eitaa logo
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
1.6هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
بسم‌الرب‌الشھداوالصدیقین ماهمان‌هایۍهستیمـ ڪہ‌مسیرمان‌اربعین‌ڪرب‌بلاست و‌پایان‌راهمــان #‌شھادت ♥️:) ڪپی‌حلالھ‌رفیق ... فقط‌دعابرای‌ظھوریادت‌نره💚 ''لوگوحذف‌نشھ‌🚫🖇" «تبادل‌شبانه‌بدون‌محدودیت🤩🎉
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 دفعه‌دومے‌ڪه‌حسیــن‌رفته‌بود‌ســوریه‌تو بود..🖤 مثل‌همیشه‌بهش‌پیام‌داشتم‌میدادم ازش پرسیدم‌حسیــن اونجا گفت‌نه‌اینجا اکثرا‌ ۴امامے‌هستن‌عزاداری‌نمیڪننــ..😔 بهم‌خیلےسخت‌میگذره‌که‌نمیتونم عزادارے‌کنم‌.خوش‌به‌حال‌شماخیلی استفاده‌کنیدازمحرم..(: بعدها‌وقتے‌برگشت‌به‌حسین‌گفتم‌چرا محرم‌رفتی..؟🙁 گفته بود.. من‌همه‌ےچیزایےڪه‌بهشون‌وابسته‌بودم‌ گذاشتم کنار..😌 فقط‌یه‌چیز‌مونده‌بود‌ڪه‌نمیتونستم‌ولش ڪنم‌برم؛اونم‌ایام‌محرم‌بود..🥀 ڪه‌باید‌به‌نفسم‌غلبه‌میکردم‌ومیرفتم🌱😔 💔 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
به نام نامی سَر بسمه تعالی سَر بلند مرتبه پیکر بلند بالا سَر ‌ سالروز اسارت شهید محسن حججی توسط داعش شادی روحش صلوات ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
سلام دوستـان جانم:') عاقبـتتون بخـیر و حسینـی🍃 بیایید به کـربلایـی فکـر کـنیم کـه امضا شـده .. فکـر کـن، صبحِ چنـد روز قبـل اربـعین مشکـلت هرچـی بوده حـل شده ... پاسـپورت آمـاده ، کـوله هم آماده میکـنی ...
کـارت نیابـت از رفـیق شـهیدت و مـی‌زنی بـهش.. سربنـد زدی .. پیکـسل زدی .. پرچـم برداشتی ؟
از همـه خداحـافظی میکـنی حلالیـت میطلـبی رو پروفایلـت ، اسـتوریت مینویسـی زائرِ حسـین (ع) ...
به چـشم باز کـردنی سـوار اتوبوسـی برای مـرز .. به چشـم به هم زدنـی می‌رسـی مرز ... هرکه دارد هوسِ کربُ بلا بسم الله🙂♥️ سفر شـروع شد🌱
ولـی میـارزه ... صـورتت و میپوشـونی .. استرس اینکـه نکـنه دم مرز مشکلـی پیـش بیاد .. نکـنه ایراد بگیرن از پاسـِت .. نکـنه یچـی شه ... گرد و خاک خستگـی ِ چندین ساعت بـودن تو ماشین .. کـوله سنگینه.. و مـهر خروج .. و مهـر ورود (:
بیابـونِ درنـدشت.. ون هـای عـراقی .. عربگده هایِ عراقـی ها ... -کـاظِمِین .. -سامِراه... -نجـف... -کِـربَلا ...کِـربَلا...
جـدی جـدی داری میـری! باورت نمـیشه کـوله تو با همسفری هات روی ماشین مـیبنده براتون .. راه میوفتین سـمتِ خونـه پدری ...
میـرسی .. گنـبد قشنـگش.. گلدستـه های قـشنگش ... ایوونِ طـلاش... میدونی چرا به نـجف میگـن خونه ی پدری ؟ چون آرامشـی کـه نجـف داره هیچ جا نداره.. مث خـونه ی بابا ی هرکـس .. دیدی میگن هیچ جا خونـه ی مامان بابا نمیـشه ؟ نجـف هم همینه ... خونه‌ی مولامون.. خونـه‌ی بابامون ... دلـت تو نجـف آرومه .. غربـت نـداری ... انگـاری سالهـاست اهـلِ اینجایـی...
اینکـه بعـد چـن روز اسـکان تو نجـف میمونـی ُ نمیگـم .. چون از ی طرف دلـت نمیـاد از اون دیارِ آشـنا دل بکـنی از یه طرف دل تو دلـت نیـست برا طریق الـحسین ... برسی کـربلا... از صبح ِ زود بعـد از خداحافظـی از مـولا و وداع ، راهـی طریق میشی .. وقتـی داری میری از وادی‌الـسلام رد میشـی .. زیارت میکـنی .. هـرجا بری ازت پذیرایی میکـنن .. بزرگ و کـوچیک نداره .. پیرمـرد و بچه ، از همـون اول التـماست میکـنن بری خونـشون ..
ماسـاژت بـدن ... هنو هیچـی نشـده استـراحت کـنی ... یچـیزی بخـوری ... کـفشتو واکـس بزنن... از نجـف تا اولـین عمود حدودا ۲/۳ کـیلومتر راهه... خیلـی ها اون تیکـه رو با مـاشین میـرن.. ولـی کـِیفش ب هـمون پیاده رویـشه... میری میری میری ... هر از چن سـاعت یه استـراحت ِ کـوچیک ...
پشتِ سَر مرقدِ مولا... رو برو جاده و صَحرا...🥺♥️
اینجاسـت کـه میبینـی همـه جـوره آدم اومـده ... فـرق نـداره پـا داره یا نداره ... عشقِ حسـین (ع) این چـیزا رو نمیـشناسه..
اینجا هرکـی هرچـی داره ، نـذرِ حـسین کـرده :)
شـب شده .. خسـته ای .. داغـون ِ داغـون.. پاهـات تاول داره... هر قـدم درد میکـشی و مـیری ... ماه بـالا سـرته ... میگـن کـه خیلـی نزدیکـ شـدی ... عمود هارو نـگاه میکـنی ... یـاد اون شبـی میوفتـی که انقطـاعی گریه کـردی و گـرفتی ... یـاد رقیه ... رقیه هرچـی گریـه می‌کـرد از درد یکـی میزد... ولـی تو چی ؟ چی‌کـم گزاشـتن برات؟ همینجـوری غـرقِ گریـه و روضه این .. حال خـراب ... تابلوی سبـز ِ رو میـبینی ...
یکـی از بچـه ها مـیگه اونایی کـه اولین بارشـونه از ایـن قدم به بعد لطـف کـنن سرشـونو بندازن پاییـن... فقـط جـلوی پاشـونو نـگاه کنن... به یه جـا میرسیـم میگـم بالا رو نگـاه کـنین... حالا شمام چشما بسته ... اون لحظه رو تصور کنین خسته با پای زخمی..🙂🍃
تاره .. تاره .. تاره .. اشکـات امـون نمـیدن!
هی با دستات چشماتو پاک میکنی که ببینی .. ولی بخدا نمیشه .. نمیشه ... فقـط چنین چـیزی روبه‌روتـونه... السلام علـیک یا ابـوالفضل العـباس...💔😭 -صـدای شکـستنِ بغض سنگـینی کـه تاحـالا وا نشـده ... قدم هـات قفل شدن:) ولـی میری .. باید بـری .. حالا دیگه چشـمات به روبـروتن... فقط جلـوتم میبینـیُ حرکـت میکـنی ... دیگه چیـزی از خـستگی یادت نمـیاد... دیگـه پاهـات درد نمیکـنن...
یادته بهـت میگفـتن الهـی تو زنـدگیت سر یه دوراهـی قرار بگیـری ؟ بیـن الـحرمین ... دوراهـی کـه ندونی حـرمِ اربابُ نـگاه کـنی یا رو به حـرمِ علـمدار باشی :))) حالا دعاهاشون مسـتجاب شد بـرات ....