قسمت هجدهم ....
#دلاور_مرد_سیستان
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
" قسمت هجدهم "
《 کربلای پنج 》
عملیات کربلای چهار ، بدون موفقیت به پایان رسید . تعداد زیادی زخمی و شهید شده بودند . همین باعث شده بود که روحیه نیروها خراب شود ...
دستور دادند نیروها برگردند اهواز . عده ای با ماشین و تعداد زیادی پیاده ، گیج و سر گردان ، راه افتادند . فرماندهان قرار جلسه ای را در اردوگاه لشکر گذاشتند تا در مورد عملیات صحبت کنند ...
ماشینی که میرقاسم در آن بود ، به طرف اهواز می رفت . در راه ، هیچ کس صحبتی نمی کرد . بچه ها خجالت می کشیدند حتی در چشمان هم نگاه کنند . انگار گناه بزرگی مرتکب شده بودند . ماشین به نزدیکی های اردوگاه لشکر رسید ...
پشت خاکریز اردوگاه ، قبل از دژبانی ، سرعتش را کم کرد . میرقاسم ، ماشین فرمانده لشکر را کنار جاده دید . با دقت نگاه کرد و او را دید که کنار خاکریز ، روی زمین نشسته و زانوهایش را بغل گرفته ...
نگاهش را از او گرفت و به جاده چشم دوخت . می دانست که همه ی بچه ها و مخصوصاً فرماندهان ، غم بزرگی را تحمل می کنند و هیچ کدام نمی توانند از آن صحبت کنند ....
ماشین توقف کرد . همه در سکوت پیاده شدند و هر کدام به سویی رفتند تا مدتی با خودشان خلوت کنند . میرقاسم ، به طرف نخلستان رفت و زیر درختی نشست . چهره ی دوستان شهیدش ، یک لحظه از مقابل چشمانش کنار نمی رفت . همه ی آن هایی که از جان مایه گذاشته بودند و حالا نبودند ...
برای اینکه بقیه را منتظر نگذارد بلند شد و به طرف چادر فرماندهی رفت . نزدیک که شد ، دید پشت هر درختی ، فرماندهی ایستاده و سر به زیر انداخته . پا سست کرد و یکی یکی آن ها را از نظر گذراند . می دانست تا وارد نشود ، هیچ کس نمی آید . بدون اینکه چیزی بگوید ، لبه ی جلوی در چادر را کنار زد و رفت تو ....
کم کم بقیه هم آمدند و دور هم نشستند ...
فرمانده لشکر ، چشم دوخته بود به موکت رنگ و رو رفته ای که کف چادر پهن بود . اشک ، بی وقفه از چشم هایش سرازیر بود . بقیه هم زیر چشمی او را نگاه می کردند . حتی بعضی ها ، بی صدا گریه می کردند . انگار عزای عزیزی را گرفته بودند ....
میرقاسم ، نتوانست تاب بیاورد . با لحنی قاطع گفت ؛ 《 چیه همه به هم نگاه می کنید ؟! 》 مگر شماها مرد جنگ نیستید ؟ پس آمده اید این جا چه کار کنید ؟ اگر آمده اید تصمیم بگیریم ، زود باشید که برویم دنبال کارها ! 》
فرماندهان ، یکی یکی سر بلند کردند . میرقاسم ادامه داد ؛ 《 ما می جنگیم ، حتی اگر صد بار برویم و دست خالی برگردیم . ما بر حسب تکلیف به میدان آمدیم ، نه به شرط پیروزی . از اول قرارمان بر پیروزی نبود . گفتیم می رویم ، یا دشمن را عقب می رانیم یا به شهادت می رسیم . حالا که خدا راه سومی برای ما مقدر کرده ، برای چه اعتراض کنیم ... تا ابد که نمی توانیم زانوی غم بغل بگیریم و گریه کنیم . ما از همین الان آماده ایم . هر دژی که بخواهد جلوی ما باشد ، باشد تا آخرش هستیم ...》
خبری از جو غم بار چند لحظه پیش نبود . یکی از فرماندهان گفت ؛ 《 گردان من آماده است . ما هستیم . 》
دیگری از جا بلند شد و با حرارت گفت ؛ 《 این طرف کوچه مان شهید ، آن طرف شهید ، من با چه رویی برگردم کرمان ؟ من هم آماده ام . برنمی گردم . یا پیروز می شویم ، یا شهید ...》
ادامه دارد ،،،،،
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
از بیستم شعبان تا آخر ماه مبارک رمضان مناسب است که یک اربعین دعای عهد را بخوانید و ملتزم باشید.
این، یک نوع استقرار در محبت و ولایت میآورد. بعد از نماز صبح دعای عهد را انسان چهل روز ادامه بدهد، این دیگر میماند. بعد هم اگر برایش ملکه شد، ادامه بدهد؛ ولی از هجدهم - بیستم ماه شعبان تا آخر ماه رمضان چهل روز بدون فاصله می توان دعای عهد را ادامه داد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری