کمیازتوبگویم..-"
هرگاه,بهبهشتزهرامیرفت
آبیبرمیداشتوقبورشهدارامیشست!
میگفت:باشهداقرارگذاشتمکه
منغبارراازرویِقبرهایآنانبشورم
وآنهاهمغبارِگناهراازرویِدلمنبشورند!
شهیدرسولخلیلی♥
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
1_13050181603.mp3
1.76M
#شهادت
من کشته ی کوچه شدم نه زهر
اینحوری بخونید روضه مو 🕊
#شهادتامامحسنمجتبی
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_چهارم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی رحمانه تهدیدم
کرد :»میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح
شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه!« نغمه
مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست
از سر صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم
:»باشه...« و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و
بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را
سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن این همه
انسان یاد خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن
میخواند. پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی
و نوجوانی ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت
میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدم-
هایم میلرزید. عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر
خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه
پرده پریشانی ام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق
را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش
را بلند کرد :»جمع کنید این بساط کفر و شرک رو!«
صدای مداح کمی آهسته تر شد، زنها همه به سمت بسمه
چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه
هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :»شماها به جای قرآن
مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!« میفهمیدم اسم
رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد
تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم
که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند. با
قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_پنج
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در
دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :»این
نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید!« دیگر صدای روضه
ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه
فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک
شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم
کوبید، طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به
زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم
میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه
ظاهرسازی میکرد :»مسلمونا به دادم برسید! این کافرها
خواهرم رو کشتن!« و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت
صحن و حرم را شکست. زیر دست و پای زنانی که به هر
سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز
میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره
نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید
در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را
از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم با چادرم
صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در
دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از حرم خارج شدم. در
خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم،
باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از
پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و
قدمی وحشت زده میچرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از
درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم هایم نمانده و در
تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش مَهدی بزند تکیه به دیوار حَرَم
خطبه ای مثل علی در حَرم ایراد کند
کاش با دست خودش آن گل زیبای علی
حرمی بهرگل فاطمه بنیاد کند🖤🍃
#شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
#تسلیت_باد