eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»   کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان.بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!! @Sedaye_Enghelab
یوزارسیف سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره... من:نه نه...اخه ایرانی نیست... سمیه زد زیر خنده وگفت:اصلا مال سومالی,مال عمق جنگلهای امازون ,ایرانی نباشه,زبانش فارسی که هست مسلمان مخلص که هست ,پاک که هست ,نبات,شکرپنیر اصلاقند وعسل....خوشگللللل که هست.... بااین حرف سمیه اهی از دل کشیدم وگفتم:افغانی هست وبه همین علت پدرومادرم تو جواب دادن مردد شدند واین وسط بهرام خان اتش بیار معرکه شده...اخ اخ نبودی,سمیه ببینی دیشب چی گذشت به من... ودرحالیکه گلوله گلوله اشک میریختم,همه چی را براش تعریف کردم.... نمیدونم چندساعت بود که داشتیم حرف میزدیم که با صدای در اتاق به خود امدیم... مامان لای در راباز کردوگفت:دخترا نهار اماده است,زری جان بیاین اشپزخانه, بابات هم امده,منتظریم شما بیاید تا نهار رابکشیم.. سمیه یه حالت مظلوم به خودش گرفت وگفت:خاله...میشه ...میشه ما همینجا نهار رابخوریم؟؟ مامان لبخندی زد وگفت:هرجور راحتین وبعدرو کرد سمت من وادامه داد:زری جان پس بیا سفره وغذا رابیار همینجا.. سمیه جان را از گشنگی کشتی.... سرم را تکان دادم ومادر,در رابست... سمیه که زانو به زانوم نشسته بود دستم را تودستش گرفت وگفت:زری...اصلا نگران نباش وغصه نخور اگر شما دوتا قسمت هم باشید ,بابا جانت بالا بره وپایین بیاد وحتی بهرام خان خودش را حلقه اویز کند,بازهم به هم میرسید,توکل کن به خدا وهمه چیز,را دست,خودش بسپر,مهم اینه که خانوادت میدونن نظر تو مثبته...همین... با تاسفی در تایید حرفهاش سرم را تکان دادم وگفتم:دیگه چاره ای برام نمونده....توکل.... سمیه بلند شد ودست من را گرفت وگفت:هوس کردم با مامان وبابات غذا بخورم,بیا بریم اونجا ,ببینم میشه چیزی گفت,متلکی پروند,کاری کرد خخخ میدونستم که سمیه ,وقتی بخواد کاری بکنه وچیزی بگه,اصلا تعارف نمیکنه ,کلا خدای پررو گری هست,دستم را به دستش دادم وارام از اتاق اومدیم بیرون,همینطور که داشتیم میامدیم طرف اشپزخانه,با صدای پدرم که داشت به مادرم چیزی میگفت متوقف شدم ودستم را گذاشتم روی بینی ام,سمیه فوری گرفت که چی میگم وگوشهامون تیز شد ..... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید مدافع حرم والا مقام "محمدتقی سالخورده" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند : الشَّرَفُ عِندَ اللّهِ سُبحانَهُ بِحُسنِ الأعمال، لا بحُسنِ الأقوالِ . شرافت و بزرگى نزد خداوند سبحان به نيكويى كردارهاست، نه به نيكويى گفتارها. غرر الحكم : ح ۱۹۲۴ @Sedaye_Enghelab
رفاقت هایتان را خـــط بــه خـــط کـلمه به کلمه مـرور میکنیـم شایـد فهمیـدیـم رفاقت تان بهانه شهادت بود یا شهادت بهانه رفاقت @Sedaye_Enghelab
حسین را از روی قرآنش شناسایی کردند. روی سوره حشر قطرات خون و ترکش به یادگار گذاشته بود گویا در لحظات اخر هم همانند اولیای خدا داشته این سوره را تلاوت می‌کرده است. خیلی این سوره را دوست داشت. بقیه یادگارهایش در کوله پشتی‌اش بود که نیروهای صدام همه چیز را در طول مدت ۱۸ ماه اشغال هویزه ازبین بردند... "شهید سیدحسین علم الهدیٰ" @Sedaye_Enghelab
یوزارسیف بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز تازه امسال دیپلم میگیره ومیخواد ادامه تحصیل بده وقصد ازدواج هم نداره.... مامان با التهابی در صداش پرید وسط حرفش وگفت:خوب عکس العمل اون بیچاره چی بود... بابا:هیچی برداشته با یه لبخند ملیح میگه ,اگر جواب دخترخانمتان مثبت باشه وبحث دیگه ای درمیان نباشه,ما صبرمان زیاد است,صبرمیکنیم تا درس,هم بخوانند والبته اگر ازدواج هم بخوان بکنن ,بازهم باعث پیشرفتشان میشیم وقول میدم تا تمام توان بهشون کمک کنم تا در رشته ی مورد علاقه شان ادامه تحصیل بدن و... مادر که انگار مبهوت از جواب حاج اقا شده بود گفت:خوب,خوب اینجوری که هرچی,شما رشته بودید اون پنبه کرد...چی چی گفتی؟ پدر,با بی حوصلگی گفت:خوب چی میباست بگم هااا؟؟مجبور,شدم بگم بزار ببینم نظر دختر چی,هست وقراره چند روز دیگه,مثلا نظر نهایی دختر را بگم,من هرچی فکرش را میکنم,توان دروغ گفتن را ندارم,باید واگذار کنم به بهرام ,فک کنم اون بتونه یه جوری از سر بازش کنه... مادر نفسش را به شدت بیرون دادوگفت:بهرام؟!!اون که, پسره ی بیچاره را سکه ی یه پول میکنه,نه رحم ونه مروتی نداره ,نه نه....اما خداییش اقا سعید,حاج اقا سرشار از کمالاته...حالا به کسی نمیگیم ,ایرانی نیست...چی میشه قبول کنی,دل زری هم انگار دنبال حاجی هست. پدر با عصبانیت صداش را بالا اورد وگفت:مگه من گفتم ایشون ادم بدی هستند؟به خدا اگر ایرانی بود دخترم را دو دستی تقدیمش میکردم,اخه اینجور جوانای پاکی تواین دوره زمونه کم گیر میاد,اما مردم سراز همه چی درمیارن,میبینم زمانی را که دوست واشنا ,من را,اقا سعید زرگر را مورد تمسخر قرارمیدن که دختر یکی یکدانه ام را دادم به یه جوان بی کس وکار افغانی... دیگه نتونستم طاقت بیارم,راه رفته را برگشتم وبه سرعت داخل اتاق شدم وخودم را انداختم روی تخت وزار زدم... سمیه ارام اومد کنارم نشست سرم را توبغلش گرفت ومثل خواهری دلسوز گفت:نگران نباش زری جان...خدا خودش درست میکنه...توکل کن وچون میخواست بحث را عوض کنه با یه لحن شیطنت بار گفت:ببینم حالا این یوزارسیف عاشق پیشه,شماره اش را دور از چشم اینهمه پلیس ۱۱۰ به عشقش زری خانم قادری نداده؟؟ با این حرف سمیه یاد نامه یوزارسیف افتادم ولبخندی زدم وبا شوقی کودکانه,گوشیم را اوردم وصفحه ی مجازی یوسف را نشان سمیه دادم ودرحالیکه ذوق زده نگاهش میکردم گفتم:این شمارشه...اینم صفحه اش....پروفایلش را ببین,همون دسته گل دیشبی,هست که برام اورده.... سمیه درحالیکه برق شیطنتی در چشماش میدرخشید ,گوشی راگرفت وبه من گفت:خیلی خوب بابا,تامن یه نگاه میندازم برو یه چی بیار,بخوریم که روده کوچکه,روده بزرگه را خورد.... باشه ای گفتم واز جا بلند شدم ,اخه زشت بود الان جند ساعته سمیه اینجاست ودریغ از یک لیوان اب خنک که به خوردش بدم.... ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
اگر... تیر دشمن... جسم شهدا را شکافت... -تیر بد حجابی... قلب آن ها را میدرد... شهدا شرمنده ایم @Sedaye_Enghelab
یوزارسیف داخل اشپزخانه شدم,مامان وبابا هنوز راجب من صحبت میکردند وبا ورود من حرفشان را خوردند,ارام به بابا سلام کردم وبابا هم انگار یه جور شرم داشت که توصورتم نگاه کنه ,زیر زبونی جوابم را داد واز جاش پاشد وبه سمت هال رفت. سفره وغذا را داخل یه سینی گذاشتم به طرف اتاقم حرکت کردم ,به محض ورود به اتاقم,سمیه که گوشیم دستش بود ,انگار که دستش را سر دزدی گرفته باشم ,به طور مشکوکی صفحه گوشی را خاموش کرد وگذاشتش رو میز,عسلی کنار تخت.... یه نگاه استفهام امیز,بهش کردم وگفتم:چی شده ورپریده,همچی دستپاچه ای؟؟بیا غذات بخور که از گشنگی تلف نشی.... سمیه خنده ریزی کرد وگفت:من؟!دستپاچه؟!عمرا .... ای که گفتی...روده بزرگه روده کوچکه را خورد وبا مزه پرانیهای,سمیه ,نهار را خوردیم وکمی از حال خودم بیرون امدم... دم دمهای,غروب سمیه گفت :بیا باهم بریم مسجد ,منم از اون ور میرم خونه مان,خیلی هم دیر شده...من که ازاین پیشنهادش هم قلبم به تلپ تولپ افتاده بود وهم یه جورایی شرمم میشد وهم نمیدونستم عکس العمل بابا ومامان چیه با من من گفتم:ن ن نمیدونم والاا ,برو از,مامانم بپرس ببین چی میگه... سمیه فی الفور رفت وبعد از,چند دقیقه برگشت از اخمهاس درهمش فهمیدم که تیرش به سنگ خورده وگفت:مامان بیچارت حرفی نداشت اما مثل,اینکه بابات قدغن کرده..... هوفی کردم ونفسم را بیرون دادم....میدونستم این جور میشه کاش خودمون را سبک نکرده بودیم.... سمیه خداحافظی کرد ورفت... درکه بسته شد ,خودم را روی تخت ولوو کردم,گوشی رابرداشتم ونتش را وصل کردم.....وای وای این چی بود؟؟ ادامه دارد.. @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح کم سن ترین شهید مدافع حرم والا مقام "سید مصطفی موسوی" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: إذا أكَلَ المُؤمِنُ مَعَ أولادِهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ لُقمَةٍ ثَوابُ عِتقِ رَقَبَةٍ ، ورُفِع لَهُ مَدينَةٌ ، وأعطاهُ اللّهُ كِتابَهُ بِيَمينِهِ . هر گاه مؤمن ، با فرزندان خود غذا بخورد ، به ازاى هر لقمه ، ثوابِ آزاد كردن يك بنده برايش نوشته مى شود ، و شهرى [ در بهشت ]برايش بنا مى گردد ، و خداوند ، كارنامه او را به دست راستش مى دهد . تنبيه الغافلين : ص ۳۴۴ ح ۵۰۰ @Sedaye_Enghelab
مجموعه گرافیکی "حماسه سرخ" تصاویر نابِ و خاطره انگیزِ شهدایی خوش‌ به حالِ‌شهدامون یادِ همه‌شون بخیر @Sedaye_Enghelab
وقتی از همه چیت میگذری اونوقته که دنیارو پشت سرت گذاشتی "شهیدمصطفی صدرزاده" @Sedaye_Enghelab
‏درس ولایت پذیری «اگر کسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج) خود را هم نمی‌شنود؛ و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبریِ‌نظام‌ باشد» "شهیدسردارحٰاج‌قٰاسِم‌سُلِیمٰانی" @Sedaye_Enghelab
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه، من و علی هم از منطقه بر می‌گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون پرسید: کجا  میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه . علی گفت: رانندگی بلدی؟ گفت بله بلدم .علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب ؛مرد با زن و بچه اش رفتن جلو وما هم عقب تویوتا . عقب خیلی سرد بود . گفتم: آخه این آدم رو می‌شناسی گه این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، لبخندی زد و گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین‌ها شرف دارن؛ تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناس "شهید علی چیت سازیان" @Sedaye_Enghelab
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال "با شهدا گم نمی شویم" با عرض پوزش به دلیل در گذشت مادر مهربان و مومن نویسنده بزرگوار رمان "یوزارسیف" تا اطلاع ثانوی قسمت های بعدی رمان گذاشته نمی شود... سپاس گذار صبوری و همراهی شما عزیزان هستیم! یا علی مدد
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام "علی دوران" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند: إنّكُم إلى إجراءِ ما أعطَيتُم أشَدُّ حاجَةً مِن السّائلِ إلى ما أخَذَ مِنكُم . راستى كه شما به دادن [يا : پاداشِ ]آنچه عطا مى كنيد نيازمندتريد تا نياز فقير به آنچه از شما مى گيرد. غرر الحكم : ۳۸۳۳. @Sedaye_Enghelab
سرتیپ پانزده سال بود که طعم غذا را نچشیده بود ، به مهمانی نرفته بود ، حتی نمیتوانست دردش را درست بیان کند ، تنها تفریحش این بود که با همسرش سوار آمبولانس شود و برای ویزیت و معالجه به بیمارستان برود ... در نهایت پس از تحمل درد و رنج بی حساب در اسفند ماه سال نود ، بال شهادت خود را گشود و به لقا الله شتافت .. "جانباز شهید ابراهیم مهران راد" @Sedaye_Enghelab
پرنده ای که مقصدش پرواز است از ویرانی لانه اش نمی هراسد "شهیدمرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
آقای زورو (zorro) جثه‌ ریزی‌ داشت‌ و مثل‌ همه‌ بسیجی ها خوش‌ سیما بود و خوش‌ مَشرَب‌. فقط‌ یک‌ کمی‌ بیشتر از بقیه‌ شوخی‌ می‌کرد. نه‌ اینکه‌ مایه‌ تمسخر دیگران‌ شود، که‌اصلاً این‌ حرف ها توی‌ جبهه‌ معنا نداشت‌. سعی‌ می‌کرد دل‌ مؤمنان‌ خدا را شادکند. از روزی‌ که‌ آمد، اتفاقات‌ عجیبی‌ در اردوگاه‌ تخریب‌ افتاد. لباس های‌ نیروها که‌ خاکی‌ بود و در کنار ساکهای شان‌ افتاده بود، شبانه‌ شسته‌ می‌شد وصبح‌ روی‌ طناب‌ وسط‌ اردوگاه‌ خشک‌ شده‌ بود. ظرف‌ غذای‌ بچه‌ها هر دو، سه‌ تا دسته‌، نیمه‌های‌ شب‌ خود به‌ خود شسته‌ می‌شد. هر پوتینی‌ که‌ شب‌بیرون‌ از چادر می‌ماند، صبح‌ واکس‌ خورده‌ و برّاق‌ جلوی‌ چادر قرار داشت‌... او که‌ از همه‌ کوچکتر و شوخ تر بود، وقتی‌ این‌ اتفاقات‌ جالب‌ را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت‌:" بابا این‌ کیه‌ که‌ شب ها زورو بازی‌ در می‌آره‌ و لباس‌ بچه‌ها و ظرف‌ غذا را می‌شوره‌؟" و گاهی‌ هم می‌گفت‌: "آقای‌ زورو، لطف‌ کنه‌ و امشب‌ لباس های‌ منم‌ بشوره‌ وپوتین هام‌ رو هم‌ واکس‌ بزنه‌." بعد از عملیات‌، وقتی‌ "علی‌ قزلباش‌" شهید شد، یکی‌ از بچه‌ها با گریه‌ گفت‌:" بچه‌ها یادتونه‌ چقدر قزلباش‌ زوروی‌ گردان‌ رو مسخره‌ می‌کرد؟ زورو خودش‌ بود و به‌ من‌ قسم‌ داده‌ بود که‌ به‌ کسی‌ نگم @Sedaye_Enghelab
‏دست‌هایش را دور موشک حلقه کرد و صورتش را چسباند به سردی موشک. خدایا تو شاهدی که ما نمی‌خواهیم مردم عراق رو بکشیم. ما می‌خواهیم شقی‌ترین مردی که روی زمینِ تو می‌شناسیم رو از بین ببریم. خودت این موشک رو توی فرق سر صدام بزن. بخشی از کتاب «خط مقدم» "شهیدحسن تهرانی مقدم" @Sedaye_Enghelab