...
#تولدتمبارڪرفیق!♥️
یہ سربند داده بود گفت:
شهید ڪہ شدم ببندیدش بہ سینہام
پیکرش کہ اومدسر نداشت😔
سر بند رو بستیم بہ سینہاش
رویِ سربند نوشتہ بود:
|انا زائر الحسین|😭💔
#شهیدمحسنحججی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#شهیدمحسنحججے 🕊
ما اگہ بتونیم
تو شهر خودمون
خدامون و داشتہ باشیم
هنر ڪردیم (:
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#حرفدل💔
قبلنا چهل شب که به محرم مونده بود
همه جا پر میشد که چله بگیریم...
یواش یواش بوی محرم میومد
لاتا دهن آب میکشیدن
همه قلاف میکردن
الان انگار نه انگار...
#چیسرخودمونآوردیم؟!
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
بسم رب الشهدا والصدیقین
اولین ها همیشه در ذهن ماندگار میشوند و در قلب هم جا خوش می کنند.
اولین روز محرم شدن
اولین حرف عاشقانه
و اولین ....
آخرین ها هم همینطور هستند. آنها هم درست در کنج قلبت می مانند، نه این که گرد و خاک بگیرند. مینشینند یک گوشه و در پس روزهایی که خودت هستی و خودت، روزهایی که دلت پر می کشد برای او، خودشان را تکان میدهند و در ذهنت جولان میدهند و تو را به آن سال و این سوال میبرند.
جان جانانم
محسن عزیزم
اولین خواسته ات را خوب به یاد دارم در اولین لحظات محرم شدن مان. حرفت یک کلام بود؛ سعادت و شهادت.
قولش را از من گرفتی و تو هم این قول را دادی که پر پرواز همدیگر باشیم.
اولین جشن تولدت در زندگی مشترک مان؛ آنجا هم باز همان خواسته ات را تکرار کردی و آرزوی شهادت را برایم گفتی و بعد شمع را فوت کردی.
شمع ها سوختند، دل من هم همینطور.
باورمان این نبود و هنوز هم نیست، هیچ آرزویی در لحظه فوت کردن شمع به بهانه تولد برآورده نمیشود. اینها همه برای قشنگ تر شدن است بخاطر دل خودمان. حقیقت امر این است که خدا به دلها نگاه می کند؛ لحظه و ساعتش مهم نیست، مکانش هر کجا که میخواهد باشد. عاشق که باشی در طلب رسیدن همیشه منتظر هستی و بهانه اش را دلت جور میکند که بگویی عاشقم.
این اولینِ همیشگی برای ما هر سال تکرار شد و هر سال همین را فقط از خدا خواستی؛ شهادت.
آن روزها دست و دلم میلرزید وقتی می شنیدم به هر بهانه ای و با هر جمله و کلمه ای میگویی شهادت. اما بعدها که حکم نفس را پیدا کرد در زندگیمان من هم از تو یاد گرفتم، لیوان آب هم که از دست هم میگرفتیم به جای تشکر می گفتیم الهی شهید شوی.
دلت را سپرده بودی به دست شهدا و شده بودی یک دلداده. دل داده جامانده.
وقتی به مزار شهدا میرفتیم و از میان قبور آنها عبور می کردیم چشمت که به جوان های دهه هفتادی می افتاد... جوان های تیپ فاطمیون که کوچکتر از خودت بودند و روی خاک ها آرامیده بودند سال ها قبل تر، پایت همان جا می ماند. سهم نگاهت حسرت بود، حسرت به حال آنها و حسرت به حال خودت. میگفتی من، محسنِ متولد هفتاد اینجا و... . من یک سال، دو سال، سه سال بزرگتر از این جوان ها هستم و یک سال دیگر هم بزرگ شدم و این جوان ها یک سال پیش، دو سال پیش، سه سال پیش به دیدار محبوب رفتند.
تا کجاها رفته بودی همسر جان....
برای من بودن در کنار تو مهم بود و تو برایت رفتن. من هم به فکر شهادت بودم برایت ولی در سال های بعد...
اول و آخرش به دنبال رسیدن به احلی من العسل بودی...
محسن خوبم
محسن عزیزم
همیشه هم از اولین ها نباید گفت آخرین ها هم قسمتی از با هم بودنمان است.
مثل آخرین جشن تولدت در زندگیمان؛ دو روز قبل از اعزامت.
مدتها بود جای خالی انگشتری را روی دستتان احساس میکردی. نه یک انگشتر معمولی مثل بقیه انگشترها.
دلت میخواست نگین انگشترت در نجف باشد با نام یازهرا. ولایت امیرالمومنین و حب فاطمه؛ هر دو را با هم می خواستی.
بهترین هدیه هم برایت همین بود. انگشتری که در قلبش نام زهرا باشد.
من خوشحال بودم از انتخابم و خوشحال تر از من، تو بودی. به خواسته ات رسیده بودی و شیرینی این رضایت برایمان طعم همان عسل روز محرم شدن مان را داشت، شیرین و ماندگار.
آخرین شمعها را هم با همان رسم هر ساله ات فوت کردی و همان اولینِ همیشگی را باز گفتی؛ خدایا شهیدم کن.
این حرفت برایمان به یادگار ماند آن هم از آخرین تولدت.
شادی آن شبت با همیشه فرق داشت...
لبخند چهره ات با همیشه فرق داشت...
یادش بخیر، چقدر انگشت دستت را برانداز می کردی. اما خودمان هم میدانیم که انگشتر بهانه بود تو به فکر رفتن بودی و به لحظاتی فکر میکردی که قلب دشمن را با نام یا زهرا میشکنی و خط شکن دشمن میشوی که شدی.
به میهمان ها گفتی که انشاالله با همین انگشتر به سوریه بروم و انگشتر به دست شهید شوم.
می خواهم تا آخرین لحظه همه بدانند که من شیعه امیرالمومنین هستم و محب فاطمه.
و رفتی تا رسالتت را به جهانیان برسانی...
حبیب من
جانان من
می خواهم کمی زرنگی بکنم امسال. شمع های تولدت را خودم برایت فوت میکنم. دعایش از من و آمین اجابتش از تو. خدایا شهیدم کن...
پ.ن: سلام بر حسین به نیابت از محسن شهیدم هدیه ای باشد به شهید. فطرس ملک سلام ما را به ارباب برسان. السلام علیک یا اباعبدالله...
#اولینِ_همیشگی
#تولد_جانان
#همسر_شهیدم_تولدت_مبارک
#پر_پروازم
#خدایا_شهیدم_کن
#السلام_علی_الحسین
بسم رب الشهدا والصدیقین
اولین ها همیشه در ذهن ماندگار میشوند و در قلب هم جا خوش می کنند.
اولین روز محرم شدن
اولین حرف عاشقانه
و اولین ....
آخرین ها هم همینطور هستند. آنها هم درست در کنج قلبت می مانند، نه این که گرد و خاک بگیرند. مینشینند یک گوشه و در پس روزهایی که خودت هستی و خودت، روزهایی که دلت پر می کشد برای او، خودشان را تکان میدهند و در ذهنت جولان میدهند و تو را به آن سال و این سوال میبرند.
جان جانانم
محسن عزیزم
اولین خواسته ات را خوب به یاد دارم در اولین لحظات محرم شدن مان. حرفت یک کلام بود؛ سعادت و شهادت.
قولش را از من گرفتی و تو هم این قول را دادی که پر پرواز همدیگر باشیم.
اولین جشن تولدت در زندگی مشترک مان؛ آنجا هم باز همان خواسته ات را تکرار کردی و آرزوی شهادت را برایم گفتی و بعد شمع را فوت کردی.
شمع ها سوختند، دل من هم همینطور.
باورمان این نبود و هنوز هم نیست، هیچ آرزویی در لحظه فوت کردن شمع به بهانه تولد برآورده نمیشود. اینها همه برای قشنگ تر شدن است بخاطر دل خودمان. حقیقت امر این است که خدا به دلها نگاه می کند؛ لحظه و ساعتش مهم نیست، مکانش هر کجا که میخواهد باشد. عاشق که باشی در طلب رسیدن همیشه منتظر هستی و بهانه اش را دلت جور میکند که بگویی عاشقم.
این اولینِ همیشگی برای ما هر سال تکرار شد و هر سال همین را فقط از خدا خواستی؛ شهادت.
آن روزها دست و دلم میلرزید وقتی می شنیدم به هر بهانه ای و با هر جمله و کلمه ای میگویی شهادت. اما بعدها که حکم نفس را پیدا کرد در زندگیمان من هم از تو یاد گرفتم، لیوان آب هم که از دست هم میگرفتیم به جای تشکر می گفتیم الهی شهید شوی.
دلت را سپرده بودی به دست شهدا و شده بودی یک دلداده. دل داده جامانده.
وقتی به مزار شهدا میرفتیم و از میان قبور آنها عبور می کردیم چشمت که به جوان های دهه هفتادی می افتاد... جوان های تیپ فاطمیون که کوچکتر از خودت بودند و روی خاک ها آرامیده بودند سال ها قبل تر، پایت همان جا می ماند. سهم نگاهت حسرت بود، حسرت به حال آنها و حسرت به حال خودت. میگفتی من، محسنِ متولد هفتاد اینجا و... . من یک سال، دو سال، سه سال بزرگتر از این جوان ها هستم و یک سال دیگر هم بزرگ شدم و این جوان ها یک سال پیش، دو سال پیش، سه سال پیش به دیدار محبوب رفتند.
تا کجاها رفته بودی همسر جان....
برای من بودن در کنار تو مهم بود و تو برایت رفتن. من هم به فکر شهادت بودم برایت ولی در سال های بعد...
اول و آخرش به دنبال رسیدن به احلی من العسل بودی...
محسن خوبم
محسن عزیزم
همیشه هم از اولین ها نباید گفت آخرین ها هم قسمتی از با هم بودنمان است.
مثل آخرین جشن تولدت در زندگیمان؛ دو روز قبل از اعزامت.
مدتها بود جای خالی انگشتری را روی دستتان احساس میکردی. نه یک انگشتر معمولی مثل بقیه انگشترها.
دلت میخواست نگین انگشترت در نجف باشد با نام یازهرا. ولایت امیرالمومنین و حب فاطمه؛ هر دو را با هم می خواستی.
بهترین هدیه هم برایت همین بود. انگشتری که در قلبش نام زهرا باشد.
من خوشحال بودم از انتخابم و خوشحال تر از من، تو بودی. به خواسته ات رسیده بودی و شیرینی این رضایت برایمان طعم همان عسل روز محرم شدن مان را داشت، شیرین و ماندگار.
آخرین شمعها را هم با همان رسم هر ساله ات فوت کردی و همان اولینِ همیشگی را باز گفتی؛ خدایا شهیدم کن.
این حرفت برایمان به یادگار ماند آن هم از آخرین تولدت.
شادی آن شبت با همیشه فرق داشت...
لبخند چهره ات با همیشه فرق داشت...
یادش بخیر، چقدر انگشت دستت را برانداز می کردی. اما خودمان هم میدانیم که انگشتر بهانه بود تو به فکر رفتن بودی و به لحظاتی فکر میکردی که قلب دشمن را با نام یا زهرا میشکنی و خط شکن دشمن میشوی که شدی.
به میهمان ها گفتی که انشاالله با همین انگشتر به سوریه بروم و انگشتر به دست شهید شوم.
می خواهم تا آخرین لحظه همه بدانند که من شیعه امیرالمومنین هستم و محب فاطمه.
و رفتی تا رسالتت را به جهانیان برسانی...
حبیب من
جانان من
می خواهم کمی زرنگی بکنم امسال. شمع های تولدت را خودم برایت فوت میکنم. دعایش از من و آمین اجابتش از تو. خدایا شهیدم کن...
پ.ن: سلام بر حسین به نیابت از محسن شهیدم هدیه ای باشد به شهید. فطرس ملک سلام ما را به ارباب برسان. السلام علیک یا اباعبدالله...
#اولینِ_همیشگی
#تولد_جانان
#همسر_شهیدم_تولدت_مبارک
#پر_پروازم
#خدایا_شهیدم_کن
#السلام_علی_الحسین
بسم رب الشهدا والصدیقین
اولین ها همیشه در ذهن ماندگار میشوند و در قلب هم جا خوش می کنند.
اولین روز محرم شدن
اولین حرف عاشقانه
و اولین ....
آخرین ها هم همینطور هستند. آنها هم درست در کنج قلبت می مانند، نه این که گرد و خاک بگیرند. مینشینند یک گوشه و در پس روزهایی که خودت هستی و خودت، روزهایی که دلت پر می کشد برای او، خودشان را تکان میدهند و در ذهنت جولان میدهند و تو را به آن سال و این سوال میبرند.
جان جانانم
محسن عزیزم
اولین خواسته ات را خوب به یاد دارم در اولین لحظات محرم شدن مان. حرفت یک کلام بود؛ سعادت و شهادت.
قولش را از من گرفتی و تو هم این قول را دادی که پر پرواز همدیگر باشیم.
اولین جشن تولدت در زندگی مشترک مان؛ آنجا هم باز همان خواسته ات را تکرار کردی و آرزوی شهادت را برایم گفتی و بعد شمع را فوت کردی.
شمع ها سوختند، دل من هم همینطور.
باورمان این نبود و هنوز هم نیست، هیچ آرزویی در لحظه فوت کردن شمع به بهانه تولد برآورده نمیشود. اینها همه برای قشنگ تر شدن است بخاطر دل خودمان. حقیقت امر این است که خدا به دلها نگاه می کند؛ لحظه و ساعتش مهم نیست، مکانش هر کجا که میخواهد باشد. عاشق که باشی در طلب رسیدن همیشه منتظر هستی و بهانه اش را دلت جور میکند که بگویی عاشقم.
این اولینِ همیشگی برای ما هر سال تکرار شد و هر سال همین را فقط از خدا خواستی؛ شهادت.
آن روزها دست و دلم میلرزید وقتی می شنیدم به هر بهانه ای و با هر جمله و کلمه ای میگویی شهادت. اما بعدها که حکم نفس را پیدا کرد در زندگیمان من هم از تو یاد گرفتم، لیوان آب هم که از دست هم میگرفتیم به جای تشکر می گفتیم الهی شهید شوی.
دلت را سپرده بودی به دست شهدا و شده بودی یک دلداده. دل داده جامانده.
وقتی به مزار شهدا میرفتیم و از میان قبور آنها عبور می کردیم چشمت که به جوان های دهه هفتادی می افتاد... جوان های تیپ فاطمیون که کوچکتر از خودت بودند و روی خاک ها آرامیده بودند سال ها قبل تر، پایت همان جا می ماند. سهم نگاهت حسرت بود، حسرت به حال آنها و حسرت به حال خودت. میگفتی من، محسنِ متولد هفتاد اینجا و... . من یک سال، دو سال، سه سال بزرگتر از این جوان ها هستم و یک سال دیگر هم بزرگ شدم و این جوان ها یک سال پیش، دو سال پیش، سه سال پیش به دیدار محبوب رفتند.
تا کجاها رفته بودی همسر جان....
برای من بودن در کنار تو مهم بود و تو برایت رفتن. من هم به فکر شهادت بودم برایت ولی در سال های بعد...
اول و آخرش به دنبال رسیدن به احلی من العسل بودی...
محسن خوبم
محسن عزیزم
همیشه هم از اولین ها نباید گفت آخرین ها هم قسمتی از با هم بودنمان است.
مثل آخرین جشن تولدت در زندگیمان؛ دو روز قبل از اعزامت.
مدتها بود جای خالی انگشتری را روی دستتان احساس میکردی. نه یک انگشتر معمولی مثل بقیه انگشترها.
دلت میخواست نگین انگشترت در نجف باشد با نام یازهرا. ولایت امیرالمومنین و حب فاطمه؛ هر دو را با هم می خواستی.
بهترین هدیه هم برایت همین بود. انگشتری که در قلبش نام زهرا باشد.
من خوشحال بودم از انتخابم و خوشحال تر از من، تو بودی. به خواسته ات رسیده بودی و شیرینی این رضایت برایمان طعم همان عسل روز محرم شدن مان را داشت، شیرین و ماندگار.
آخرین شمعها را هم با همان رسم هر ساله ات فوت کردی و همان اولینِ همیشگی را باز گفتی؛ خدایا شهیدم کن.
این حرفت برایمان به یادگار ماند آن هم از آخرین تولدت.
شادی آن شبت با همیشه فرق داشت...
لبخند چهره ات با همیشه فرق داشت...
یادش بخیر، چقدر انگشت دستت را برانداز می کردی. اما خودمان هم میدانیم که انگشتر بهانه بود تو به فکر رفتن بودی و به لحظاتی فکر میکردی که قلب دشمن را با نام یا زهرا میشکنی و خط شکن دشمن میشوی که شدی.
به میهمان ها گفتی که انشاالله با همین انگشتر به سوریه بروم و انگشتر به دست شهید شوم.
می خواهم تا آخرین لحظه همه بدانند که من شیعه امیرالمومنین هستم و محب فاطمه.
و رفتی تا رسالتت را به جهانیان برسانی...
حبیب من
جانان من
می خواهم کمی زرنگی بکنم امسال. شمع های تولدت را خودم برایت فوت میکنم. دعایش از من و آمین اجابتش از تو. خدایا شهیدم کن...
پ.ن: سلام بر حسین به نیابت از محسن شهیدم هدیه ای باشد به شهید. فطرس ملک سلام ما را به ارباب برسان. السلام علیک یا اباعبدالله...
#اولینِ_همیشگی
#تولد_جانان
#همسر_شهیدم_تولدت_مبارک
#پر_پروازم
#خدایا_شهیدم_کن
#السلام_علی_الحسین
پیامی ازطرف همسرشهیدحججی👆✨
ان شاءالله تمامی زندگی هاوآرزوهاو...
اینگونه شهیدانه باشد...🌹🍃
این روزا که خر شرک هم داره درباره قرارداد ایران و چین تحلیل میکنه ، مسئولین جمهوری اسلامی سکوت مطلق کردن تا رسانه های معاند بهره برداری سیاسی خودشون رو کنن و اعتماد مردم رو جلب کنن و با ذهنیت مردم بازی کنن و بعد یه اظهار نظر پر از ضعف و ناامیدی کنن.
آقای مسئول چرا با ترس از شفافیت میخوای پنالتی بدی به جریان رقیب؟
علی راست خدیو
#تلخند
•••
اینعرصهزمانراخدابرایتڪامل
منوتوگستردهاست…
تاحالاازخودتپرسیدیڪهداری
چطورازعمرتاستفادهمیڪنی؟!
بیایم #شھید گونهزندگیڪنیم(:
|🕊.• #شھیدمرتضےآوینے
•
•
═════°✦ ❃ ✦°═════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#چهلروزتامحرم🏴
از امشبی به بعد به عشق محرمت
چله گرفتهام که گنه کم کنم #حسین
#چهلروزتاجنون
#چلهنوکری
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
💢شما رو نمیدانیم اما این پیام بوی تهدید میدهد
♦️چه خبر است که به این راحتی مجلس را که عصاره ملت است تهدید میکنند، شما که دم از امام امت میزنید، حتما بیانات ایشان را هر چند عمل نمیکنید، اما حتما خواندهاید.
♦️جامعه مدنی با همه لفظهای زیبا و استعارههای قشنگ بوی خون میدهد و خشونت دموکراسی لبه تختش به سمت تمامیتخواهان است، شاید همچون هاشمی قصد دارند تا طرح مادام العمر شدن رئیس جمهور را بالا بیاورند. شهر را شلوغ کنند تا به خواستهشان برسند.
📌 پونز
#طراح_فتنه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بلا و رحمت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
▪️#کاریکاتور
این تازه شروع ماجراست💪
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ با امام زمان (عج) دردل کنید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #عالی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🎤 #استاد_عالی✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
▪️راننده اتوبوس به مسافرها گفته ماسک بزنن؛ مسافرها ریختن سرش، کتکش زدن، کشتنش.
فرانسه، کشور شعر و عطر و عشق.
💬 A.Dastaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چکار کنیم تا شهید شویم⁉️
✅حاج حسین یکتا
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
°•.✿ #بیو
مݧ حرم لازممدلم تنگ است،
روزِگارم ببین بھم خوردھ..😥💔
#حسینـــ💚
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
سمت چپ که هر دو رو میشناسید،
سمت راست هم دیدار و تقدیر روحانی از رسول سجاد، متهم ارزی که دیروز دادگاهش برگزار شد!
کار رسول سجاد این بوده که رشوه میداده تا ارز بگیره و بالا بکشه!
دیگه تحلیل ماجرا با خودتون 😊
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
روح الله زم گفته روزی ۱۸ ساعت علیه انقلاب کار میکرد!!!
ما روزی چند ساعت واسه انقلاب وقت میزاریم؟!!
🧡✨
["🌱…فـٰاشبگویم
هیچڪسجزآنکھدل
بھخـداسپردھاسترسـم
دوستداشتــننمےدانـد"]
| #شھیدمرتضےآوینے |
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim