وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا ۖ وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ۖ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿25﴾
و مژده ده کسانی را که ایمان آوردند و نیکوکاری پیشه کردند که جایگاه آنان باغهایی است که نهرها در آن جاری است، و چون از میوههای گوناگون آن بهرهمند شوند گویند: این مانند همان میوههایی است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و از نعمتهایی مانند یکدیگر بر آنان آورند، و آنها را در آن جایگاههای خوش، جفتهایی پاک و پاکیزه است و در آن بهشت، جاوید خواهند زیست.
هدایت شده از • شـاید یکــ مبـارز! •
معصوم مردمیم ولی در خفای خویش
درگیر توبههای مدام و مکرریم...!
قصہ ما بہ سر رسید..
.
خب اول سلام به همگی✋🏻
یکی دو روز گذشتہ یه بحثۍ مطرح شد دربارھ کانالها و کانالدارۍ و ادمینها
و طبق جمع بندۍ نتیجہ این شد کہ کانالها پاک بشن
و بعدا در فرصتِ مناسب قویتر از گذشتہ برگردن
یه توضیح کوتاهی هم میتونین تو این خاکریز بخونین https://eitaa.com/yekmobarez/5853
در نتیجہ من تا چند روز آیندھ کانال رو پاک میکنم.
موفق باشید.
التماسِ دعاے فرج🌱
.
#من
راستۍ اینو یادم رفت بگم
اگا میخواین تفسیر بخونین میتونین بہ سایت دانشنامه اسلامی یا موسسه قرآن کریم انهار مراجعہ کنین
توی نت بزنین میارھ
و من اللہ توفیق..
#قال_الممبرز🎤
- علیڪِسلام✋🏻
درستہ.. شاید دوبارھ برگشتم در آیندھ..
باشہ من کانال رو پاک نمیکنم تا همہ بتونن از مطالب استفادھ کنن
خواهش میکنم
یاعلی!
هدایت شده از 〖قهوه تلخـ:|〗
ساعت چهار و نیم صبح بود. دستهایم را باز کرده بودند. حساب کردم چهار روز است آب ننوشیده ام. لبانم خشک خشک بود. به سِرُم نگاه کردم، به حرکت آرام قطره ها. می دانستم تا سه روز دیگر هم از آب خبری نیست. چشمهایم را بستم، سعی کردم حرکت قطره های سرم را از داخل شلنگ شفاف تا رگهای سرخ خودم و گذشتن از تنم و رسیدن به لبهام و تر کردن پوست ترکیده تصور کنم. نمی شد. وسطش ذهنم پر می کشید به کودکیم، که آنقدر وسط غذا آب می خوردم که مادر حرص میخورد و دعوایم می کرد. خوابم نمی برد. پرستار آمد، گفت چرا ناله می کنی ؟ تعجب کردم . ناله می کردم مگر ؟ مورفین زد و پلکهایم سنگین شد.
خوابم برد. خواب آب معدنی می دیدم. بطری بی رنگ با برچسب آبی. توی خواب می خندیدم به خودم که دارم خواب آب معدنی می بینم. درد پیچید توی تنم، بخیه ها تیر کشیدند ، از خواب پریدم . کنار تخت یخچال کوچکی بود. دستم را گذاشتم روی تنه خنک یخچال. گذاشتم روی لبهایم. خنک نشدم. چشمهایم را بستم . سعی کردم بخوایم، نشد.
صبح شد. زنم ایستاده بود بالای سرم، دستمال را نمدار می کرد و می گذاشت روی لبهایم و گریه می کرد. دستش را گرفتم، بوسیدم، گفتم نکن. گفت چرا؟ گفتم بدتر می شود. بدتر نمیشد، فقط دوست نداشتم گریه کند.
سه روز گذشت. صبح روز چهارم دکتر آمد گفت امروز آب می توانی بنوشی. بعد از هفت روز. پرستار بخش با ذوق برایم چای با عسل آورد. میل نداشتم. وقتش گذشته بود. به عطش خو کرده بودم. هر چیزی وقتی به وقتش سهم تو نباشد، دیگر مهم نیست چه زمانی سهمت شود. دیر که برسد، شوق می میرد. بی میل می شوی. انگار نه انگار که همین چند شب پیش خوابش را دیده بودی ....
هدایت شده از جِنان|ᴊᴇɴᴀɴ
⸀🌿 . .
•
.
نیاز دارم داش ابرام درونم
سرم فریاد بڪشھ و بگھ ꧇
مشڪل ما اینڪھ براۍ رضــٰاۍ همھ ڪار میڪنیم !
جز خـدا . . (꧇
#داشابرام
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
جنـــ ᴊᴇɴᴀɴ ـــٰان