ورق میزنم برگهای گل اطلسی را
ورق میزنم سالها
روزها را
ورق میزنم آسمان را
زمین را
ورق میزنم عمر را
-آشکار و نهانی-
به دنبال آن لحظهٔ جاودانی
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
#نیمایی
@Selectedpoems
قرنی گذشت و ما به هزار امّید
خود را هلاکِ حرف زدن کردیم
بی آنکه خود، تکان بخوریم از جای
پرواز -مثل بادبزن- کردیم
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
#قطعه
@Selectedpoems
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخ این برهنهچنار
مرغکی با ترنّمی بیدار...
آخرین شکوِه از زمستان است؟
یا نخستین ترانههای بهار؟
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
برشی از یک #نیمایی
@Selectedpoems
پرندهای که در آن اوج میپرد به شتاب
در این غروب پر از بدگمانی و تشویش
نشانههایی از آواز و روشنایی را
گرفته است به منقار و میبرد با خویش
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
#قطعه
@Selectedpoems
معنای انحنای زمان چیست؟
جز خم شدن به حرمت این عشق
در لحظهای
که میگذرد
از کنار ما
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
برشی از یک #نیمایی
@Selectedpoems
گام مینهی به سوی من
بادرنگ و بیشتاب
گام مینهم به سوی تو
آنچنان که
مؤمنی به مسجدی و
عارفی به خانقاه
در میان جذبهٔ جلیلِ
لحظههای آبیِ برهنه،
بینقاب
میتپد دلم
مثل قلبِ
زخمخوردهٔ
پرندهای
در غروب آفتاب...
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
#نیمایی
@Selectedpoems
همین که خلق شدیم ابتدا علی گفتیم
نداشتیم دهان، بیصدا علی گفتیم
شبیه زلف به خود پیچ خورده بود جهان
گشوده شد گره از کار، تا علی گفتیم
هزار آینه چیدند در برابر هم
در آن تجلی بیانتها علی گفتیم
خدا به خلقت حیدر، تبارک الله گفت
و ما به خلقت خود مرحباعلی گفتیم
فرشته گفت که عشق است و بارِ سنگینی است
به روی دوش گرفتیم و "یاعلی" گفتیم
به هر دلیل که باشد به نفع ما شده است
در آن سحر -چه بدانم؟- چرا علی گفتیم
نه جبر بود نه تفویض شرح قصهی ما
«قدر» که سخت گرفت، از «قضا» علی گفتیم
به روی آب نوشتیم مرتضی و سپس
به گوش آتش و خاک و هوا علی گفتیم
نمانده است زمان خالی از ارادت ما
همیشه با یکی از انبیا علی گفتیم
شدیم شاخهی طوبی و چیدمان موسی
و قبل معجزهاش با عصا، علی گفتیم
به شکل باد گذشتیم از دهانهی غار
و با رسول خدا در حرا علی گفتیم
دعا به چشمه بدل کردمان زلال و طهور
بدون دغدغه سر تا به پا علی گفتیم
و اهل خاک بگویند هرچه میگویند
نظر به غیر نکردیم؛ ما علی گفتیم
#سعید_مبشر
#غزل
#آیینی
@Selectedpoems
میان جمعم و سرگرم داستانسازی
کیام؟ عروسک تنهای خیمهشببازی
به پایکوبی غمگین من نمیخندی
اگر نگاه به ناچاریام بیاندازی
من و تو از دغل پشت پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغ پردازی؟!
اگر غلط نکنم مزد پاکچشمی ماست
که می زنند به ما تهمت نظربازی
شدیم «سرو» و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی
مگر نگفتمت ای دل! به زندگی خو کن!
کبوترا تو چرا با قفس نمیسازی
چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت امان از بلند پروازی
#فاضل_نظری
#غزل
@Selectedpoems
نگاهم مانده روی جاده، برگرد
عزیزم! ساده رفتی ساده برگرد
شنیدم بر نمیگردی ولی خب
دلم بدجور شورافتاده برگرد
#احمد_میرقیصری
#دوبیتی
@Selectedpoems
نسیمی پرده از داغ شتیلا بر نمیدارد
مدارا باری از دوش مداوا بر نمیدارد
سکوتِ کودکی مبهوتِ نعش مادرش میگفت
چرا غم سایه از آبادی ما بر نمیدارد؟
من از نبش قبور پادشاهان خوب فهمیدم
که دنیا از گلوی هیچکس پا بر نمیدارد
فلسطین! مثل یوسف بگذر از ظلم برادرها
خدا در چاه هم باشی نظر را بر نمیدارد
به یاد نخلهای بی سرت خیرات خرما کن
اگر چه دست خونآلود خرما بر نمی دارد
گره خورده به ابرویت «أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّار»
جهان ترسیده و چشم از تماشا بر نمیدارد
برای کشتگانت حجله میبندیم حیفا را
برادر قول ما قطعیست، اما بر نمی دارد
#علی_حسنی
#غزل
@Selectedpoems
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمیماند
چه باید گفت با آن کس که میدانی نمیماند؟!
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمیماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمیماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمیماند
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمیماند
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمیماند
بخوان از چشمهای لال من، امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمیماند
#حسین_زحمتکش
#غزل
@Selectedpoems
همعهد و قسم شدند عباس و حسین
سقای حرم شدند عباس و حسین
با هم به دل دشمن خونخوار زدند
شمشیر دودم شدند عباس و حسین
#مهدی_احمدلو
#رباعی
@Selectedpoems
در ایستگاه سحر، پشت هم قطار شدند
نسیم خم شد و شش قاصدک سوار شدند
یکی به محضر پروانهها سلام رساند
هزار پیله مهیای انفجار شدند
یکی پیام لبت را به باغبانها داد
که ناگهان همهی میوهها انار شدند
یکی به سرو خبر داد که حنا بستی
کلاغها همه از کار برکنار شدند
به گوش چشمه یکی گفت مقصدت کوه است
که ماهیان سرِ شوق آمدند و سار شدند
به کوهسار یکی گفت حال چشمت را
که برفهای سراسیمه آبشار شدند
چه گفت قاصدک آخری نمیدانم
که استوارترین کوهها غبار شدند
هزاراسبه علفهای هرزه روییدند
برای مزرعه از شش جهت حصار شدند
و من که خیره به رنگین کمان شدم دیدم
که هفت مار به شکل طناب دار شدند
شقایق از تنِ چوپان پیر بالا رفت
که برّههای جوان گرگهای هار شدند
کبوتران سفیدی که نامهبر بودند
شبانه طعمهی خفاشهای غار شدند
پلنگ و ماه نشستند درددل کردند
سپس به پنجهی کفتارها دچار شدند...
#علی_فرزانه_موحد
#غزل
@Selectedpoems
کنار بوتهی اسفند و بادهای بهار
چقدر بوی خوشی داشت شنبههای قرار
چقدر در نظرم بیدلیل زیبا بود
حضور شاپرکی لابهلای بوتهی خار
چقدر در نظرم شاد بود و ثروتمند
میان مردم ده، کودک دوچرخهسوار
هنوز نام تو میبارد از دهان کویر
از آن شبی که صدایت زدم در آبانبار
مرا به سادگیِ آبیِ کجا میبُرد؟
نقوش هندسی یک گلیم حاشیهدار
کجاست روشنی آن چراغ بغدادی
که میرساندم از آن شام بیستاره به یار
چه مانده است از آن روزهای دار و درخت
به غیر سفرهی پاییز و طعم ربّ انار
#اعظم_سعادتمند
#غزل
در پارک ببين پرندهها در تب و تاب...
اندوه بزرگشان همان دانه و آب
آنسوتر از اينهمه عطش، گنجشکی
آرام نشسته روی تنديس عقاب
#حمیدرضا_نظری
#رباعی
@Selectedpoems
رود است علی، پاک و زلال است و روان
کوه است علی، که استوار است و گران
من رود ندیدهام چنین پابرجا
من کوه ندیدهام چنین در جریان!
#میلاد_عرفان_پور
#رباعی
@Selectedpoems
نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم» برایم خواند
از آن عهدی که آدم بست - آن پیمان - برایم گفت
برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق میزد
به یاد نوح بود، از کشتی و طوفان برایم گفت
به ابراهیم و موسی و به اِلیاسین سلامی کرد
به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت
«محبت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک»
زمین را زیر و رو کرد، از غم پنهان برایم گفت
سپس «ان الذین آمنوا» را بر زبان آورد
نگاهی سوی مولا کرد، از ایمان برایم گفت
مرا خوف و رجای حرفهایش جذب خود میکرد
که آیه آیه از تکویر و الرحمان برایم گفت
هزار و چندصد سال است در دل حرف ها دارد
شکایت کرد و از عصیان و از نسیان برایم گفت
سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالم را
سراپا گوش بودم آنچه را قرآن برایم گفت
#عاطفه_جوشقانیان
#غزل
#آیینی
@Selectedpoems
آفتاب از پشت کوه آمد هدیً للمتقین
میروم نعنا و آویشن بچینم از «میلین»
باز آب از چشمه آوردم بیا دستی بشوی
باز چای تازه دم کن زندگی یعنی همین
عشق در این خانه هردم دارد اسم تازهای
ماه بانو، حاج خانم، ام احمد، نازنین
حبذا قندانِ خالی!
-از کمین بچه ها-
مرحبا شامی که تو سوزانده باشی! آفرین!
زندگی یعنی دو قطره اشک روضه روز عقد
عکس لبخند من و تو لای دیوان «حزین»
روی پایت کودکی خوابیده باشد؛ تا سحر
هی بخوانی: "زینت دوش نبی روی زمین..."
بگذرد عمر و ببینی یک به یک قد میکشند
آرزوهایت کنار سفرهی ام البنین
عشق یعنی پُرزهای چادر چلسالگی
عشق یعنی وصلههای کولهبار اربعین
باز هم شکر خدا نان و نمک در سفره هست
عمر شیرین است با عشق امیرالمومنین
#حسن_بیاتانی
#غزل
#آیینی
@Selectedpoems
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
در مقام شامخ سقاییات
بند میآید زبان آبها...
بر ضریح دست تو پیچیدهاند
التماس گیسوان آبها
بعد لبهای تبسمریز تو
گریه افتاده به جان آبها
از وداع تو حکایت میکند
دستهای پرتکانِ آبها...
#علیاکبر_لطیفیان
برشی از یک #غزل
#آیینی
@Selectedpoems
آن محرم چشمههای تسنیم، کجاست
آن سینۀ خالی از غم و بیم، کجاست
گیریم که بگذرد خداوند از ما
ذوقی که بهشت را بفهمیم کجاست؟!
#میلاد_عرفان_پور
#رباعی
@Selectedpoems
مثل همیشه از همه سرها سری حسین!
بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین!
«کهف الرّقیم...» نغمهی داوودی است این!
قرآن بخوان که از همه دل میبری حسین!
از هرکجای دشت شمیم تو میوزد
عطر گل محمّدی پرپری حسین!
تو قبل قتلهگاه علی اکبری، ولی
تو بعد قتلهگاه علی اصغری حسین!
تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم
عبّاس را به خیمه نمیآوری حسین!
من که هنوز هم کمرم درد میکند
حالا بگو تو از کمرت... بهتری حسین؟
چشمم به توست ای سر بی تن! که سال هاست
تنها پناه بی کسی خواهری حسین!
حتّی به شمر و عاقبتش فکر میکنی
تو جلوهگاه رحمت پیغمبری حسین!
#حسن_خسرویوقار
برشی از یک #غزل
#آیینی
@Selectedpoems
میرود سوی کجا ایل پرستوهای دریایی؟
گوش کن! انگار در راه است یکفصل معمّایی
از شمالِ غرب، از شهریورِ دریاچه میکوچند
با من امشب را به دیدار پلیکانها نمیآیی؟
ماهیِ آزاد اقیانوس! میدانم دلت تنگ است
مثل یکایرانی آواره در شهری اروپایی
خستهام از آسمانِ طوسیِ این شهر لامذهب
کاش میرفتیم تا بالای گنبدهای مینایی
□
پیلهی افتاده پای برگهای توت باور کن!
عاقبت یک روز از این روزها پروانه میزایی
#اعظم_سعادتمند
#غزل
@Selectedpoems