eitaa logo
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
بسم‌الرب‌الشھداوالصدیقین ماهمان‌هایۍهستیمـ ڪہ‌مسیرمان‌اربعین‌ڪرب‌بلاست و‌پایان‌راهمــان #‌شھادت ♥️:) ڪپی‌حلالھ‌رفیق ... فقط‌دعابرای‌ظھوریادت‌نره💚 ''لوگوحذف‌نشھ‌🚫🖇" «تبادل‌شبانه‌بدون‌محدودیت🤩🎉
مشاهده در ایتا
دانلود
اول پدر به حضرت حیدر تو گفته ای پیش از همه به فاطمه مادر تو گفته ای (اول امامزاده ی دنیا خوش آمدی) 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪوری چشم هر چه وهابی گوشه ی قلب❤ما حرم داری
بَـرتَـرین سِـیـد دُنـیـاسـٺ چِ شـالـی دارَد ...🍀😇
🌸🍃 ترامپ: آدمی نیستم که با ایران وارد جنگ بشوم هفته نامه صدا: مردک سایه جنگ هم نمیتونی بشی؟! پس ما چطور نون بخوریم تو این گرونی😅 🔺احسان ملایی🔺
پروفآیل‌مهدوے💚🍃 مولآ‌جآݩ‌تا‌زمـانے ڪہ‌رسیدݩ‌بہ‌شما امڪان‌دارد‌ زندگے‌درد‌قشنگیست ڪہ‌جریآݩ،دارد🌙
با ۱۵ آمدی مبارڪ عددی است .. زیرا ڪه شبیه گنبد و گلدسته است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ڪریمانھ°💚 نیسٺ بَرلوحِ‌دِلم‌ جُز •الف• قامٺ دوسٺـツ ایݩ‌حسݩ‌ڪیست؟ حسین‌بن‌علی‌عاشق‌اوسٺـ #حسینی‌شده‌دست‌امام‌حسنم❤️° #ولادت_امـام_حسـن_مبـارڪ #اولیـن_امـامـزاده_دنیــا_خـوش_اومــدے ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
4_5987756178145281170.mp3
5.33M
زهراپسر اورده . قرص‌قمر‌آورده♥️ #الحمدلله‌امام‌حسنی‌ام #ولادت_امـام_حسـن_مبـارڪ #اولین_امامـزاده_دنیـا_خوش_اومـدے ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ #یا_حسین_جان🌷 خوش آن #صبحے ڪه آوردم ز تو نام ز شهد #عشق شیرین‌ڪردم‌این‌ڪام #طلوع عشـق با نام تو زیباسٺ خوش‌آن عشقےڪه‌گیردازتو فرجام #السلام_علے_العشق❤ #صباحڪم_حسینے🌤 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
از خدا بترس هر چند اندك و ميان خود و خدا پرده اى قرار ده هر چند نازك... حكمت ٢٤٢ ميترسیم بترسيد... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
پسرک فلافل فروش🍃 زندگینامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری🌹 قسمت اول1⃣ آن روزها... راوی:مادر شهيد🌹 در خانوادهاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد. سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن. وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي(علیه السلام) براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلدادهي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(علیه السلام)يعني سامرا به شهادت رسيد. 💔 هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست ميآورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت. زمينه مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم. هر چيزي را نميخوردم. خيلي در حلال و حرام دقت ميكرد. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من تكرار ميكردند. وضعيت مالي خانواده ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. براي همين از همان كودكي كمتوقع بود. در دورهي دبستان در مدرسه شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و... از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس ميبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس هاي قرآن و اردوها شرکت ميکردند. دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهاي رزمي ميرفت. مثل بقيه هم سن و سالهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت. سيكلش را كه گرفت، براي ادامهي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد. اما از همان سالهاي اوليهيه دبيرستان، زمزمه ترك تحصيل را كوك كرد! ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اينها بهانه هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد. مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد در مغازه يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد... ... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍سرلشکر حاج قاسم سلیمانی: 🔹من با تجربه می‌گویم: میزان فرصتی که در وجود دارد، در خودِ نیست. اما شرطش این است که و و . ✍بنظرتون سردار بعضی مسئولین رو غیرمستقیم ، مخاطب قرار ندادن؟؟؟؟ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
#پروفایل ✨ . بـے روےِ دلارام دل آرام نـدارد... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
دارَد هَـمه چیــــــــــــز آنـڪـــــــه #تُ را داشـتـــه باشــــــــــــد...♥️ #شبتـون‌حسینـے🌚 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ #حسین_جان آغازِڪارعشق‌مگرنیسٺ‌یڪ سلام؟ زیباترین مثال سلام علے الحسین با یڪ سلام روحِ تو پرواز مےڪند مےبخشدٺ دو بال سلام علے الحسین #السلام_علیڪ_یااباعبدالله✋❤️ #صباحڪم_حسینے ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
❗️ پس از کم کاری ما در قصه پر غصه برجام، رهبری وظیفه جدید را به جوانان سپردند: زمینه را باید آماده کرد ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرک فلافل فروش🍃 زندگینامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری🌹 قسمت دوم2⃣ پسرك فلافل فروش راوی:يكي از جوانان مسجد🌹 كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر 7 بسيار گسترده شده بود. سيد علي مصطفوي برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد. هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل ميخريد. ميگفت هم سالم است هم ارزان. يك فلافلفروشي به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد ميكرد. شاگرد اين فلافلفروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبي دارد. بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافلفروشي و با اين جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها شركت كن. حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامهي فوتبال بچه هاي مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگر فرصت شد، مييام.رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادوارهي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادوارهي شهدا بعد از پايان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! به سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد. سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد! خالصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.بعد با هم شروع كرديم به جمع آوری وسايل مراسم. يك كلاه آهني مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه ميكرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مياد؟ سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي هميشه سرت كلاه گذاشتند! همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافل فروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او را جذب مسجد كرد و بعدها و بچه هاي مسجدي شد... ... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim