🌾سادات باعقائدحقه از دنیامی روند
💎از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه: درباره اين آيه سؤال شد:
«وإنْ مِنْ أهْلِ الكِتابِ إلّا لَيُؤْمِنَنَّ بِه قَبْلَ مَوْتِه» [۱]
«كسى از اهل كتاب نيست مگر اينكه قبل از مرگش به او ايمان آورد».
آن حضرت فرمود:
هذه نزلت فينا خاصّة، إنّه ليس رجل من ولد فاطمة يموت ولايخرج من الدنيا حتّى يقرّ للإمام بإمامته، كما أقرّ ولد يعقوب ليوسف.
🔹اين آيه فقط درباره ما نازل شده است، همانا هيچ كس از فرزندان فاطمه عليها السلام نمى ميرد و از دنيا خارج نمى شود تا اينكه به امامت امام عليه السلام اعتراف و اقرار كند، همان طور كه فرزندان حضرت يعقوب بعد از آن لغزش به فضيلت يوسف اقرار كردند.
و گفتند: «تَاللَّهِ لَقَدْ اثَرَك اللَّه» [۲] .
«بخدا قسم هر آينه خداوند تو را بر ما فضيلت و برترى داد». [۳]
📖[۱]سوره نساء، آيه ۱۵۹
📖[۲]سوره يوسف، آيه ۹۱
📖[۳]تفسير عيّاشى،ج۱ ،ص۲۸۳،ح ۳۰۰
📖بحار الأنوار،ج۷ ،ص۱۹۵
📖تفسير برهان،ج۱،ص۴۲۶، ح ۳
.
سربازان سیدعلیخامنهای🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_نوزدهم تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیستم
فصل پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانة ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامة من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامة عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامة بدون عکس خطبة عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمة شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچة سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچة سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانة دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیة جملة عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازة پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
#ادامه_دارد
#نماز_شب
💠 آیةالله مجتهدی تهرانی (ره)؛
🔸خدا به همه ما توفیق بدهد نماز شب را با عشق بخوانیم. ما نمیگوییم شبها نخوابید. کمی استراحت کنید. کراهت دارد شبها اصلا نخوابیم.
🔸 شبها زودتر بخوابید که سحر خودتان بدون اینکه ساعت کوک کنید از روی عشق، از خواب بلند شوید.
🔸 اگر عاشق شدی، نماز شب خواندی، طلبهای وگرنه برو دنبال کسب و کار...
📚 مجموعه سخنرانی های آیت اللّه مجتهدی تهرانی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بًسًــــــــمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًــــــــیًمً
سَِپَِاَِسَِ مَِخصَِوَِصَِ خدَِاَِاِّسَِتَِ کَِهَِ پَِرَِوَِرَِدَِگَِاَِرَِ جَِهَِاَِنَِاِّاَِنَِ اَِسَِتَِ
بّهّ نّاّمّ اّوّکّهّ رّحّمّاّنّ وّ رّحّیّمّ اّسّتّ
بّهّ اّحّسّــــــــاّنّ عّدّاّ لّــــــــتّ
وِّخلِّــــــــــــــــقِّ کِّرِّیِّـــــمِّ اِّسِّتِّ
دّعّاّ مّیّکّنّمّ بّغّیّرّ اّزّ خدّاّ مّحّتّاّجّ هّیّچّکّسّ نّشّوّیّدّ
اَُلَُهَُے بَُهَُ اَُمَُیَُـــــــــدَُ تَُوَُ🌹
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
••●❥🌷✧🌷❥●••
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادتت مبارک
شادی روحشان صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹