eitaa logo
کانال سید علاءالدین
67 دنبال‌کننده
78 عکس
11 ویدیو
15 فایل
اطلاع‌رسانی در امور روستای امام‌زاده علاءالدین و انجام هماهنگی‌های محلی برای پیشبرد اهداف متعالی اهالی محترم و معزز و...
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!!! (قسمت ۱۱۹): ضمن عرض تبریک به مناسبت‌های فرخنده؛ میلاد پدر امت اسلام؛ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و دهه مبارکه فجر انقلاب اسلامی ایران، با اینکه مایل نبودم بعد از پیام ۱۱۷ پیام دیگری را حوالت بدهم ولیکن بمنظور پیشگیری از تحریفات مستمری که توسط علیهم ما علیهم، واقع شده و در جریان است (و ادامه هم خواهد یافت!)، خواستم بعنوان جمع‌بندی راه طی شده در ۱۱۷ گام، فقط یک پیام دیگر بر آن‌ها بیافزایم که ۱۱۸ هم تا حدودی معنی‌دار بود و لذا افزودم. علیرغم اصرار بعضی از دوستان که باید ادامه بدهم و تا آخرش بروم و الآن جای ایستادن و عقب‌نشینی نیست و کذا و کذا! اصلا مایل به تداوم این مباحث در این کانال نیستم. زیرا که نتیجه مطلوب خود را نگرفتم! با اینکه می‌خواستم در پله ۱۰۰ بایستم اما ضرورت بیان برخی ناگفته‌ها ایجاب کرد تا از ۱۱۰ هم عبور کردم ولیکن مصمم بودم در ایستگاه ۱۱۴ متوقف بشوم که باز هم نشد و لذا منفعل شدم به بهانه پلاکهای ۱۱۷ و ۱۱۸ دو سه گام هم بردارم و حال اصرار می‌شود که فقط یک گام دیگر بردارم! اما نمی‌دانم ۱۱۹ را به فال چه چیزی بگیرم؟! و اما بعد؛ بعضی‌ها مرتباً مرا به زبان نرم، مدارا، سکوت، مماشات، لبخند، ملایمت، بردباری، خوش‌اخلاقی و... توصیه می‌کنند! بویژه آنکه بعنوان روحانی باید «جاذبه در حد اعلاء و دافعه در حد ضرورت» بورزم ووو...!! ظاهراً قضایا بر دوستان، مشتبه شده! بنده که نیامدم کسی را بسوی خودم یا اعتقادات دینی و سیاسی و... خودم جذب کنم که حالا مستأصل چگونگی گفتار و رفتارم باشم که مبادا کسی رم بکند! بله «جذب» واقعیت داشته و دارد، اما جذب چه چیزی به چه چیزی؟! بنده به گواه حداقل همان مدارکی که دارم؛ از نوجوانی بدنبال جذب امکانات مورد نیاز اهالی و زوار محترم امام‌زاده علاءالدین از قبیل؛ راهسازی و احداث زائرسرا بوده‌ام ولو اینکه چندان هم موفق نبوده‌ام و نه تنها هیچ منتی هم بر هیچ کسی ندارم که وظیفه‌ام بوده است بلکه خود را بدهکار هم می‌دانم. علت عدم توفیقم گرفتاری‌م به خدماتی بوده است که باید در سطح ملی و فراملی دنبال می‌کردم. ولیکن در دو دهه گذشته بویژه سالهای اخیر، احساس کردم که علاوه بر تلاش برای «جذب خیر» با توجه به فتنه‌ها و توطئه‌های خزنده متعددی که علیه اهالی بویژه سادات محترم در جریان است، برای «دفع شرّ» هم باید کاری بکنم و چه کاری از بنده بر می‌آمد بجز هشدار به خودی‌ها و اخطار به ناخودی‌ها؟! بلی! نسل عوض شده و اکثریت اهالی تغییر کرده‌اند و من هنوز اسیر حال و هوای نوستالوژی‌های خود هستم! عدم شناخت دوطرفه‌ای وجود دارد! مقصر هم من هستم که معمولاً در جمع روستائیان، حضور چندانی نداشته‌ام. اما نمی‌دانم چرا اسمم حضور داشته است؟!! فرضاً با اینکه روحم‌ هم از برخی ماجراها خبر نداشت، اما عده‌ای مرا از «قهرمانان قیرنلری» (بعنوان تمسخر و تحقیر بنده!) بر می‌شمرده‌اند که ماجرای آنرا امسال شنیدم که قاعدتاً نمی‌تواند بدون علت و پشت‌پرده باشد! علت اینکه بمحض برقراری ارتباط با اهالی از طریق فضای مجازی، مورد هجمه شدید و بدون سابقه عده‌ای (که تدریجا متوجه شدم دسته قودوغ‌ها و جوجوغ‌های روستا هستند!) قرار گرفتم که بدون هیچ منطق و گوش شنوایی برای استفهامات و توضیحات بنده صرفا به دنبال استهزاء من بودند، مشخص شد که آن‌ها بر اساس پیش‌فرض‌های ذهنی خود هتاکی و فحاشی می‌کنند! این پیش‌فرض‌های عجیب و غریب آنها که کاملاً «شرارت‌آمیز» بود (و هست) از کجا ناشی می‌شد؟! مثل آنکه شما وارد محیطی می‌شوید و بمحض اینکه سلام می‌دهید، عده‌ای با آمادگی قبلی شروع می‌کنند به کلوخ‌اندازی! هرچه می‌گوئید؛ بیایید برای مذاکره و ببینیم اصلا قصه و قضیه چیه؟! (حتی مجبور شدم عکس خودم را به اشتراک بگذارم تا آن‌ها متوجه شوند که شاید مرا با کسی دیگر اشتباه گرفته‌اند و به خود آیند! فرقی نکرد و) معلوم شد که کاملاً دانسته و تعمداً دارند اهانت و تنقیص می‌کنند! در اینجاست که دیگر جای «رحمآء بینهم» نیست و «کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است»! یعنی کار به جایی می‌رسد که مطمئن می‌شوی؛ «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»! دیگه جای نقل و نبات و پخش حلوا نیست! معرکه زدن و در رفتن است. بنوعی تکرار همان قضیه که سید پیری را سنگ می‌زدند و چون شکوه می‌کرد به اجنّه نسبت می‌دادند. همچون معاویه که مخالفین خود را با عسل آمیخته به زهر می‌کشت و می‌گفت خداوند لشکری از عسل دارد! عده‌ای مریض یا مغرض، بدون آنکه خودشان را معرفی کنند و اسمی از پدرشان ببرند که معلوم شود فرزند کیستند؟! (و شاید هم بچه پدرشان نیستند که خود را معرفی نمی‌کنند!) بصورت بزن در رو ..ادامه دارد حسینی منتظر فجر۱۴۰۱
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!!! (قسمت ۱۲۰): ... بصورت بزن در رو لجن پراکنی می‌کنند و فرار می‌کنند! شما اگر براستی اهل این روستا هستید و اصل و نسبی دارید و فرزند پدرتان هستید، شرارت که راه گفتگو نیست. پاسخ شرارت و خیانت همان است که تاکنون دریافت کرده‌اید، نوش‌جان‌تان! عده‌ای مرا می‌شناسند (اعم از موافقین و مخالفین) و عده‌ای هم مرا نمی‌شناسند که این‌ها هم دو دسته‌اند: ۱) آن‌ها که نمی‌خواهند بشناسند و به هر علتی فقط می‌خواهند شرارت کنند! و صد البته متناسب با کمّ و کیف شرارت خود پاسخی خواهند گرفت. ۲) آن‌ها که سرستیزی ندارند ولیکن می‌خواهند بشناسند و حداقل در باره علت/علل رفتار گفتاری بنده توجیه شوند که محترمانه قابل اجابت هستند و لذا برای این‌ها می‌نویسم: بنده از سال ۱۳۵۵ (۱۴ سالگی) که اخوی و ابوی مشغول مباحثات (در حد مشاجرات!) سیاسی شدند، وارد توجهات و گرایشات و فعالیتهای انقلابی و سیاسی شدم. با تشکیل گروه «سلحشوران علوی» در سال ۵۵ (محله خزانه شهید بخارائی) و «انجمن توحیدی مستضعفین» در سال ۵۶ (بازار تهران) عده‌ای را اطراف خود جمع کردم تا برای «براندازی رژیم شاهنشاهی» و «برپائی نظام جمهوری اسلامی»، سنگ تمام بگذارم که به سهم خودم، اموری را پیش بردم که جای شرح آن‌ها اینجا نیست. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین مبحثی که ذهن مرا تسخیر کرد چگونگی مطلب «صدور انقلاب اسلامی به تمام جهان» بود که آ.سیدمرتضی (همان مومورتای خودم!) می‌گفت؛ من شنیده‌ام قراره نهادی با عنوان «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» تشکیل بشود و راهش همینه که به آن سپاه ملحق شویم! اتفاقا همینطور هم شد و او به هدف خود رسید و از همان سپاه هم بازنشسته شد! ولیکن بنده روحیه لطیف‌تری داشتم و لذا گفتم راه صدور ارزش‌های انقلاب اسلامی (ولو بمفهوم درهم کوفتن صهیونیزم جهانی و اذناب آمریکائی، اروپائی، اسرائیلی ووو... آن)، صرفاً نظامی‌گری نیست و باید از طریق هنری هم اقدام کنیم. فلذا رفتم به دنبال هنر بویژه سینما و در سال ۱۳۵۸ «مرکز سینمائی فجر» را تشکیل دادم و تشکیلات را آماده تهیه سلسله فیلمهای سینمایی و سریال‌های تلویزیونی کردم که ناگهان جنگ تحمیلی شروع شد و لذا «مسئله اصلی ملت و مملکت» شد «دفاع مقدس». آری! کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است. لذا ناخواسته وارد معرکه نظامی‌گری شدم. با این حال در تمام مدت سربازی (و سپس بسیجی)، دست از هنر نکشیدم و بازیگری در تئآتر و اجرای نمایشی با عنوان «ما تا آخر ایستاده‌ایم» در مناطق جنگی، نمونه‌ای از آن فعالیت‌های اولیه بود که مدارکش هم هست و تشکیل «آموزشگاههای زنجیره‌ای سینمائی کوکب‌فیلم» ووو... فعالیت‌های بعدی بنده بود. بعد از جان‌بازی و اتمام دوره اجباری (که البته برای بنده کاملاً داوطلبانه بود) به طلبگی روی آوردم تا محتوای هنری خود در راستای صدور انقلاب اسلامی را غنی‌سازی و تقویت کرده باشم! بنابراین اساساً دنبال روحانی شدن نبودم ولیکن بدلیل توفیقاتی که در حوزه علمیه برایم رقم خورد، متقاعد شدم که برای پیشبرد اهداف انقلابی و سیاسی خود، در جایگاه مدرّس و مدیر مدرسه علمیه، طلابی را پرورش بدهم که شرحش در اینجا نیست. غرض از اشاره به این سرگذشت، توجه به نکته «کلوخ‌انداز را پاداش، سنگ است»! بود که هرگز به بنده اجازه نداد مقوله‌ای صهیونیستی بنام «اسلام رحمانی» را برتابم! فلذا سهم «رحمآء بینهم» در پندار، گفتار و رفتار بنده بیشتر از سهم «أشدّآء علی الکفار» نبوده و نیست ولو اینکه عمدتا سعی کردم حتی‌الامکان از مسیرهای خشونت و شدت فاصله بگیرم ولیکن به هنگام کارزار جای هیچگونه تعارفی نیست. کسی و کسانی که در «مسیر خیانت و شرارت» حرکت کنند، اولاً مستحق رسواسازی هستند و ثانیاً مستحق مجازات. التزام عملی بنده به چنین گرایش میدانی، موجب گردیده (در محافلی از جامعه روحانیت و مجالس بسیاری از مسئولین نظام و جمع دبیران احزاب سیاسی و...)، مرا «حسینی عزرائیل» بنامند! صرفاً بخاطر اینکه با زبانی تیز به نقادی پلیدی‌ها و پلشتی‌های دولت و ملت و روحانیت پرداخته‌ام! حال با چنین زمینه‌هائی از سلائق و سوابق، وقتی در روستای محل زادگاهم، اختاپوس هفت‌سری را می‌بینم که مشغول خیانت و شرارت (و حداقل کلوخ‌اندازی) علیه اهالی هستند، بعید است، دست به سنگ نبرم و...! اگرچه خود را «حسینی منتظر» نامیده‌ام (بخاطر اینکه در حوزه علمیه، تعداد حسینی‌ها زیاد بود و لازم بود برای بازشناسی از هم هر کدام اسم مستعاری برگزینیم که بنده «منتظر المهدی» را انتخاب کردم) ولیکن در اقدام برای انجام کاری که باید بشود، منتظر کسی نمی‌مانم. اگر کسی معرفتی بخرج داد و برای کمک بدنبالم آمد فبهاالمراد و اگر نیامد من انجام وظیفه کرده‌ام و صد البته در مواقعی هم ضرورت دارد که ... ... ادامه دارد. حسینی منتظر فجر۱۴۰۱ «گروه» سید علاءالدین: https://eitaa.com/joinchat/3763470541Cd25cef0ad4
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!!! (قسمت ۱۲۱): ... و صد البته در مواقعی هم ضرورت دارد که «حضور الحاضر بوجود الناصر» مورد توجه جدی قرار بگیرد. در این روستا مقوله «جذب سرمایه‌گذاری برای پیشرفت و تعالی پایدار» از اموری است که «حضورالحاضر بوجود الناصر» از مبانی بنیادی آنست ولیکن برای دفع خائنین و رفع شرارت‌ها، چندان لزومی به شرط مذکور نیست وگرنه انواع ملاحظات شخصی و خانوادگی و فامیلی و...، مانع درهم کوفتن خیانت‌ها و شرارت‌های الاغ‌ها و قودوغ‌ها خواهد شد! واقعیت آنست که ما (علیرغم ادعای مدعیانی که در ادارات آوج و بوئین‌زهرا و قزوین آشنا دارند!) از شکایت مخفیانه و مزورانه نانکلی علیه اجداد سادات (اموات اهالی روستا) دیر خبردار شدیم! زمانی که دادگاه بدوی «حکم بطلان دعوا» را صادر کرده و متقابلا نانکلی هم تقاضای تجدیدنظر کرده بود و از چند و چون دادگاه تجدیدنظر هم کاملاً بی‌خبر بودیم. طبیعی بود که از زنگوله‌ها و گوشواره‌های نانکلی در روستا هم هیچ‌گونه امیدی به اطلاع‌رسانی نبود. حتی رئیس شورا و امین اوقاف هم که عین جنّ بو داده در جلسه مثلثی (امام‌جمعه+نانکلی+نماینده سادات) حاضر شده بودند، که جلسه چندان مهمی هم نبود و بسیار هم بعید بود چیز مفیدی از آن بدست آید (و‌ لذا بنده هم علیرغم اصرار اخوی در آن شرکت نکردم) ولیکن در دادگاه‌های رسمی این‌ها نه نماینده مردم بودند و نه امین موقوفه و نه هیچ پ... دیگه! فلذا تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم، ورود بعنوان «شخص ثالث (ذی‌نفع)» به پرونده بود که سریع‌ترین راه آن هم آن بود که یکی از وراث آن ۱۸ مرحومی که نانکلی با ۹ تا دروغ بمنظور فریب دادگاه و دور زدن قانون برای تصاحب شش‌دانگ امامزاده، علیه آن‌ها اقامه دعوا کرده بود، وارد پرونده گردد. پرونده‌ای که باز هم نمی‌دانستیم هنوز در آوج است یا به مرکز استان ارجاع داده شده؟! در چنین وضعیت و شرایط مبهمی بود که بنده همزمان دو اقدام را انجام دادم: ۱) اطلاع‌رسانی دقیق (بر اساس مدارک و مستنداتی که دیرهنگام بدستم رسیده بود) که از پیام شماره ۶۶ خود (جمعه ۹ دی‌ماه ۱۴۰۱) شروع کردم تا کلیه بازماندگان اجداد اهالی (تقریبا ۵۰۰ نفر) را هدایت کنم به اینکه اوضاع از چه قرار است و چگونه باید در پرونده ورود نمایند تا از حقوق خود دفاع کرده باشند. در عین‌حال احتمال دادم که قریب باتفاق آن‌ها در چنبره جادوئی «دسته قودوغ‌ها و جوجوغ‌ها به رهبری گوشواره‌ها و زنگوله‌های نانکلی» کماکان فریب خورده و نخواهند از انجماد خود خارج شوند و غیرتی از خود نشان بدهند! حدسم درست بود و قودوغ‌ها و جوجوغ‌ها و سایر اذناب نانکلی بر شانتاژهای خود افزودند! و علیرغم آنکه اکثر آن‌ها از نوادگان همان ۱۸ متوفی هستند ولیکن در جشن «آی خر برفت آی خر برفت نانکلی» سرخوشانه رقص و پایکوبی کردند که بمفهوم اثبات «عِشَّک» (الاغ گوش‌مخملی) بودن‌شان بود (بتعبیر محمدتقی داودی)! ۲) دست به دامن اخوی (آ.سیدمیرشجاع‌الدین حسینی) شدم که ایشان هم طاقچه‌بالا گذاشت و حرفش این بود که من از اول گفته بودم شما باید وکیل بگیرید و...! بالاخره ایشان را متقاعد کردم که من خودم صدتا وکیلم و کافیست ایشان متنی را که برایش فرستادم از طرف من امضاء کند و تحویل دادگاه آوج بدهد. ایشان می‌گفت: خودت بیا و ترتیب کار را بده! گفتم: رفت و آمد من به آوج یک روز مرا می‌گیرد ولیکن برای شما که ساکن منطقه هستید فقط یکساعت است. به هر حال ایشان علیرغم میل باطنی خود، منت گذاشته و از طرف بنده و خودش و اخوی کوچکتر (آ.سیدعلی) امضاء و اقدام کردند بشرطی که کلیه پی‌گیری‌ها و عواقب بعدی آنرا بنده بر عهده گرفته و دنبال کنم! ولیکن پیامک‌هائی که برای ایشان از سامانه ثنا می‌آمد (که شکایت ایشان را به شورای حل اختلاف خرمدشت قزوین و کلانتری ۱۱۱ آوج ارجاع می‌داد!!) نشانگر آن بود که آن دادخواست هنوز بعنوان شخص ثالث وارد پرونده نشده‌ و ارتباط قانونی با آن پیدا نکرده است! (چرائی آن خودش معمائی است!!) لذا بنده مجددا از دفتر خدمات قضائی تهران رسما متقاضی ورود به دادگاه تجدیدنظر قزوین شدم و معطل پیامک سامانه ثنا هم نماندم و عازم قزوین و آوج شدم و بقیه وقایع را در پیامهای قبلی خود به اشتراک گذاشته‌ام. علیکم بالرجوع. در آوج، دلیل قانع‌کننده‌ای برای مختومه شدن پرونده شکایت اخوی علیه نانکلی دریافت نکردم. حال یک ناشناسی ادعا می‌کند که بعلت عدم صلاحیت دادگاه آوج برای رسیدگی، مختومه شده است!!! عین نوشته این فرد ناشناس شرور: «دادگاه رای داده در صلاحیت من نیست رسیدگی به تخلف مدیر یک اداره و مختومه شده پرونده» و برای آنکه شاکی را بترساند! (یا حس ترس را به اهالی القاء کند!) افزوده است: «و الان نانکلی دنبال پرونده رو گرفته و ادای حیثیت کرده که ایشان باید این اتهامات اثبات کنه و سخت هم دنبالشه»! (منظور این بیسواد ... ...ادامه دارد. حسینی منتظر فجر ۱۴۰۱
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!! (قسمت ۱۲۲): (منظور این بی‌سواد از ادای ...، «ادعای حیثیت» است)! اگر شکایت بدون احضار متهم و برگزاری دادگاه، مختومه شده که از لحاظ حقوقی، ادعای حیثیت معنا و مفهومی ندارد. و اگر مفتوحه است و بعلت عدم صلاحیت دادگاه بخش باید به استان ارجاع شود قاعدتاً باید منتظر برپائی دادگاه آن بمانیم تا اگر احیاناً در طی آن، شکایت ما (پسران مرحوم حاج‌سیدمیربابا) واهی تشخیص داده شد و ما محکوم شدیم آنگاه نوبت می‌رسد به اینکه به تعبیر این کذّاب حروم‌لقمه؛ «نانکلی ادای حیثیت» کند و «سخت دنبالش را بگیرد»!!! بنده بسیار بعید می‌دانم که نانکلی مکار و البته احمق، تا این حد ابله باشد که دست به شکایت با عنوان «ادعای حیثیت» نماید. ولیکن این «وکیل مدافع اعضای متخلف شورای روستا» چرا چنین دروغ و دونگ‌هائی را به هم بافته است؟! قاعدتاً از دو حال خارج نیست؛ یا از «مرض روانی» (تراکم عقده‌های مختلف) رنج می‌برد و یا اینکه بخاطر تکه استخوانی چنین دم تکان می‌دهد! و اخوی هم حق داشته جوابش را ندهد ولیکن از هر دو اخوی خود شگفت‌زده شدم که از طرفی به من توصیه می‌کنند با چنین اراذلی دهن به دهن نشوم اما خودشان اینهمه با چنین فرد بی‌حیائی کلکل کرده‌اند؟!! این شیاد بی‌پدر در انتهای مثلاً سؤال و اطلاع‌رسانی خود نوشته است: «گول زدن اهالی خب همگروهیها توجه کردید که جریان چیه نه اوقاف شکایت کرده علیه فوتی های سادات بلکه آقاسید میرشجاع شکایت کرده علیه نانکلی و اوقاف دادخواست الطال اظهارنامه داده الان که آقای منتظر و سید احمد به همه زنگ میزنه بیایید که سادات رو دارن بیرون میکنن این نیست دارن یار جمع میکنن که آقاسید میرشجاع رو نجات بدن از شکایتی که کرده و گیر افتاده»!! این اراجیف به تنهائی گواه آنست که این مادینه سلیطه یا نرینه پرسفسطه و شاید هم مخنث مفعوله، دیگر به آخر خط رمیدگی خود رسیده است و اعتراف می‌کنم که حق نداشتم او را از رتبه قودوغ به مرتبه الاغ (عشّک گوش‌مخملی) ارتقاء بدهم. زیرا مصداق بارز «بل هم أذل» بیش نیست! حال نوبت «شورای منتخب اهالی»!!! است که به چنین وکیل مدافع ننگینی بنازند و سرشان را بالا بگیرند! که البته بعید هم نیست بدان افتخار هم بکنند و حتی از جوجوق‌ها و خرس‌خاله‌ها هم انتظار نمی‌رود که لااقل برای حفظ ته‌مانده آبروی ادعائی خود از وی برائتی بجویند ولیکن از مابقی اهالی انتظار می‌رود که بقول یکی از اهالی انتخاب بکنند: ⭕️ حق ⭕️ باطل از آنجا که بعید می‌دانم حتی یک نفر ولو باندازه ۱٪ این خزعبلات را باور کرده باشد نقدی بر آن نمی‌نویسم و اگر چنین سفیهی یافت شد حاضرم کل مبلغ ۱۳ میلیارد تومان بنیاد خیریه سوم را (که هنوز از آن انصراف نداده‌ام!) بعنوان «جایزه احمق‌ترین فرد عالم» تقدیم او بکنم! این گوی و این میدان! و کلام آخر؛ بنده شخصاً می‌توانم (بدون همراهی هیچکدام از اهالی محترم حتی اخوین گرامی و سایر سادات معزز) تحت عنوان یکی از وراث (شخص ثالث و ذی‌نفع پرونده) در دادگاه تجدیدنظر رئیس اداره اوقاف بوئین‌زهرا علیه اجداد سادات، وارد شده و از ریاست دادگاه بخواهم که در خصوص حیات و ممات آن ۱۸ مرحوم و مرحومه از اداره ثبت احوال، استعلام بگیرد و حتی‌الامکان دادگاه را مجاب سازم که پرونده را بعلت بلاوجه بودن شکایت نانکلی علیه اموات، مختومه نماید. و در مسئله شکایت مجدد نانکلی علیه وارثین آن متوفیان (مثلا مجهول‌المکان!) قاعدتاً دادگاه مجاب خواهد شد (چنانکه در حکم دادگاه بدوی هم بدان اشاره شده است) که از شاکی بخواهد قبل از طرح شکایت علیه صدها نفر از اهالی روستای امامزاده علاءالدین، موقوفه بودن کل یا درصدی ولو ناچیز از شش‌دانگ روستا را بصورت قانونی به اثبات برساند (که هرگز نخواهد توانست). فلذا هیچ‌گونه احتیاجی به حضور حتی یک نفر از اهالی محترم در دادگاه پیش رو ندارم و شاید هم این کار را کردم! و شاید هم منصرف شده و دادگاه را با وکیل نانکلی تنها گذاشتم!! اهالی محترم بویژه سادات هم می‌توانند به رهبری ارکستر سمفونیک شورای روستا و نواخت سازهای قودوغ‌های روستا آواز «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» را با جوجوغ‌های روستا هم‌آوا شوند! اما چرا اصرار دارم بازماندگان ۱۸ مرحومان روستا بصورت حداکثری در دادگاه تجدیدنظر حضور به هم برسانند؟! هدفی بجز مشارکت یکدست و وحدت میدانی آنها ندارم و اینکه بدون تعارف می‌خواهم میزان غیرت و حمیّت اهالی را بسنجم و نمره بدهم تا به میزان قابلیت و لیاقت آنها برای دریافت خدمت پی ببرم! البته احترام آن ۲۳ نفری که در ۲۳ دی‌ماه به بنده حقیر افتخار نمایندگی دادند، در جای خود محفوظ است و نیازی به حضور فعال آن‌ها نیست. زیرا که پیشاپیش امتحان خود را پس داده‌اند و چنانچه بیشتر همت بخرج بدهند، موجب مزید امتنان خواهد بود. و اگر هم بخواهم دادگاه تجدیدنظر را ... ...ادامه دارد. حسینی منتظر فجر ۱۴۰۱
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!!! (قسمت۱۲۳): و اگر هم بخواهم دادگاه تجدیدنظر را جدی بگیرم صرفا به احترام آن‌هاست و‌ به آحاد ایشان حق خواهم داد که زبانشان به الباقی اهالی دراز باشد که در روز مبادا چگونه از صحنه گریختند!؟ ضمنا ناگفته نماند که؛ زنگوله‌های نانکلی در حال القاء این حرف مفت هم هستند که نانکلی از روی نقشه قبلی در گام اول علیه اموات شکایت کرده تا با ورود وارثین آنان به دادگاه، آن‌ها را گیر بیاندازد! این لاطائلات، ساخته و پرداخته خود نانکلی یا وکیل اوست تا مبادا با مراجعه انبوه اهالی، طشت رسوائی مخفی‌کاری و دغل آن‌ها برای فریب دادگاه، از بام رسانه‌ها بیافتد! بنابراین فریب و نیرنگ جدید قودوغ‌ها، بیهوده «دل شما را خالی نکند»! و مردانه پای در میدان بگذارید تا به همگان ثابت کنید که امامزاد‌ه‌ای‌ها حلال‌زاده هستند! و اما اگر نیامدید و بنده هم به هر علتی (خواسته یا ناخواسته) شکست خوردم و بعداً در چنبره نانکلی‌های بیرونی و درونی گیر افتادید، آنگاه اگر از بنده استمداد بجوئید، وقتش خواهد بود که دست به جیب مبارک بشوید! من بدون دریافت پیش‌پرداخت یک میلیارد تومانی (۳۰۰م. از حسینی‌ها+ ۳۰۰م. از موسوی‌ها+ ۳۰۰م. از غیرسادات اما از نوادگان ۱۸ مرحوم+ ۱۰۰م. از الباقی اهالی)!، قدم از قدم برنخواهم داشت و اگر بعد از آزمودن وکلای دیگری مجددا به بنده حقیر مراجعه کردید، پیش‌پرداخت مذکور قاعدتاً مضاعف خواهد گشت! آری! انتخاب با شماست؛ ⭕️ حق ⭕️ باطل از آنجا که اخوی تنها اقدام لازم برای حل مشکلات حقوقی و خدماتی اهالی را استخدام وکیلی قدرتمند و به محاکمه کشیدن مسئولین اوقاف، می‌دانست و بعلت بی‌حوصلگی خود از بنده می‌خواست این کار را انجام دهم، بنده هم با چندین وکیل صحبت کردم. ولیکن شخصا اعتقادی به استخدام وکیل و هزینه‌تراشی برای سادات نداشته و لذا تعلل داشتم و دارم! تا اینکه اخوی پرسید؛ بالاخره می‌خواهی چه بکنی؟! گفتم: مسلسل‌درمانی! و از همان‌روز شروع کردم به تهیه و نشر پیام‌های مسلسل خود و همزمان، پیامی هم برای اخوی ارسال کردم که به اشتراک گذاشتن آن (بعد از ۳ ماه)، خالی از لطف نیست: سلام بنظرم؛ ۱) بدون همراهی اهالی دیر به نتیجه می‌رسیم. ۲) لازمه همراهی اهالی، شفاف‌سازی مسائل است. ۳) لازمه شفاف‌سازی، کندوکاو تاریخچه روستاست وگرنه سوء تفاهمات برطرف نشده و اتحادی شکل نمی‌گیرد. البته خطر تشدید اختلافات در کوتاه‌مدت را هم دارد. به همین علت سعی می‌کنم مسائل و وقایع را خوشبینانه تحلیل بکنم. مثلاً تنظیم صورتجلسه و گزارشاتی مبنی بر هجرت سادات از روستا را شما گمان می‌کنید، توطئه‌ای علیه سادات از طرف غیرسادات انجام گرفته و بیشتر از همه هم به داودی‌ها مشکوک شده‌اید! البته من هم بدبین شدم و در سخنرانی مراسم امامزاده با همین بدبینی تاختم و البته پشیمان نیستم. زیرا بنظرم لازم بود بسوی شفافیت گام برداریم ولیکن در عین‌حال من تصور می‌کنم که تدبیر زیرکانه‌ای از طرف مرحوم اوستاعباس در زمان کدخدائی‌ش بوده تا اوقاف به این روستا زیاد گیر ندهد و قصدش فتنه علیه سادات نبوده و احیانا قصد خیرخواهی داشته است ولیکن روی دیگر سکه (سوءاستفاده بعدی اوقاف) را ندیده بود! بنابراین لزومی ندارد که آن گزارش مشکوک را اساسا توطئه تلقی کنیم. ولیکن علت و عامل «دستبرد به پرونده این روستا در اداره اوقاف» و جایگزینی وقفنامه جعلی با اصلی را هنوز نتوانسته‌ام کشف کنم که قطعا مسئله مهمی‌ست و بدون تعارف باید تحت پیگرد قرار بگیرد و در عین‌حال بیشتر به اوقاف مشکوکم تا اهالی. زیرا معتقدم که منش «لوطی‌خوری اوقاف» کماکان به قوت خود باقی است و ای‌بسا همان اوقاف بدنبال تفرقه‌افکنی در بین اهالی‌ست تا زودتر به نتیجه برسد! ۴) متقابلا پشت‌سر شما کلی شایعات شنیده‌ام که از جمله آن‌ها اینست که پای اوقاف را شما به این روستا باز کرده‌اید! و نیز پیوسته در صدد تفرقه‌انگیزی و تشدید اختلافات بوده‌اید! با این شایعات، جو روستا را علیه شخص شما چنان داغ کرده‌اند که زندگی خانواده شما را هم به خطر انداخته و شما و پسرت را به قصد کشتن کتک زدند! علل این وقایع بنظرم در توطئه‌ای علیه سادات است که اگر شفاف‌سازی نشود، دیر یا زود مشمول سایر سادات هم خواهد گشت و هدفشان هم فراری دادن سادات از این روستاست. شفاف‌سازی‌های بنده حکم چوب برداشتن است تا گربه‌دزده خودش را نشان دهد که تاکنون هم تا حدودی داده است و من بموقع به خال خواهم زد ان‌شاءالله ۶) پیگیری حقوقی و قضایی هم صد البته که باید در جای خود دنبال شود که کار خود اهالی‌ست و هنوز هم صورتجلسه نمایندگی به بنده جهت پیگیری مطلب را تکمیل نکرده و تحویلم نداده‌اند! یکی از علل اینهمه اهمال همین است که متوجه عمق بحران نیستند و لازمست آگاهی‌بخشی صورت بگیرد وگرنه که نه تنها، تنها خواهیم ماند بلکه جای جلاد و شهید هم عوض خواهد شد! ...ادامه دارد. حم فجر۱۴۰۱
بسمه تعالی قابل توجه اهالی امامزاده علاءالدین راه ناتمام!! (قسمت۱۲۴): یکی طعنه زده که «... راه روستا را بلد نیست اما با اجازه خود به مسائل روستا وارد شده و...!» آیا زمانی که آن‌ها دست چپ و راست خود را نمی‌شناختند، من دنبال راه‌سازی روستا نبودم؟ همچنانکه قبل از ازدواج اخوی، فقط کامیون‌های بزرگ قادر به تردد به روستا بودند و به برکت ازدواج ایشان (و صد البته با همت مردم) تنها راه ماشین‌روی روستا (نیریج به امامزاده) چنان نوسازی شد که برای اولین بار مینی‌بوس (ماشین عروس!) هم براحتی وارد روستا شد! عزیزی طی پیام تندی نوشته: «... درضمن اقای حسینی نوشته های شما به جز اینکه از خودتون تعریف کنید وبگید من پرچمدار این ازمایش الهی هستم که خیلی خنده داره واطرافیان خودتو با آسیدمیرشجاع واسید سعید معرفی میکنی وبرای نام بردن دیگران ممد شورا وحسن تیسنا میگید چرا مردم با شرافت ده رو که بک عمر در کنارهم به خوبی زندگی کردن رو بی سواد میخونید خیلی به خودتون بها میدین ...» عزیز دیگری هم قبلا چنین ایرادی را گرفته بود: «باسلام درمورد این که اسم اشخاصی را آورده اید به بعضی آقا وبه بعضی حاجی وبعضی ها را با اسم کوچیک آورده اید دور ازآداب وانصاف را رعایت نکردید اگر هم با کسی ناراحتی دارید باز جا نداشت در جمع عمومی اینطور عمل نمائید. باز هرطور سلاحتونه!!!» در این‌خصوص هم لازمست توضیحی بدهم تا شاید رفع سوءتفاهم بشود و برای قیامت نماند؛ وقتی که قرار شد من با یک خانواده نیریجی وصلت کنم، یکی هشدار داد که مواظب باش؛ نیریجی‌ها گودال‌خور هستند! پرسیدم: یعنی چی؟! گفت: روی آدم‌ها اسم‌هائی می‌گذارند که تا آخر عمرشان آن‌ها را رها نمی‌کند! پس خیلی مواظب باش که با اسم بدی مشهور نشوی! بعد از ازدواج متوجه شدم که اهالی نیریج چندان هم مقصر نیستند! زیرا در گفتگوهای روزمره خود ناچاراً از کسانی اسم می‌برند که تکراری هستند و برای آنکه شنونده قاطی نکند مجبورند از پیشوندها و پسوندهای مختلفی کمک بگیرند! چنین مشکلی را سایر ملت‌ها و اقوام هم دارند. روستای ما هم مستثناء نیست. بعضی اسم‌ها متعلق به یک‌نفر است (مثل میربابا)، بعضی اسم‌ها متعلق به دو نفره و بعضی اسم‌ها را سه نفر دارند و هکذا الخ ولیکن بعضی اسم‌ها آنقدر تکراری هستند که نمی‌شود بدون پیشوند و پسوند آن‌ها را از هم تشخیص داد! مثلاً دارندگان اسمهای حسن/محمد/حسین خیلی زیادند و لزومی ندارد شنونده را گیج کنیم و لازمست کوتاهترین پسوند و پیشوند را به اسامی بچسبانیم تا خلل چندانی در گفتگوها رخ ندهد. و اما اینکه چه نوع کلماتی را به اسامی بچسبانیم؟ چندان آسان نیست زیرا این مطلب تحت‌الشعاع استقبال جمعی است. در نوشتارهای محدود هم چنین مشکلی قابل اجتناب نیست. خصوصاً که مخاطبین خاصی هم داشته باشند. فلذا بنده هنگام اسم بردن از اهالی ناچارم از الگوی شایع در بین خود آنها استفاده کنم. حال من چه گناهی دارم که اهالی در این خصوص گنجینه لغات خاصی برای خود دارند و معمولاً و عمومأ از آن‌ها استفاده می‌کنند و من هم ناچارم بخاطر عبور سریع از بیان مطالب خود به همان‌ها بسنده کنم؟! و اما اینکه عبارت «آقاسید» را به «آ.سید» مختصر می‌کنم صرف‌نظر از اینکه شیوع اجتماعی هم دارد ایضا برای مختصر نویسی است نه بقصد بی‌احترامی. من حتی عبارت «آیة‌الله، آقاسید ابراهیم رئیسی» را در مقالات سیاسی و گزارشات کاری خود به «آ.سیدابراهیم» خلاصه می‌کنم! بنابراین گمان نمی‌کنم این اشکال وارد باشد مگر آنکه اثبات شود عبارت شایع‌تری وجود دارد و بهتر است از آن استفاده شود که قطعاً اگر به بنده اعلام و اثبات شود دریغ نخواهم کرد. و اما «سعید»؛ در این روستا تا جایی که می‌دانم حداقل دو تا سعید داریم؛ یکی خواهرزاده خودم که سید نیست و دیگری پسر آ.سیدقاسم که قاعدتاً برای پیشگیری از اشتباه مخاطبین ناچارم دومی را «آ.سیدسعید» یا «آ.سعید» بنامم. آیا این تحریر من اشتباه است؟! و گاهی «آقاسیدمیرشجاع‌الدین حسینی» را به «آ.میرشجاع» مختصر می‌کنم. کجای این مختصرنویسی خطاست؟! همچنانکه، عنوان «ممدشورا» بسیار مشهورتر و رساتر از عنوان «آقاسیدمحمدحسینی پسر آقاسید زین‌العابدین» است و گمان نمی‌کنم کسی با آن مشکلی داشته باشد. و اما «حسن حسن‌آبادی» که حداقل دو تا از آن‌ها را می‌شناسم و برای مخاطبینم چگونه آن‌ها را تفکیک‌بخشی بکنم؟ اصطلاحات شایع خود اهالی برای رئیس شورا دو تا بیشتر نیست؛ «حسن‌شورا» و «حسن‌تیسنا» و من معمولاً از «حسن‌شورا» استفاده کرده‌ام. البته یک‌بار هم پرسیدم که «نمی‌دانم چرا اهالی او را تیسنا می‌نامند؟!» و توضیحات دریافتی را هم عیناً به اشتراک گذاشتم که ۳ نوع معنی داشت! و آخرش هم نفهمیدم کدام‌یک از آن‌ها (از نظر اهالی) برازنده اوست؟! ولیکن از آن‌جا که احتمال دادم، سوءبرداشتی بشود در پیام ۱۰۱ خود عذرخواهی کردم. آدم می‌ماند به کدام ساز این جماعت برقصد؟! ...ادامه دارد. حم فجر۱۴۰۱
تفاوت‌های گرایشی، عملکردی و شخصیتی چپ‌مغزها و راست‌مغزها و میان‌مغزها 💠 کانال‌های اطلاع‌رسانی : 🆔 @SayyedAlaaddin 💠 🆔 @chelcheraaqHM
تفاوت‌های گرایشی، عملکردی و شخصیتی چپ‌مغزها و راست‌مغزها و میان‌مغزها 💠 کانال‌های اطلاع‌رسانی : 🆔 @SayyedAlaaddin 💠 🆔 @chelcheraaqHM
تفاوت‌های گرایشی، عملکردی و شخصیتی چپ‌مغزها و راست‌مغزها و میان‌مغزها 💠 کانال‌های اطلاع‌رسانی : 🆔 @SayyedAlaaddin 💠 🆔 @chelcheraaqHM
تفاوت‌های گرایشی، عملکردی و شخصیتی چپ‌مغزها و راست‌مغزها و میان‌مغزها 💠 کانال‌های اطلاع‌رسانی : 🆔 @SayyedAlaaddin 💠 🆔 @chelcheraaqHM
تفاوت‌های گرایشی، عملکردی و شخصیتی چپ‌مغزها و راست‌مغزها و میان‌مغزها 💠 کانال‌های اطلاع‌رسانی : 🆔 @SayyedAlaaddin 💠 🆔 @chelcheraaqHM