「🕊✨」
#درمحفلشهدا..
یڪیازتیکهڪلامهاشاینبودکھ
"نمازروولڪن!خداروبچسب!"
یهروزازشپرسیدممعنیاینحرفتچیه؟!
خندیدوگفت:
داداش!
یعنیاینڪههمهنمازتبایدبراخداباشه
وهمشبهفڪرخداباشی♥️!'
#شهیدمصطفےصدرزاده🌱
.🪵🍊.•|• بسمربالشهدا •|•.🍊🪵.
#قسمت_سوم
#پلاک_پنهان
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می
گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت
،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد:
ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد
ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم
ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش
نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو
ــ باشه بیدار شدم غر نزن
سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض
ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابآلود روی تخت می بیند.
ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا
چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها
پایین بیاید با کمیل روبه رو شد
ــ سلامکجایید شما؟دیرتون شد
ــ سلامدیشب دیر خوابیدیم
ــ صغری کجاست ؟
ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم
ــ من بیدارش میکنم
سمانه از پله ها پایین می رود ،اول ب*و*سه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی
صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد.
ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه
کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه
ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟
ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد
ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته
ــ الان به جایی رسیده من پیرو دست میندازی
سمانه خندید و گفت:
ــ واه عزیز من غلط بکنم
ــ صبحونتو بخور دیرت شد
سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز
نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد.
ــ خانما زودتر،دیر شد
دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند.
صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه
ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت
سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه
نمی شود.
نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت
سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه
عصبی بودنش شد اما حرفی نزد.
سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت
آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که
کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه
خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد.
نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار
ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود.
کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه
دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا
دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که
اتفاقی رخ داده.
دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون
تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد:
ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده
سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند
سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح
بود.
نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه
می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد
با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به
درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج
و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای
که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد
رستگاری عملی نشد
بعد از پایان کلاس صغری با اخم روبه سمانه گفت
ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده
می شد پیش ریاست دانشگاه
سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد
ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده
خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم
ــ باشه تو حرص نخور حالا
باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکالت داغ سفارش
بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکالت داغش
،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد.
بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش
را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند
'🌖' نویسنده: فاطمه امیری'🌗'
•|•.🍊🪵.•|•.🍊🪵.|•.🍊🪵.•|•.•.🍊🪵.•|•.
.🪵🍊.•|• بسمربالشهدا •|•.🍊🪵.
#قسمت_چهارم
#پلاک_پنهان
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف
هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت:
ـالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای
صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!!
سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با
عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد
با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه
نزدیکی کسی نشد.
ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه
کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛
ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم،اگه تنها بودم به
درک،خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن
،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم
سکوت می کند و کمی آرام می شود؛
ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد،نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای
منم اتفاق بیفته
ــ یاعلی
سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی
حرف های کمیل برای او سنگین بود.
کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟
یا با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!!
کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛
ــ کی اومدی؟؟
سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی
می زند و می گوید:
ــ سالم ،خسته نباشی،همین الان
سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد:
ــ صغری کجاست؟
ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه.
سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری
نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده.
با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد
،نمی توانست از چیزی سردربیاورد.
وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه
خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن
است منفجر شود.
با تکان های دست صغری به خودش آمد:
ــ جانم
ــ کجایی ؟؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه
سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود.
ــ ببخشید حواسم نبود
ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟
صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت:
ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا
سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛
ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست.
صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و
ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما
چیزی پیدا نکرد.
با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی
آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین
کمیل به گوشش رسید.
ــ خسته نباشی مادر
سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت
ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟
ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره
سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛
ــ خودم میبرم
ــ دستت درد نکنه
سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن
سمانه در را باز می کند.
ــ سلام بر اهل خانه
ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛
ــ بیا تو عزیزم
ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد
ــ قربونش برم،دستش دردنکنه
ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست?
ــمهدِ،محسن رفته بیارتش
ــ برا بب*و*سش ،به داداش سالم برسون
ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم
ــ ان شاءالله یه روز دیگه
سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت
می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده،
'🌖' نویسنده: فاطمه امیری'🌗'
•|•.🍊🪵.•|•.🍊🪵.|•.🍊🪵.•|•.•.🍊🪵.•|•.
تقوا يعنی اگه توی جمع همه
گناه میکردند ، تو جوگیر نشی!
یادت باشه که خدایی هست !
_شهیدبابکنوری
آرمانوروحاللهرفتندتا
آرمان ِروحاللهباقیبماند . . !
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️مناطقجداشدهازایراندر200سالگذشته😐
فقطحکومتآخوندیهکهیهوجبخاکبهبیگانه ندادهچهبهجنگوچهبهصلح🦾💪🏻
وزیرجنگرژیمصهیونیستی:
ایرانمارادیوانهکردهاست🕶
#انتقام
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
•
ما راه "کربلا" را
با خون خود جارو کردهایم
تا بتوانید به راحتی
از این راهها
به زیارت قبر سیدالشهداء بروید،
ولی در آنجا نیز
این حقیر را از دعای خیر خود
فراموش نکنید
و از مولا بخواهید که
این حقیر را در راه خودش بپذیرد،
انشاءالله...
#شهیدعلیاصغرصادقی
کسانی به امام زمانشان
خواهنـد رسیـد ؛
که اهـل سرعت باشنـد :)
+ سیدمرتضیآوینی فرمودن!
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذی خَلقاڶمَہـد؎✨💛
🌸✨ طریقه خواندن نماز شب 🌙🌸
☺️خب رفقا ...
نماز شب در کل 11 رکعته😄🌱
✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود
در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس
و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود
🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود
🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم :
ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم
🌙✨ سپس باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇🏻
اَللهُم اغفر ... فلانی
نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات )
🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه
🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار
🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو
☘✨ در پایان یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم
سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام
🛑تایم خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی تا اذان صبح
‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد
‼️‼️‼️
اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید
‼️‼️
اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر👇🏻
🌸❤️ التماس دعای مخصوص
✨دعا برای بابا مهدی (عج)فراموش نشه❗️🌺
#نمازشب_رفاقت
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#ذِکـرروزشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰارَبالعـٰالَمیـن'🖤🗞'»
‹اۍپَروردِگـٰارجَھانیـٰان..'🔗📓'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
- داشت محوطه رو آب و جارو میکرد
به زحمت جارو رو ازش گرفتم
ناراحت شد و گفت:
بذار خودم جارو کنم اینجوری
بدیهایِ درونم هم جارو میشن.
کار هر روز صبحش بود
کار هر روز یه فرمانده لشکر...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
یڪ بار کھ از کنار عکس شهید ابراهیم هادی میگذشتیم
مھدی سلام کرد!
با تعجب گفتم مهدی جان حمدۍ بخون صلواتی بفرست چرا سلام میکنۍ؟
در جوابم گفت: بھ چشماش نگاه کن ابراهیم زنده است داره ما رو میبینھ :)
#شهیدمھدینوری
#شهیدابراهیمهادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موافقی بریم بین الحرمین؟!🥲
📸#ببینید| #عکسنوشته
🌿فرازی از وصیت نامه💌
تا میتوانیــــد
برای ظهور حضرت حجت(عج)
دعا کنید که بهتــــرین دعاهاست!
هروقــــت به سر قبــــرم آمدیــــد، ... !
#شهید_حسین_معزغلامی♥️🕊
#متن_خاطره
🌷 میگفت اسیر بازی دنیا نشیم
بخندیم به این بازی و با صاحب بازی
معامله کنیم که معاملهای سراسر سود است!
اگر کار برای خداست، پس گفتنش برای چیست؟!
📚 شهید حسین خرازی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
عشق چیه؟
عشق یعنے:
خدابااینڪهاین
همهگناهڪردیمبازم
مثلہهمیشه،
انقدرآبرومونروحفظڪرد.✨
‹#خـدآ_جـٰآنم›
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذی خَلقاڶمَہـد؎✨💛
🌸✨ طریقه خواندن نماز شب 🌙🌸
☺️خب رفقا ...
نماز شب در کل 11 رکعته😄🌱
✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود
در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس
و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود
🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود
🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم :
ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم
🌙✨ سپس باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇🏻
اَللهُم اغفر ... فلانی
نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات )
🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه
🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار
🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو
☘✨ در پایان یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم
سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام
🛑تایم خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی تا اذان صبح
‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد
‼️‼️‼️
اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید
‼️‼️
اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر👇🏻
🌸❤️ التماس دعای مخصوص
✨دعا برای بابا مهدی (عج)فراموش نشه❗️🌺
#نمازشب_رفاقت
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج