من برای رسیدن به
آرامشــ❤️ــــ...
تنها به تکرار اسم "تـــو"
بسنده خواهم کرد ...
❤️..." یا الله"...❤️
نام و یاد خدا تنها آرامش دلهاست❤️
وقتیمیگی:
#خدایاسپردمبهتو👆🏻
ـ پساونصداییکهتهدلتمیگه:
ـ نکنهفلاناتفاقبیفته...
ـ چیمیگه⁉️
ـ اینکهبتونیجلویاینصداروبگیری
خودشیهپا #جهادههآا
ولےمـایہجاهایےاززندگیمـون
عمیقـاًمتوجہمیشیـم ك :
کسـےروجز #امام_حسیـن نداریم .🥺💔
#بدون_تو_هرگز 31
قسمت سی و یکم : مهمانی بزرگ"
🔷 بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...
علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... ☺️
💢 اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ...
منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
🔷بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ...
قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ...
🔸همه چیز تا این بخشش خوب بود ...
اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
💢 پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ...
زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... 😢
🔸مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم ....
و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
🔺نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
🔺 توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ...
قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ...
🔸بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ...
مامان، مریم رو زد ...😢
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#بدون_تو_هرگز ۳۲
قسمت سی و دوم : "تنبیه عمومی"
🔹 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ...
✅ اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم...
💢به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
🔹تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم😒
🔸علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 😒
💢 بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ...
غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😌
🔸داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...😒
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
💢 علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ...
خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ...
و لبخند ملیحی زد ...😊
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
❤️ و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ...
هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ...
💢 بچه ها هم دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...
💛 منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ...
چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
✅ اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ...
و اولین و آخرین بار من...☺️
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#بدون_تو_هرگز ۳۳
قسمت سی و سوم : "نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
با دو دسته از آدم ها وارد رابطه نشو
•یکی خود شیفته ها
•و دیگری وابسته ها
هر دوی اینها به تعریف و تحسین بیرونی
توسط دیگران، نیاز زیادی دارند.
یکی خود را زیادی شایسته تحسین میداند،
و دیگری خود را شایسته تحسین نمیداند.
یکی باک عاطفی اش پر نمیشود،
دیگری باک عاطفی اش سوراخ است!
هر دوی اینها بیش از اینکه به تو نیاز داشته باشند و ارزش تو را بدانند و به رابطه احترام بگذارند،
نیازمندِ بودن دیگری،
تحقیر کردن دیگری،
تحسین شدن توسط دیگری اند ...!
مَندائماًبرایتـواسبـابزحمتم . .
پایِگنــاهمنتوفقطایسـتادهای..!(:❤️🩹"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨🕊
#امام_زمانم
کاش برای
منِ خستهی غریب
آغوش واکنی و بگویی :
نبینَمَت که غریبی،بیا در آغوشم
کدام خانه سزاوارِ توست جز وطنت !؟
صلَّیاللّٰهُعلیكیااَباعَبدِاللّٰهِ
نزدهمۀطبیبهاهمبرویم؛
کربلایپسرحیدرکرارشفاخانۀماست..
#اربابِدلِآرامم♥️
روزهارامثنویمیبافموشبهاراغزل
درفراقتدردرابادرددرمانمیکنم .
#اللّهمارزقناحرم
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#ذِکـرروزسہشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاارحَـمالراحِمیـن'🔗📓'»
‹اۍرَحـمکُنندهرَحمکنندگـٰان..'🖤🗞'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(: 💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
🤍🌿
•فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا|شرح۵|
پس از پى دشوارى آسانى است.
باید قوی بود
واسه خودت
واسه اطرافیانت
واسه خانوادهات
واسه اونایی که دوسشون داری
واسه لحظه هایی که جنگیدی
واسه آرزوهایی که بهشون امید داری
اگه افتادی، بلند شدی ازت ممنونم.🤍
#آیه_گرافی
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ