سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
@sarbazekoochak یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه الب
قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است.
حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن به این دنیا، بابک از همه دلمشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام ، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب(س) و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند.
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
قصه شهید بابک نوری هریس زیباترین و عاشقترین شهید مدافع حرم ❣سرباز کوچک 💕 eitaa.com/joinchat/30942
❤️شهید بابک نوری هریس
تولد: 71/7/21. گیلان
شهادت: 96/8/28. بوکمال سوریه
شهید مدافع حرم
دانشجوی ارشد حقوق دانشگاه تهران
شهید بابک نوری هریس هم بسیجی بود ، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشکار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشحال… به ظاهرش میرسید ولی از باطناش غافل نبود.
فاصله اعزام تا شهادتش 26 روزبود. خبر شهادت او در شبکه های اجتماعی بازتاب گسترده ای داشت چرا که عکس های اینستاگرامی او بسیار متفاوت بوده و همه کاربران گمان میکردند که او یک مدلینگ است!
✅از زبان مادر شهید:
بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران بود. همیشه دانشآموز ممتازی بود و فوقلیسانس را هم در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شده بود.. اما همه اینها را رها کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. ذاتش جوری بود که میخواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.
✅از زبان خواهر شهید:
بابک برادر عزیزم همانطور که در وصیتنامهاش نوشته بود، عاشق خانواده و زندگی بود، به روز بودن رو خیلی دوست داشت، عاشق تیپزدن بود؛ روی لباسی که به تن میکرد حساس بود. رو تیپش، حتی عکسهایی که از سوریه آمده، همه دوستانش خاکی و نامرتب هستند، اما بابک همچنان تمیزه، موهایش طوری است که انگار تازه دوش گرفته بود.
✅از زبان پدر شهید:
ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.
✅آخرین حرف
بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی. من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم، تو باید من را دعا بکنی … گفت نه آقا جان قول بده … هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک.
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسیر اربعین | قسمت سوم
در سومین قسمت از مستند روایت در مسیر اربعین، حامد هادیان به بازار بصره رفته و با پرچم سازهای این شهر جنوبی عراق گپی زده است. موکب داران بصره نیز از اواسط محرم تا پنجم صفر به زوار اربعین خدمات می دهند.
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
قاسم سریع موضع گرفت و جواب منافقین را با گلولههای آتشین داد. با بیسیم به نیروهای داخل کانال دستور پیشروی داد و به آنها گفت: از کدام محور به پشت منافقین رفته و آنها را محاصره کنند. به محمدمهدی و برادرش هم دوباره پیغام داد که هیچ تحرکی نداشته باشند و فقط منتظر دستور باشند. در این گیرودار مسعود و هاشم خودشان را به هاشم رساندند. هاشم گفت: قاسم جان در بین اینها تعدادی زن و دختر هست، با آنها چهکار کنیم. قاسم گفت: فعلاً که درگیری هست، هرکسی مقاومت کرد را بکشید تا وقتیکه مقاومت میکنند دستور همین است. وقتی تسلیم شدند، زنها و دخترها را جدا کنید و اسلحه و مهماتی که همراه خود دارند، کشف کنید. نیروهای تازهنفس که به دستور قاسم زیر نظر مرتضی قرارگرفته بودند، منافقین را دور زده و آنها را محاصره کردند.
همه دیدند که قاسم چگونه پرپر شد، هر تکه از بدنش به سمتی افتاد، بدن چاک، چاکش را نمیشد جابهجا کرد
دو، سهساعتی طول کشید تا مقاومت منافقین درهم شکست، تعداد زیادی از آنها توسط بچههای بسیجی به هلاکت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند وعدهای هم لابهلای سنگرها و جنازهها خودشان را مخفی کردند و عاقبت دست از مقاومت کشیدند. قاسم دستور توقف تیراندازی را داد. بعد به منصور گفت: چند تا منور بزند تا منطقه روشن بشود و تا او نگفته این کار را انجام بدهد. منصور هم هرچند دقیقه یکبار بک منور به هوا میفرستاد. بهوسیله نور منور بچهها توانستند باقیمانده نیروهای مزدور و منافق را دستگیر کنند. وحید به قاسم پیغام داد حدود سی نفر زن و دختر را اسیر گفتهایم و همانطور که دستور دادی، آنها را تفتیش کردیم. هاشم که پیغام را آورده بود، گفت: بیشتر از صدتا نارنجک فقط از این زنها پیدا کردیم. قاسم گفت: حالا که هوا روشنشده همه اسیران را به خط و زنان را در یک سنگر و مردان را در سنگر دیگری دستبسته نگه دارید تا اینکه صبح آنها را به عقب منتقل کنند و خودش برای سرکشی به سمت اسیران رفت. وحید، منصور و هاشم به استقبال قاسم آمدند. قاسم خسته بود و تنها با دیدن آنها دست بلند کرد و خواست سلام و احوالپرسی کند که ناگهان رگبار گلوله و صدای انفجار نارنجک قامت رسای او را آماج حملات خود قراردادند.
آری دو نفر از منافقین مجروح شده که توانسته بودند از چشم نیروهای خودی دور بمانند، در یک فرصت مناسب با شناسایی قاسم او را هدف قرار داده و گلولهبارانش کردند.
همه دیدند که قاسم چگونه پرپر شد، هر تکه از بدنش به سمتی افتاد، بدن چاک، چاکش را نمیشد جابهجا کرد. وحید و هاشم منافقین را هدف قرار داده و به درک واصل کردند. وقتی بالای سر قاسم رسیدند در آخرین لحظات چشم گشود و فقط یک جمله گفت: السلام علیک یا اباعبدالله و با لبخندی دلنشین و پیکری پارهپاره بهسوی معبود پرکشید.
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
#مسجدوجماعت
#آرامش_قلبی
هفدهم اسفند ۶۲ در جزیره ی جنوبی اسیر بعثی ها شدم. شب پیش پا و کمرم زخمی شده بود. با
کتک و شكنجه مرا به بصره بردند؛ عده ای دیگر هم مثل من آن جا بودند. نزدیک اذان مغرب عده
ای از بچه ها در اتاقی کوچک و تنگ، مشغول ذکر خدا بودند. وقت اذان یكی از اسرا به نام ـ رشید سعدآبادی ـ بی توجه به همه ی خطرات احتمالی، اذان گفت. اذان او به همه روحیه داد. اذانش که تمام شد، همه تیمم کردند. رزمنده ای شجاع به عنوان پیشنماز، جلو ایستاد و دیگران بدون ترس و واهمه به او اقتدا کردند و نماز جماعت باشكوهی برگزار شد. هیچ کس به فكر این نبود که ممكن است عراقی ها بیایند و آن ها را از میان جمع جدا کنند و با خود ببرند. صفا و پاکی در چهره های نمازگزاران موج می زد و آرامش بر دل ها حاکم بود.
عراقی ها متوجه نماز جماعت شدند؛ خشمگین و هیجان زده آمدند. آن ها ما را تماشا کردند تا این
که نماز به پایان رسید. یكی از آن ها گفت: الان همه ی شما را می کشیم و هیچ اتفاقی نمی
افتد. همه به عراقی ها نگاه می کردند و هیچ اهمیتی به حرف آن ها نمی دادند. وقتی هم که دسته جمعی با کابل بر سر و صورت بچه ها می زدند، آن #آرامش_قلبی هم چنان وجود داشت و این از برکات #نماز و #ذکرخدا بود.
۱۱۳-خاطره ی جمشید ورسیرانی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شعر سرکار خانم #اکرم_هاشمی سجزیی دربارهی همسران و فرزندان شهدا در دیدار شاعران با رهبر انقلاب
در استقبال از "صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را"
❇️ رهبر انقلاب پس از پایان شعر: طیبالله! خیلی خوب! انشاءالله که موفق باشید. شعر نمادین و سمبلیک. زنده باشید.
نسخه با کیفیت بالا در aparat.com/reyhaneh
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
برشی از #کتاب_مسافر_کربلا / نوجوان شهید علیرضا کریمی
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak