♨️
هم زیبا بود😍
هم پولدار😎
موقعی که داشت میرفت حجله ، BMW خودش رو گل زده بودن🚘
اسمش احمد بود
و نفر ۷ دانشگاه...
اما...
به تموم خوشیای دنیا گفت #نه
و یک #بله داد به....
#حضرت_زینب...
بیا ببین چطوری یه نفر میشه #یوسف_الشھداء
#شهیداحمدمشلب
eitaa.com/joinchat/1431830531Cec81cd2f0e
دعوت شدی از طرف #شھیدBMWسوارلبنانی😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°[ #استورے |
#شهید_قاسم_سلیمانـے ]°
+کجایـےڪہـ بـےتو
یکـ شهر غبارآلود استـ🥀🍃
||☔️||
راستـ مےگفت••↓
+از گنـاه ڪہ بگذرے..
بہ راحتي از جانـٺ همـ خواهی گذشتـ✨
🖇| #شهدایےباشیمـ😍
@Sarall
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🔸داســـــــ 📚ـتان شــ🌙ــب ☕️🔸
*دختری جویای نوازش پدر شهیدش*
_موضوع داستان: شهدایی
مسئول ڪاروان شهدا بود؛ مےگفت :
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن، نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده..!
اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده..!
گفتم : چے شده ؟!!
گفتن: هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ...
بهش گفتم: صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ...
گفت : نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده، باید بابامو ببینم...
تابوت ها رو گذاشتم زمین، پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش؛ هی میمالید به چشماش، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ... 😭
دیدم این دختر داره جون میده؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ...
گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟
گفتم : بگو ... ؟
گفت: حالا ڪه میخواید ببرید، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!!
همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!!
اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...😭
استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت : *"آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم"* 😭
*:🔹🔸شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!*