eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
37 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
ابو اسماعیل گوید: به (ع) عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطی که ما زندگی می‌کنیم بسیار زیاد است. امام(ع) فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در می‌گذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکاری و برادری دارند؟ عرض کردم: نه! حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسی است که این کارها را انجام دهد. اصول کافی، ج۱۱، حق المؤمن علی اخیه @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه همیشه در صحنه مبارزه با آمریکا و عمال او حاضر باشید و نگذارید دشمنان قرآن خدای نکرده انقلاب ما را از مسیر اصلی اش منحرف سازند. و در صحنه مبارزه با ضد انقلاب داخلی از قبیل منافقین و همه ی گروهک های منحرف خیلی هوشیار باشید. نقشه ی شیاطین را نقشه برآب کنید. یک تذکر به دانش آموزان، سنگر مدرسه را خالی نکنید و با خواندن درسهایتان مشت محکمی بر دهان امپریالیستها بزنید که امام فرمودند: هجوم اصلی استعمارگران به فرهنگ است. همه ملت باید هوشیار باشند که این شیاطین با شکست خوردن در جنگ از پا نمی نشینند و دائماً در حال توطئه هستند. "شهید محمد تقی رسولیان شیادهی" @Sedaye_Enghelab
پيامبر(ص) می‌فرمایند: مَن عالَ يَتيماً حَتّي يَستَغنِيَ أوجَبَ اللَّهُ لَهُ بِذلكَ الجَنَّةَ هر كس يتيمي را سرپرستي كند تا بي‏نياز شود ، خداوند ، در برابر ، بهشت را بر او واجب مي‏كند بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۲۴۸ @Sedaye_Enghelab
با مامان تو حیاط نشسته بودیم که در خونه رو زدند. در رو که باز کردیم، خانم میان سالی با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم رو پیدا کردم، خونه سرپرستمون رو پیدا کردم!» مامان متعجبانه پرسید: «چی شده خانم، خونه ي اميد چیه!» اون خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما رو می ده... دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.» اشک تو چشمای مامان حلقه زد، با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!» آه از نهاد زن غریبه بلند شد، همونجا وسط حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن. گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...» "شهيد خان‌ميرزا استواري" @Sedaye_Enghelab
وقتی رسیدیم دزفول و وسایل‌مان را جابه جا كردیم، گفت می‌روم سوسنگرد گفتم: مادر منو نمی‌بری اون جلو رو ببینم؟ گفت: اگه دلتون خواست با ماشین‌های عبوری بیایید، این ماشین مال بیت الماله امّا کجایید ای شهیدان_خدایی که اکنون بیت_المال را عده ای شکم‌ سیر اشرافی برای خود ذخیره می‌کنند و یار انقلاب نامیده می‌شوند! "شهید مهدی زین الدین" @Sedaye_Enghelab
وقتی رفت سوریه، خانه اجاره ایش رو پس داد و اثاثیه منزلش رو گذاشت توی انباری منزل پدرش، بعد از شش سال هم بی سر برگشت پیش خانواده ش. "شهید اصغر پاشاپور" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول هرچقدر فریاد می زدم؛ پیروزی با ماست بمانید و بجنگید جز تعداد اندکی،
من، جلیل و دو نفر دیگر از بچه های ایرانی خطی را در جنوب شرقی حلب تحویل گرفتیم که نیروی عمل کننده نداشتیم. با این حساب اولین کار ما جذب و آموزش نیروهای دفاع محلی بود، آدم هایی که شناختی از کار با اسلحه هم نداشتند، چه برسد به کار با ادواتی مثل خمپاره، آرپی جی و.... وقتی عملیات تمام می شد، وارد مرحله پاک سازی می شدیم. نیروهای دشمن به دلیل دسترسی راحت به تجهیزات و امکانات، هر منطقه ای را که خالی می کردند در تمام نقاط تله های انفجاری ریز و درشت صنعتی و دست ساز کار می گذاشتند که پیدا کردن و خنثی کردن این تله ها سخت ترین قسمت کار بود؛ چون گاهی خستگی و یک لرزش کوچک دست، باعث وقوع انفجاری بزرگ می شد. کنار کارگاه تخریب پر شده بود از تله های کوچک و بزرگی که خنثی و منتقل شده بودند؛ گاهی سر کلاس و برای آموزش، داخل آن ها را باز می کردم و برای نیروها توضیح می دادم که گوی های سربی یا براده های فلزی در زمان انفجار می توانند تا چه شعاعی تاثیرگذار باشند و ترکش های آن ها می توانند چه آسیب جبران ناپذیری را به شخص وارد کنند. با آرام شدن وضعیت و تثبیت خط به آکادمی برگشتم تا کمی استراحت کنم که جلسات هماهنگی با مسئولین رده بالاتر و ارائه گزارش وضعیت منطقه، فرصت استراحت را به حداقل خودش رساند. چند روز بعد یکی از بچه های حزب الله به ما اطلاع داد که سمت قبطین خانه ای هست که گاهی تک تیراندازهای مسلحین از آنجا برای بچه ها مزاحمت ایجاد می کنند، من، ابوفاطمه و یکی از بچه های حزب الله با دو ماشین اسکورت محمول به سمت جاده ای که مشخص کرده بودند، رفتیم. پشت ماشین ما پر بود از بمب های کنار جاده ای که قبلا خنثی کرده بودیم. وقتی رسیدیم، یکی از ماشین های محمول جلوتر رفت. بعد از چند لحظه بی سیم زدند که خانه خالی از سکنه است. تمام ساختمان را تله گذاری کردیم. فیتیله انفجاری را آوردم و بمب ها را بهم وصل کردم، تمام فیتیله ها را به وسط خانه آوردم، با فیتیله باروتی و یک چاشنی قوی همه چیز آماده انفجار بود. از بچه ها خواستم سریع، حداقل تا شعاع چهارصد متری خانه را تخلیه کنند. صدای عقب رفتن ماشین ها را شنیدم. به ابوفاطمه و جواد هم گفتم شما بروید تا فیتیله را روشن کنم. سریع رفتم بیرون؛ شروع کردیم به شمارش ابوفاطمه گفت: پس چرانزد؟؟ _صبر کنید دیگه. چند ثانیه از حرف من نگذشته بود که تله عمل کرد و خانه با خاک یکسان شد. @Sedaye_Enghelab
یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور (ع) رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود: «اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه‏ اش را بجا آورى؟» من خاموش ماندم، و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت فرمودند: «خداوند، ايمان را به تو روزى داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد، و عافيت و سلامتى را روزى تو گردانيد، و تو را به اطاعتش يارى نمود، و به تو قناعت بخشيد، و تو را از اينكه خوار گردى و آبرويت برود، حفظ كرد، اى ابو هاشم، من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان نمودم می خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كنى؟ و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازند، آن را بگير» نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیه السلام، شیخ عباس قمی، ص۴۳۰ @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه يادتان باشد از موقعى كه انقلاب كرده ‏ايم، دشمنان زيادى پيداكرده ‏ايم و همه دشمنان هوشيار شده ‏اند. در اين موقعيّت مبادا كه اماممان را تنها بگذاريد كه خداى نكرده خون شهدا پايمال گردد. حمايت از امام و ولايت فقيه، حمايت از ائمه(ع) و رسول ‏اللَّه(ص) است. پس مواظب باشيد كه خداوند در اين موقعيّت حسّاس شما را امتحان مى ‏كند. پس خوب استقامت كنيد تا در اين امتحان به خوبى قبول شويد. "شهید اسدالله کشمیری قرقی" @Sedaye_Enghelab
امام زين العابدين(ع) می‌فرمایند: ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ مِن قَطرَتَينِ : قَطرَةُ دَمٍ في سَبيلِ اللّه ِ و قَطرَةُ دَمعَةٍ في سَوادِ اللَّيلِ لا يُرِيدُ بِها العَبدُ إلاّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ . هيچ قطره اى نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از دو قطره نيست : قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در دل شبِ تار براى خداوند عزّ و جلّ مى ريزد . بحار الأنوار، ج۱۰۰/۱۰ ،۱۶ @Sedaye_Enghelab
یادمه تو باختران توی اون ساختمان های آناهیتا که گردانمون (گردان_عمار) مستقر بود (سال ۶۶) منو شهید ابراهیم نوری با هم خلوت عارفانه ای کرده بودیم.. هرکدوم برای شهادتمون دعا و آرزو می‌کردیم. ابراهیم می‌گفت دعا کن من شهید شم. حتی برای نوع شهادتشم آرزو کرد.. گفتش: "دوست دارم توپ مستقیم بخورم پودر شم" آخرم تو فکه به همین آرزوش رسید. تو تنگه‌ ابوقریب فکه هدف یه گلوله مستقیم تانک قرار گرفت و بدنش از هم پاشیده شد.. "شهید ابراهیم نوری" #با_شهدا_گم_نمی_شویم @Sedaye_Enghelab
یکی از دو نفری بود که از طرف دولت وقت بورسیه آلمان شد ولی نامه را پاره کرد و گفت تحصیل در مملکت کفر خیری ندارد نماینده امام در جبهه چون از او شناخت داشت، خواست که نمازش را به او اقتدا کند "شهید علی پرویز" #با_شهدا_گم_نمی_شویم @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانا ؛ چگونه گویم شرحِ فراقت ، چشمی و صد نَم جانی و صد آه ... #با_شهدا_گم_نمی_شویم @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول من، جلیل و دو نفر دیگر از بچه های ایرانی خطی را در جنوب شرقی حلب تح
آن قد دل تنگ هیئت و روضه شده بودم که اولین سه شنبه خودم را به هیئت هفتگی ریحانه رساندم. هیچ چیزی مثل چای روضه سیدالشهدا خستگی جهاد، غم شهادت دوستان، سختی کار و غربت را برطرف نمی کرد. مراسم شروع نشده بود و فرصت کردم با محمدحسین گپ بزنم. ولی به او نگفتم که به خاطر گوش کردن سی دی مداحی اش دو نفر از همراهانم را بین راه از ماشین پیاده کردم و تا مقر پیدا رفته بودند؛ فقط به خاطر اینکه گفته بودند این چیه بابا! بزن حاج منصور ارضی گوش بدیم محمدحسین همان شب روضه حضرت زینب سلام الله علیها را خواند. اشک که صورتم راشست، دلم آرام شد. محمدحسین بعد مراسم حال بارونی چشم هایم را که دید، گفت: رسول اگه بری شهید بشی، من این روضه هایی که برات خوندم را راضی نیستم. سرم را پایین گرفتم، دستی به صورتم کشیدم و گفتم: چرا رفیق؟؟ محمدحسین گفت: باید جور کنی منم با خودت ببری سوریه، منم میخوام بیام. سری تکان دادم قبل حرفم یکی دو تا از بچه ها آمدند. من با بچه هایی که نشسته بودند خداحافظی کردم، غیر از کسی حواسش به من نبود. قبل بیرون آمدن از زینبیه نگاهم به محمدحسین افتاد دستی تکان دادم و بیرون آمدم. چند روز استراحت کردم؛ ولی به شدت پاهایم درد می کرد. مامان می گفت: حتما تغذیه ات مناسب نیست یا خیلی راه می ری. من هم باخنده می گفتم: همه چیز عالیه، همه چیز هست. نمی توانستم برایش تعریف کنم یا فرصت غذا خوردن نداریم یا غذای مناسب. هرچند که گاهی کنسرو حُمُص با یکم روغن زیتون و لیمو به دادمان می رسید. رفتم داخل آشپزخانه به مامان گفتم: اینم اتاقم مرتب شد. _بشین برات چایی بریزم؛ البته توی لیوان خودت. من چایی لیوانی خیلی دوست داشتم؛برای همین مامان یک لیوان با سایز بزرگ خریده بود. همین طور که چایی می ریخت، رفتم سر یخچال یک ظرف شیرینی آوردم و گفتم: مامان میخوام ماشینمو عوض کنم. هرچی بخرم به اسم شما می کنم. _دستت درد نکنه، مگه قراره به این زودی بری؟ _اونجا یکم کار سخت شده باید برم. _قراره برم کربلا، برات چی سوغات بیارم؟ اسم کربلا که آمد دلم رفت حدود ده سال بود که دلم می خواست زائر آقا شوم. با خودم گفتم: این ماموریت که بیام حتما می رم کربلا. مامان گفت: رسول با این شرایط کاری که داری، این جوری یادداشت ننویس، بشین وصیت نامه بنویس. _آخه برام سخته. _وصیت نامه شهید خیلی تاثیر گذار و مهمه. إن شاءالله که سلامت می آی ولی اگه شهید شدی، ما وصیت نامه ات را داشته باشیم. @Sedaye_Enghelab
امشب است... شب آرزوها چه شب قشنگی و چه نام زیبایی... اسم "آرزوها" که می آید، همه به دنبال رویاهایشان میروند... به دنبال نداشته هایشان، کمبود هایشان و همه‌ی حسرت هایی که بر دلشان مانده... و من با وجود همه ی نداشته هایم، یک کمبود بزرگ نه تنها در زندگی خودم، نه تنها در کشور خودم که در جهان حس میکنم. در این وضعیت غبار آلود فتنه ها که یکی پس از دیگری اتفاق میفتد و دشمن برای سلب آرامش دیگران، خواب و خوراک ندارد، قطعا باید دعایی کرد که جهانی باشد. یک دعای جهانی، برای یک رویداد جهانی توسط یک فرد جهانی. آقای من، مولای من، این روزها نبودنت بیشتر از قبل حس میشود. جای خالیت در زندگیمان آنقدر بزرگ است که هیچ چیزی نمیتواند آن را پر کند... سرورم، هوای کشورمان را داشته باش، این مملکت از آنِ شماست. آقا جانم، فتنه های رنگارنگ پدیدار میشوند. دعایمان کن در این فتنه ها، راه را گم نکنیم و پیوسته در مسیر شما باشیم. امشب برای بزرگترین حاجت مان، دست به دعا برمیداریم. برای فرجت که همانا فرج خودمان در آن است دعا میکنیم. چون معتقدیم: "تا نیایی گره از کار بشر وا نشود" اما آقا، زندگی برایمان بدون شما سخت شده، دوری از شما بزرگترین درد این عالم است. تو را به خدا بیش از این چشم انتظارمان نگذار مولای من... ای يار ز ديده گشته غايب برگرد ای هجر تو اعظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقط تو را می‌خواهم ای آرزوی شب رغائب برگرد ... برگرد کامل ترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود وقتی از شناسایی برگشت نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم، به صاحبش بگویید راضی باشد... "شهید حسین خرازی" @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه امروز روز امتحان است؛ هر كس بخواهد يا نخواهد اين انقلاب به پيروزي نهايي مي‌رسد. برادران و خواهران! بيدار باشيد و از تفرقه بپرهيزيد؛ چون تفرقه خواست دشمن اصلي ما امريكاي جنايتكار مي‌باشد و منافقين كوردل هم بدانند ديگر اين ملت قهرمان و شهيدپرور گول آنها را نخواهند خورد كه گاهي به‌عنوان كمبود و يا گراني مي‌خواهند مردم را ناراضي كنند. ما آنچه را كه خواستيم اسلام واقعي بود كه با رهنمودهاي رهبر عزيز و روحانيت مبارز ايران به‌دست آورديم. مردم تا جان در بدن داريد از رهبر و روحانيت مبارز جدا نشويد كه ما هر چه داريم از آنها داريم. "شهید زین العابدین بابایی" @Sedaye_Enghelab