♥️…] چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} اگر کسی به حجاب و دختر چادری باتحقیر نگاه کرد تحقیرش کنید. ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرکت کننده ←🌺
♥️ •|عـاشقـ الحســین|• ♥️: […♥️…] چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} همه جمله های حضرت آقا😍 {یه جمݪه از حس خودٺ دࢪ موࢪد اقا🌱 توصیف نا پذیرـے🙈😍 و این را به غیر تو...🍃 ✨ در وصف هر ڪســے👇 بگویم تعارف است✨ ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرڪت کننده ←🌺
[…♥️…] چاݪش بہتࢪیݩ عڪس از ࢪهبࢪمون🌿 {ڪدومـ جمله از اقا بهتوݩ میچسبه؟؟😍} همه ی جملاتشون {یه جمݪه از حس خودٺ دࢪ موࢪد اقا🌱} دوست دارم که یکی از فدایی هات باشم ڪانالہاے بࢪگزاࢪڪننده چاݪش↓ 💕✨➺°.•@Sarall 💕✨➺°.•@zfzfzf شرڪت کننده🌺
[...❤...] چالش بهترین عکس از رهبرمون🌿 {کدوم جمله از آقا بهتون میچسبه ؟؟😍} همه جمله های حضرت آقا😍 {یه جمله از حس خودت در مورد آقا🌱} با خامنه اي کسي نگردد گمراه او درشب فتنه مي درخشد چون ماه در هرنفسم برای او میخوانم لاحول ولاقوە الا بالله.... دیدنت آرزومه❤❤ 💕 @Sarall 💕@zfzfzf شرڪت کننده←🌺