قسمت چهل و چهارم🌱
« تنها میان داعش»
»حالتون خوبه؟« به گمانم چشمان او هم چیزی
نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت
دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور
انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش
هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند. پیش از آنکه نور
را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :»من
خوبم، ببین حلیه چطوره!« ضجه های یوسف و سکوت
محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛
میترسیدم امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی
جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم
صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که
خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از
حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و
شیشه جیغم در گلو شکست. در فضای تاریک و خاکی
اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با
صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریه های یوسف هم بیرمق شده و به نظرم نفسش
بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به
سمتشان دویدم. زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و
چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم
و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو
یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و
نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم
چه کنم. زنعمو میان گریه حضرت زهرا (س) را صدا میزد
و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش
برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من بر نمی گشت
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌
#شهید_دکتر_چمران:
توی کوچه پیرمردی رو دیدم که روی
زمین سرد خوابیده بود...
سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛😞
اون شب رخت و خواب آزارم
می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد...💭
رخت و خوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب، سرما توی بدنم نفوذ کرد
و #مریض شدم ...‼️
اما روحم شفا پیدا کرد
چه مریضی #لذت_بخشی ...☺️
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#وزیر_دفاع_سابق
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
#خاطرات_شهید
پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم...
پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید.....
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌷
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
فرقِ مادر شهید با تمامِ مادران دیگر زمین...
خلاصه میشود به این:
مادرِ شهید،
پیش از آنکه مادرِ شهید بشود؛
شهید میشود..!
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
•﴿ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ... ﴾•
#کوثر کوتاهترین سورهۍ قرآن
همان؛کوتاهترین
راهِ رسیدن بھ خداست... :)♥️
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
في تلك البسمة الخير كله، وفي تلك النظرة اليقين كله 🌷
#كُلّهُخير_يقيناًكُلّهُخير
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکّده...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در عالم عهد از همه پیمان گرفته شد تا چشم به راهت باشند و دعاگوی ظهورت.
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
با یک نگاه روشنش آرام میشدیم
در چشم او بشارت فتحی قریب بود
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
… و در صبح ظهور باز خواهید گشت
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
هر صبح
كه چشم باز ميكنیم
نيستي
تو پاي بودنت هميشه لنگ مي زند
و ما پاي رفتنمان....
عزيز جان
برگرد
ما برايت
دل قرباني كرده ایم
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🌱حسینهمیشہمےگفت:
*افتخارنسلمااینہڪہ*
*داریمتوعصروزمانےزندگے* *مےڪنیمڪہ*
*قرارهاسرائیلتواوندورهوبہ دستمانابودبشہ..
📒🔗||شہیدحسینولایتےفر
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
وَأَنتَلاتَعرِفُماذافَعَلتَبِقَلبِالمَهدۍ
+ وَ شُما نِمیدانید
که با [ قلبِ مهدی(عج )] چه کَردید...💔
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله موشکی یمن به ابوظبی
4 انفجار شنیده شد
وزارت دفاع امارات: دو موشک بالستیک را برفراز ابوظبی ساقط کردیم
آسمان ابوظبی، امروز صبح
برای توریست های امارات همین صدای غرش موشک کافیه ؛ برابری میکنه با اصابتش
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
امروز عزا در،،یمن،،ماست
این کر و بلا یا،،یمن،،ماست؟
⭕️تصویر دلخراش
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
بـاخـٰامنہاےعھدِشھادتبستیم
جانبرکفوسربندِولایتبستیم
کافےستاشارهاےکنـــدرهبرِمـا
بـےصبروقراردلبـرایشبستیـم
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
▪️تعداد مادرانی که چند شهید تقدیم ایران کردهاند:
دو شهید: ٨١٨٨ مادر
سه شهید: ۶۳۱ مادر
چهار شهید: ۸۲ مادر
پنج شهید: ۲۱ مادر
شش شهید: ۶ مادر
هفت شهید : ١ مادر
هشت شهید: ١ مادر
نه شهید: ٢ مادر
ای کاش مسئولین محترم اعلام کنند چند فرزند تقدیم کشورهای خارجی کردند!
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😰 نالههای جانسوز کودک یمنی زیر خروارها آوار پس از حمله جنگنده های ائتلاف سعودی
دوست عزیز برای یمن حتما تمام تلاش رسانه ایی خود را انجام بدهید زیرا به گردن مسلمانان جهان برای کمک به ظهور حق دارند این ملت😔🙏
🔻اینجاست که سازمان حقوق بشری ملل متحد نشون میده فقط از حقوق کسانی دفاع میکنه که مواجب این سازمان را پرداخت میکنن و باقی ماجرا شعاری بیش نیست.
👈مابقی مهدور الدم اند🥀
قسمت چهل و پنجم 🌱
« تنها میان داعش»
زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود
و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه های حلیه
را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را
باز کند. صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به
من دلداری میداد :»نترس! یه مشت آب بزن به صورتش
به حال میاد.« ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو
روضه شد و ناله زنعمو را به »یاحسین« بلند کرد. در
میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان
شهر را میکوبید، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و
اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمیدانم
چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه
به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه
چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره
و موج انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود
که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان
را بیشتر میلرزاند. در این دو هفته محاصره هرازگاهی
صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود
که بی وقفه تمام شهر را میکوبیدند. بعد از یک روز روزه داری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود،
شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود
برای یوسف شیرخشک درست کردم. همین امروز زنعمو
با آخرین ذخیره های آرد، نان پخته و افطار و سحریمان
نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی
حکایتِ تو را بر گوشِ قاصدکی
به نجوا زمزمه کردم
همراه با برگی از تبارِ پاییز
رهسپار با باد شد،
ابر ها در آغوشِ هم گریستند
آسمان دلش گرفت
باران آغاز شد،
قطره ای بر پنجره لغزید
شیشه ترک برداشت