روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم
در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت
"کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟"
گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم
وهمانجا نماز می خوانیم"
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نمازامام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در همان وقت به سوی خدا برود"️
#شهیداحمد_مشلب
#فدایی_رهبر
ایشھید،ایآنڪهبرڪرانههای
ازلیوابدیوجودبرنشستهای؛
دستیبرآروماقبرستاننشینانِ
عاداتسخیفرانیزازاین
منجلاببیرونبڪش...
#آسیـدمرتضیٰآوینـی'!
خطرپذیریمیتواندجامعهراموفقکند،
شماجوانهابایدآمادهباشیدترسازاینکه
شایدنشود؛اینچیزخیلیبدیاست.
#حضرتآقا
حلقومهامیتوانبرید
امافریادرا هرگز
فریادیکهازحلقومبرید
برمیآیدجاودانهمیماند..!
#سیدمرتضیآوينی
☘🌹زندگینامه شهید حمید سیاهکالی
[🌤🕊🌼]
💐حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود.
در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
ایشان توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
⚡خصوصیات اخلاقی شهید سیاهکالی
حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود.
در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمیرنجاند.
عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه میکرد.
هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...
سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید میکند: «هیچچیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
⚡نحوه ی شهادت
شهید حمید سیاهکالیمرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر(عج) بود،در ۴ آذر ماه سال ۹۴ در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
✨❣گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
《 دلم میخواهد همسرم برای شهادت من نیز دعا کند》
[✨🌸🕊]
شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل میشود، این مرد جهادگر که با قدمهای استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت میتواند نمونه خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزههای آیینی و ملی کشور ما باشد.
شهید مرادی کارشناسی ارشد نرمافزار و مدرک دان دو کاراته داشت؛ وی در آذرماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینش رسید و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا کرد. فرزانه سیاهکالی مرادی، همسر شهید متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفهای است. او که پس از شهادت حمید با خاطرات و یادگاریهایش زندگی میکند، جوانی است که ثابت کرده نسل جدید نیز با بصیرت و انقلابگری قدم در راهی گذاشتهاند که رضای خداوند و حفظ عزت و امنیت دین و کشو در آن نهفته است
همسر شهید سیاهکالی مرادی گاهی با بغض و گاهی با لبخند از دلتنگیها، آروزها، خاطرات و روزهای خوشی که در کنار همسرش گذرانده است میگوید؛
🔹🔸🔹🔸🔹
❤همسرم پسرعمه من بود و از کودکی یکدیگر را میشناختیم؛ اما به دلیل فضا و اعتقادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب میشد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر همبازی نشویم.
وقتی بزرگتر شدیم، آبان ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یک ماه پس از آن نیز همزمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیتهایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمیگذراندیم.
هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم.
روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت.
در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند.
همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم عمرزندگی ما تا این اندازه کوتاه باشد.
حمید روحیهای لطیف و دوستداشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم میکرد از او تشکر میکردم اما میگفت این حرفهای یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم.
اوایل من از گفتن این دعا ممانعت میکردم و دلم نمیآمد اما آنقدر اصرار میکردند تا من مجبور میشدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
ادامه👇
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.
در خرید کردن بسیار سختپسند بود و وقتی باهم خرید میرفتیم من خسته میشدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز میخواند، همیشه صدای دعاهای او را میشنیدم، همواره با گریه طلب شهادت میکرد و این آرزوی او بود.
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست میدهم، او عکسهایش را به من نشان میداد و میگفت ببین چقدر برای بنر اعلام شهادت مناسب و زیبا است.
جالب است که خیلی از همان عکسها برای بنرهای او استفاده شده است.
اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشین، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی.
باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد.
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود.
گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم.
دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی.
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو میکردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز میگردد.
نفسم را میگرفت وقتی در راه پله داد میزد: یادت باشد، یادت باشد.
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست».
شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
گاهی انسان دوست دارد یک دروغ را باور کند، به خودم میگفتم حمید سالم است و باز میگردد، وقتی پیکرش را آورده بودن با خودم زمزمه میکردم که این حمید نیست و تابوت خالی است، صورتش را که لمس کردم سردی جسمش جانم را گرفت، تنش خیلی سرد بود، هرگز آن سردی صورتش را فراموش نمیکنم،
به گوشش گفتم که مرا ببخش اگر آن شب به خاطر من لحظهای تردید کردی، آن ۱۵ دقیقهای که باهم بودیم را نمیدانستم چه کنم فقط در آغوش گرفته بودمش و میگفتم دوستت دارم.
همیشه وقتی از سرکار به منزل میآمد برایم گل میخرید، وقتی با پیکرش صحبت میکردم با گریه گفتم از این به بعد من باید برای تو گل بخرم، پس چرا وقتی برگشتی برایم گل نیاوردی؟
ادامه👇
شهید علمدار میگفت اینکه وقتی به معشوقت فکر میکنی و نمیدانی او هم به تو فکر میکند خیلی آزاردهنده است.
تمام لحظات حضورش را حس میکنم و بوی او را احساس میکنم اما با این چشم خاکی نمیتوانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبختتر هستی که میتوانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
هر بار که به دیدنش میروم برای او گل «نرگس» میبرم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته میشوم، کفشهای حمید را میپوشم و حس میکنم پاهایم به پاهایش میخورد.
با همه دلتنگیهایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دوست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من بهخاطر همسرم از تمام خواستههایم میگذرم و خداوند را شاکرم.
❣دلم میخواهد آنقدر در راه همسرم و ائمه اطهار(ع) پیش بروم که همسرم برای شهادت من نیز دعا کند و در جوانی با شهادت به او ملحق شوم تازندگیمان را در آن دنیا با هم ادامه دهیم...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━
🔰وصیت نامه شهید والامقام حمید سیاهکالی مرادی
🌷«با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب کنم.
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسان ها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت (ع) را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دور ماندن و کور ماندن از راه و از نور هدایت است.
وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشیم و ره رو این مسیر همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه ولی عصر (عج ) ان شاالله... زیرا نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را ذوب در این امر بدانیم.
اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج ) و نایب بر حقش امام خامنه ای ( مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل ، می روم تا به تأسی از مولایم اباعبدالله (ع) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
اما یک نکته و آن این است اگر در حال حاضر در جبهه سخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند ، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاالله ...
اما به نظر این حقیر هیچ چیز بالاتر از حسن کلام و حسن رفتار نیست در عموم جامعه و مخصوصاً در بین نظامیان و بالاخص در میان پاسداران حریم ولایت.
اما در جمله آخر می نویسم آنچه که در این دنیا از مادیات دارم من باب گذران زندگی در اذن همسرم باشد تا بتواند امورات زندگی کند ان شاالله.
و در آخر هر کس که این متن را می خواند و یا می شنود ان شاالله که این حقیر سراپا تقصیر را حلال نماید.
همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدارو شکر در راهت به خون افتاده ام بر خاک
وکفی بالعلم ناصرا
حمید سیاهکالی مرادی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
📚معرفی کتاب از شهید حمید سیاهکالی:
《 یادت باشد》
❣عاشقانه ترین کتاب مدافع حرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید، انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.
#شهید_عباس_بابایی
وقت هایی که بچه هایش تب می کردند
تا صبح بیدار می ماند و با دستمال خیس
پاشویه شون می کرد.
با بچه هایش نماز میخواند
و بعد از نماز رو به آن ها می کرد
و می گفت :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد.
#شهید_روح_الله_سلطانی
من شهید شدم
تا راه کـربلا باز شود
و شما در فردایی شیرین
در حرم امام حسین علیهالسلام
به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید
#شهید_محمدعلی_فتاحزاده
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
وقتی که چارهٔ دل عشاق میکنی
درد مرا به نیم شکرخنده چاره کن
شهید علی حسینی کاهکش 🌷
#صبـحتون_شهـدایـی
به سرم غیر هوای تو تمنایی نیست
بطلب تا که فقط سیر نگاهت بکنم
#عزیزم_حسین❤️🌱
#صبحتون_حسینی
میگنکهاستغفارخیلیخوبه
حتیاگهبهخیالخودت
گناهیرومرتکبنشدهباشی،
استغفارکنمؤمندلروجلامیده....
سلام خوبان صبحتون بخیر😊
🔰زندگینامه شهید ارجاست علیزاده
💐🍃مگر نه اين است كه شهيدان زيستن را تفسيري دوباره كردند و پيروزي را تصوير چند باره ،آري شهيدان معلماني هستند كه الفباي حيات را با خون نوشتند.آري هنوز نداي الله اكبر هزاران شهيد در پهن دشت خوزستان و كوه هاي كردستان به گوشمان ميرسد آواي پاسداراني كه در جزيره مجنون مردانه مقاومت كردند و همچون پاسداران هويزه همه با هم سرخ پيراهن شدند.
🌺🍃و يكي از مناديان اين نغمه شهيد بزرگوارمان ارجاسب عليزاده مي باشد كه در سال 1342در خانواده اي مذهبي در روستاي آرند ديده به جهان گشود
هنگاميكه شهيد پاي به عرصه وجود نهاد پدر خود را از دست داده بود وي دوران طفوليت را در دامن مادر گذراند.به علت اينكه پدر خود را از دست داده بود و از نظر وضع مالي در سطح پائيني بودند نتوانست به تحصيل علم بپردازد و هنگاميكه قدرت كار كردن را پيدا كرد دوران نوجواني را به شغل كشاورزي گذراند تا بتواند از اين راه امرار معاش نمايد.
و سپس با يكي از بستگان خويش ازدواج نمود و تشكيل خانواده داد و كانون گرم خانواده را با روحيه اي مذهبي و سرشار از ايمان به خدا و اسلام رونق داد و در اين هنگام حرفه بنايي را آموخت و در اين حرفه شروع به كار كرد و خانواده خود را ادامه داد ناگفته نماند كه ثمره زندگي شهيد پنج فرزند است كه 2 تاي آن پسر و 3تا دختر مي باشد.
🌹🍃اما در اول انقلاب با ايمان قوي، عشق به خدا و پيامبر و قرآن و حضرت امام تصميم گرفت كه به نحوي به انقلاب خدمت نمايد و در كليه مراسم يوم الله و مساجد شركت فعال داشت تا اينكه در سال 59كه رژيم عراق به سركردگي آمريكاي جنايتكار خود آهنگ تجاوز به كشورمان را شروع كرد و رژيم بعثي تجاوز را از همه جوانب مرزهاي بين المللي شروع كرد، شهيد عزيزمان تاب مقاومت مظلوميت مردم خرمشهر و آبادان و ديگر مناطق مورد هجوم دشمن را نداشت همراه عشاير غيور راهي مناطق جنگي خوزستان شد و مدتي در آبادان در خطوط مقدم جبهه بروي كارخانه شير پاستوريزه –بهمن شير آبادان با رژيم بعثي به مقابله پرداخت تا اينكه فرمانده آنان به شهادت رسيد و بعد از مدتي مقاومت و حماسه سازيها دوباره به خانه برمي گردد.
🌸🍃ولي مگر مي شود انسانهاي دلباخته را اينطور قانع كرد و دوباره تصميم گرفت كه به ياري رزمندگان بشتابد و بنا به عشق فراواني كه به سپاه پاسداران داشت در تاريخ 61/9/1به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان دهدشت درآمد. و اينجا اولين ماموريت شهيد از طريق سپاه شروع مي شود. ايشان راهي مناطق كردستان ميگردد در منطقه كردستان در جنگهاي پارتيزاني و چريكي با كفار بعثي مي جنگيد و در اين ميان از ناحيه دست و گوش مجروح مي شود و به بيمارستان تبريز و سپس به شيراز انتقال مي يابد و پس از معالجه دست و گوش وي معلول مي شود و بعد از مدتي بهبودي يافت و دوباره در لشكر 19فجر مشغول خدمت مي شود و مدتي با كفار مي جنگيد و بعد از مأموريت به سپاه پاسداران دهدشت برمي گردد . و بعد از چند ماهي در تيپ مستقل 48فتح استان مشغول خدمت مي شود و در عملياتهاي كربلاي چهار و پنج در يگان دريايي تيپ با دشمن به مبارزه پرداخت و شهيد بار دوم مجروح مي شود و دوباره به بيمارستان انتقال داده مي شود و بعد از بهبودي عازم ميادين نبرد و تا اينكه ماموريت وي تمام مي شود و دوباره وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دهدشت مي شود و به حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي مي پردازد و براي آخرين بار در خرداد ماه 67 با گروهي از پاسداران جان بر كف سپاه دهدشت عازم جبهه حق عليه باطل مي شوند
🌷🍃و اين زمان است كه دشمن دوباره تجاوز به ميهن اسلاميمان را شروع كرده است و شهيد در جزيزه مجنون مردانه مقاومت مي كند و سرانجام در تاريخ 67/4/4 بعد از رشادتهاي زياد همراه عده اي از برادران پاسدار در پد خندق دعوت حق را لبيك گفته و به معشوق ديرينه خود مي رسد .
شهيد بزرگوار در كليه شئونات زندگي و در ابعاد مختلف زبانزد عام و خاص بود مخصوصاً از لحاظ اخلاقي با فرزندان مهربان و با خانواده رئوف بود .
🥀🕊 اين شهيد بزرگوار مفقودالاثر بوده و بعد از 11 سال توسط گروه تفحص پيدا شد و تحويل داده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💠گزیده ای از وصيت نامه شهید والامقام ارجاست علیزاده💠
🌷🍃خدايا تو را سپاس مي گويم كه مرا آفريدي و به من عقل دادي تا تو را بشناسم و تو را ستايش كنم ،درود خدا بر پيامبران و ائمه معصومين (ع)درود خدا بر شهيدان صدر اسلام و تاكنون،درود خدا بر تمامي خانواده هاي شهداء و مفقودين و اسرا ،درود خدا بر رهبري علي گونه خميني كبير قلب تپنده امت. آواهاي هل من ناصر ينصرني تو راشنيدم و به آواي تو لبيك گفتم اميدوارم كه خدا از من بپذيرد
🌸🍃خداوندا اطراف را نگاه مي كنم جاي پاي شهيدان است خدايا هر طرف كه نگاه مي كنم فرزندان كوچك شهيدان را نظاره مي كنم
خدايا هر طرف نگاه مي كنم گلزاري از شهدا مي بينم.. اي خداي رحمان و رحيم لطف كردي عصيان كردم،دعوتم كردي فرار كردم،عطاء كردي خطا كردم ،عفو كردي گناه كردم
😔خدايا از گناهان وحشت دارم اگر تو دستم نگيري به كجا فرار كنم خدايا زمين برايم تنگ شده روحم در قفس است هر كجا مي روم تا جايم نيست مثل اينكه گم كرده اي دارم به سراغ او مي گردم. تا او را پيدا كنم
🌹✨ و اما به ياري خدا وصيت نامه ام را شروع مي كنم اميدوارم كه اين وصيتنامه آخرين وصيتنامه ام باشد و خدا شهادت را نصيبم كند براي چندمين بار وصيت نامه ام را تعويض كردم
خدايا با چه رويي اين وصيت نامه را شروع كنم در حالي كه پنجمين سال از جنگ مي گذرد ولي شهادت نصيبم نشد
🌷🕊خدايا عزيزاني داشتيم كه در كنارشان بوديم رفتند و ما مانديم كه لياقت شهادت را نداشتم اميدوارم اين آخرين وصيت نامه ام باشد
🌸🍃اي مردم بدانيد كه شهادت مرگ نيست رسالت است،جان دادن نيست جان يافتن است ،به اجبار رفتن نيست شهادت بلكه به اختيار است مردن نيست بلكه زنده بودن زندگي جاويد است
💥 اي امت بپا خواسته و شهيد پرور جبهه ها را پر كنيد و امروز وقت در خانه نشستن نيست وقت مبارزه با كفار است اگر ما در خانه بنشينم جواب فرزندان شهيدان را چه گويم اي كسانيكه در گوشه و كنار مثل موش توي سوراخ سر بيرون مي آوريد بر عليه اسلام توطئه تبليغ مي كنيد اين را بدانيد كه روزي مي آيد كه همه شما به زباله دادن تاريخ ريخته خواهيد شد و اينجا جاي شما نيست انقلاب ما كه با خون هزاران شهيد آبياري شده است شما نمي توانيد به او ضربه وارد كنيد و بدانيد شما درخت اسلام را نمي توانيد بخشكانيد چونكه درخت اسلام را خون امام حسين (ع)آبياري كرده است و اي امت شهيد پرور امام را تنها نگذاريد و اميدوارم شما اهل كوفه نباشيد و الحمدالله هم نيستيد و جبهه ها را پر كنيد و پشت جبهه ها را گرم نگه داريد تا منافقان كوردل نتوانند ضربه وارد كنند...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━
همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛
و همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید؛
آن زمانی که حضرت رقیه (سلام الله علیه) خطاب به پدرش فرمودند:
“غصهی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز…”
#شهید_محسن_حججی