┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۴
📌سلام
قبل از معرفی خود آماده شدن دفتر خاطراتم را به شما مژده می دهم و پیشاپیش میدانم که آنچه از نوشته های من میخوانید جلوهای متفاوت از هر خاطرات دیگری در قلب شما خواهد داشت.
من كنیز و خدمتکار فاطمه زهرا عليها السلام بوده ام. هر ماجرایی که به خاطر میآورم نام مبارک آقایم امیرالمؤمنین عليه السلام و بانويم صديقه كبرى عليها السلام در آن حضور خواهد داشت و چهره نورانی آن دو بزرگوار را در دلم زنده میکند.
چگونه از پروردگارم تشکر کنم که آنچه همه شما آرزویش را دارید - یعنی خدمتگزاری حضرت زهرا علیها السلام - نصيب من شد و عمری را از صبح تا شام و از شب تا سحر در خدمت او و خاندان مطهرش سپری کردم.
شما هم با خواندن ماجراهای من لذت خادم الزهرا عليها السلام بودن ، را احساس کرده با اشتیاق به استقبال آن خواهید رفت.
اکنون میخواهم خود را معرفی کنم نام من «فضه» است و دختر یکی از پادشاهان هند هستم.
من در یکی از جنگها اسیر شدم و از هند به کشور حبشه در آفریقا به عنوان کنیز منتقل شدم.
چند سالی گذشت تا آنکه نجاشی پادشاه حبشه تصمیم گرفت هدایایی برای پیامبر بفرستد او مرا انتخاب کرد و همراه با هدیه های بسیاری به مدینه فرستاد.
از آن روز بود که نور بر زندگی من تابید ، چرا که پیامبر صلی الله عليه و آله مرا به دخترش حضرت زهرا علیها السلام بخشید؛
روزهای زیبایی که هرگز فراموش نخواهم کرد.
عنفوان جوانی من قرین خدمت به خاندان عصمت شده بود و اوامر صديقه كبرى عليها السلام را اجرا میکردم. من همگام با غدیر بودم و به این منصب میبالیدم اما افسوس که آن روزها دیری نپایید و پیامبر صلی الله علیه وآله به شهادت رسید.
لذت دوران پنج سالهای که سایه پیامبر صلى الله عليه وآله بر سرم بود با رحلت آن حضرت کامم را به تلخی کشید. هنوز از این مصیبت عظیم آرام نگرفته بودیم که بعد از دو ماه و اندی بانویم حضرت زهرا علیها السلام نیز با محسنش برای همیشه از پیش ما رفتند؛ و من ماندم و امیرالمؤمنين عليه السلام و چهار کودک یتیم.
به دستور مولایم ازدواج کردم و همچنان در خدمت حضرت بودم به خدمتگزاری فرزندان فاطمه عليها السلام افتخار میکردم. شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال چهلم هجری یعنی دقیقاً سی و پنج سال پس از ورود من به مدینه دوران سوم خدمتگزاری مرا به پایان
برد.
من به حکم غدیر ، اکنون خدمتگزار امام مجتبی عليه السلام بودم که وی را از خردسالی بزرگ کرده بودم دوران ده ساله اطاعت از اوامر آن فرزند فاطمه علیها السلام در سال پنجاهم هجری با شهادت جانگداز حضرتش پایان یافت و بار دیگر قلب مرا غصه دار کرد.
اکنون چهل و پنج سال از ورود من به مدینه می گذشت؛ و پس از شهادت امام حسن عليه السلام خدمتگزاری مولایم امام حسین علیه السلام نصیبم گردید که او را نیز از کودکی بزرگ کرده بودم.
کربلا را هیچ وقت از یاد نمی برم . خبرهایش را شنیده بودم و آن روز به چشم خود می دیدم. خیمه های آتش گرفته نیزه های خونین شمشیرهای شکسته ، سنگ و چوب، اسیری،
تازیانه و پاهای خون آلود.
وای بر من!
من وقايع بسیاری را به چشم خود دیده ام که در دفتر خاطراتم آنها را مرور خواهید کرد. اکنون این دفتر را پیش روی شما می گشایم، تا شما را قدم به قدم با خاطرات شیرین و تلخم همراه کنم و ورق به ورق آن را در قلبهای شما جای دهم.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/ محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۵
📌کنیز حضرت زهرا علیها السلام شدم
از اولین اسباب خوشبختی ام شروع می کنم. شنیده ام روزی حضرت زهرا علیها السلام گندم آرد می کرد و از سختی کار دستانش زخم شده بود ، لذا به همسرش عرض کرد : به خدا سوگند ، دستانم در اثر آسیاب کردن زخم شده است. اميرالمؤمنین علیه السلام از حضرت خواست تا نزد پدر برود و از کنیزانی که نزد ایشان بود خدمتکاری درخواست کند. این ماجرا در ایامی بود که پادشاه حبشه مرا به عنوان هدیه برای
پیامبر صلی الله علیه وآله فرستاده بود.
حضرت زهرا علیها السلام نزد پیامبر صلی الله علیه وآله رفت و سلام کرد و بازگشت امام فرمود چه شد؟ عرض کرد: «به خدا قسم از هیبت پیامبر صلى الله عليه وآله نتوانستم سخنی بگویم.»
سپس هر دو با هم آمدند و حضرت پرسید آیا خواسته ای دارید؟ حضرت زهرا عليها السلام حال خود را فرمود و کنیزی درخواست کرد پیامبر صلی الله علیه وآله گریست و فرمود:
ای فاطمه نمیخواهم اجر و مزد تو به کنیزت برسد ، و میترسم روز قیامت علی بن ابی طالب نزد خداوند از تو حقش
را بخواهد.
سپس تسبیح معروف حضرت فاطمه علیهاالسلام را به او آموخت که بعد از نمازهای پنج گانه ۳۴ بار الله اکبر، ۳۳ بار الحمد لله و ۳۳ بار سبحان الله است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ما برای دنیا نزد پیامبر صلی الله علیه وآله رفتیم ، اما بهتر از آن را که ثواب آخرت است به ما
عنایت فرمود.
سپس هر دو به خانه بازگشتند.
با رفتن آنان آیه ۲۸ سوره اسراء بر پیامبر صلی الله علیه وآله نازل شد که اشاره به حل مشکل حضرت زهرا علیها السلام داشت: «وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً میسوراً»: «اگر به خاطر راحتی که از
پروردگار بدان امید داری ، از پاسخ مثبت به آنان اعراض کردی ، با آنان با سخنی نرم برخورد نما» .
با نزول این ، آیه درهای لطف و رحمت پروردگار به رویم گشوده شد و افتخار کنیزی بانوی بانوان به نام من زده شد .
پیامبر صلی الله علیه وآله به دستور الهی، مرا به خدمتکاری حضرت زهرا عليها السلام منصوب کرد و نامم را که «میمونه» بود تغییر داد و با نام «فضه» به معنای «نقره» قدم در خانه فاطمه علیها السلام گذاشتم.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۶
📌کیمیا را به کار گرفتم
چه تصوراتی با خود داشتم از خانه تنها دختر پیامبر اسلام!
من از کودکی در قصر پادشاه هند بزرگ شده، و نوجوانی ام را در کاخ شاه حبشه سپری کرده بودم . گمان میکردم اکنون که در خانواده پیامبری قدم میگذارم در خانه ای مجلل خدمت خواهم کرد.
آنچه چشمانم میدید باور نمیکردم ؛ خانه ای محقر با کمترین امکانات .
زیراندازی که یک اتاق را پر نمی کرد، کاسه و مشک و سفره ای که گاهی خالی از نان بود و یک آسیاب دستی که بانوی خانه آن را میچرخاند.
آیا کاری از دست من ساخته بود؟
در هند چون دختر پادشاه بودم علم کیمیا را به من آموخته بودند و لوازم آن را همراه خود آورده بودم.
فکر کردم موقعیتی مناسبتر از این برای به کار گرفتن کیمیا پیش نمی آید ، و چه بهتر که با این دانشی که همراه من است برای فقر این خانواده چاره ای بیندیشم .
این بود که قطعه ای از مس بدست آوردم و آن را نرم کرده و به شکل شمش طلا قالب ریزی کردم و داروی کیمیا را به آن افزودم و تبدیل به طلا شد.
آنگاه با خوشحالی نزد آقایم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم
و آن را تقدیم کردم .
حضرت با دیدن شمش طلا فرمود: آفرین ای !فضه! اما بدان اگر مس را ذوب می کردی طلا مرغوبتر و گرانبها تر میشد!!
با تعجب به سخنان حضرت گوش میدادم و در حیرت بودم از اینکه مولایم این علم را میداند، اما چنین فقیرانه زندگی میکند .
عرض کردم: آقای من آیا شما این علم را می دانید؟
فرمود: «آری» سپس اشاره به امام حسن علیه السلام کرد و فرمود : این کودک نیز می داند.
امام حسن علیه السلام به قطعه طلایی که آورده بودم نگاهی کرد و همان دستور العملی را که حضرت دقایقی پیش فرموده بود تکرار کرد زبانم بند آمده بود و نمیدانستم چه بگویم.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود ما بیشتر و بالاتر از این علم را نیز می دانیم.
سپس اشاره ای کرد و قطعه بزرگی از طلا همراه با گنجهای زمین پدیدار شد آنگاه فرمود: طلای خود را نیز کنار آنها بگذار آن طلای کوچک را که در مقابل آنها ذره ای می نمود میان طلاها گذاشتم و همه آن گنجها ناپدید شدند.
اینجا بود که حضرت فرمود ای فضه! ما برای این خلق نشده ایم!
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۷
📌یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله برای من
یادگاری پیامبر صلی الله علیه و آله را برایتان بگویم؟
دعایی که در مشکلات خوانده می شود. بگذارید از آن روز بگویم که پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به عنوان کنیز به حضرت زهرا علیها السلام هدیه کرد و دعایی به من آموخت که هنگام
ناتوانی در انجام کارها بخوانم.
آن دعا همچنان در ذهنم بود تا آنکه روزی بانویم فرمود : «خمیر را آماده میکنی یا نان می پزی؟
عرض کردم سرورم ،
من هیزم می آورم و خمیر را نیز آماده می کنم .
سپس برای آوردن هیزم به بیابان رفتم و مقدار زیادی چوب جمع کردم ، ولی هنگامی که خواستم آنها را بردارم نتوانستم در آنجا دعایی که پیامبر صلی الله علیه وآله آموخته بود خواندم :
يا واحِداً لَيسَ كَمِثْلِهِ اَحَدٌ تُميتُ كُلَّ اَحَدٍ وَ تُفْنِى كُلَّ اَحَدٍ وَ أَنْتَ عَلَى عَرْشِک واحِدٌ وَ لا تَأْخُذُک سِنَةٌ و لا نَوْمٌ» :
«ای خدای یگانه ، ای کسی که هیچ کس مانند تو نیست. تو همه را می میرانی و همه را فنا میکنی . تو پروردگار یگانه در عرش
خویش هستی که خواب و غفلت تو را نمی گیرد».
لحظه ای نگذشته بود که مردی آمد و برای کمک به من هیزم را برداشت و تا خانه مولایم آورد.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۸
📌ملائکه در خدمت فاطمه عليها السلام
بانویم کارهای خانه را میان من و خودش تقسیم کرده بود. من کنیز بودم؛ اما یک روز حضرت زهرا علیها السلام کارها را انجام میداد و من نباید هیچ کاری می کردم، و روز دیگر من وظیفه خود را انجام می دادم.
آن روز ایستاده بودم و نگاه میکردم نمی دانستم چه تصمیمی بگیرم از طرفی بانویم هرگز به من اجازه نمیداد در کاری کمک کنم زیرا روز قبل نوبت من بود ، و از سوی دیگر منظره ای میدیدم که برایم قابل تحمل نبود.
امام حسین علیه السلام در گوشه خانه از گرسنگی میگریست و حضرت زهرا عليها السلام نشسته بود و با سنگ آسیاب جو آرد میکرد و دستانش زخم شده بود و بر دسته آسیاب لکه های خون دیده میشد!
حضرت در آن حال می فرمود: سردرد من شدت یافته و گرسنه هستم و دستانم نیز از آرد کردن جو زخم شده است». لحظه ای نگذشته بود که صدای در را شنیدم و پرسیدم کیستی؟
گفت من سلمانم ، گفتم : ای سلمان برگرد!
زیرا دختر پیامبر صلی الله علیه وآله پوششی برای حجاب ندارد.
سلمان عبایش را از دوش برداشت و از میان در به من داد آن را به بانویم دادم . و هنگامی که حضرت عبا را بر سر انداخت فرمود: فضه اکنون به سلمان بگو وارد خانه شود. به خدای کعبه سوگند ، سلمان از ما اهل بیت است.
می دانستم سلمان از وضعیت خانه تعجب میکند . هنگامی که وارد شد ناگهان از منظرهای که می دید بر جای خود میخکوب شد.
او که خون ها را بر دسته آسیاب دیده بود عرض کرد: «ای دختر رسول خدا آیا دستانت از آرد کردن زخم شده در حالی که فضه برای خدمتگزاری شما حاضر است؟»
حضرت فرمود:
پیامبر صلى الله علیه وآله به من سفارش کرده که خدمت خانه یک روز برای او باشد و یک روز برای من ، دیروز نوبت او بود و امروز روز کار کردن من است.
سلمان عرض کرد : من بنده آزاد شده شما هستم . اکنون من جو را آرد کنم يا حسين عليه السلام را از گریستن ساکت کنم؟
فرمود : «تو از ما اهل بیت هستی من بهتر میتوانم حسین را ساکت کنم و تو جو را آرد کن».
سلمان مشغول آرد کردن بود و بانویم با حسین علیه السلام در اتاق دیگر به خواب رفته بودند که صدای اذان از مسجد به گوش رسید؛
و سلمان برخاست و رفت تا همراه پیامبر صلی
الله عليه وآله نماز بخواند.
من نیز به کاری که داشتم مشغول بودم. دقایقی بعد از رفتن سلمان صدای باز شدن در خانه را شنیدم و فهمیدم کسی داخل شد و بازگشت.
اما ندانستم که بود و چه کاری داشت.
بعدها داستان آن روز را شنیدم و بار دیگر به کنیزی خود در چنین بارگاهی افتخار کردم.
برای شما هم میگویم :
آن روز سلمان به مسجد رفت و بعد از نماز نزد امیرالمؤمنین علیه السلام که سمت راست پیامبر صلی الله عليه وآله نشسته بود آمده به مولایم عرض کرده بود: شما اینجا هستید در حالی که دستان حضرت زهرا علیها السلام از شدت آرد کردن جو زخم شده است؟
سپس آنچه دیده بود تعریف کرده بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن وضعیت همسرش ناراحت شده بود ، و گریان برخاسته به خانه آمده بود .
او وقتی وارد خانه شد حضرت زهرا و امام حسين عليهما السلام را دید که خوابیده اند و سنگ آسیاب بدون چرخاننده ای در حرکت است و جو را آرد می کند.
لذا با خوشحالی نزد پیامبر صلى الله عليه وآله بازگشت و آنچه دیده بود تعریف کرد.
پیامبر صلى الله عليه وآله تبسم نموده و فرمود:
یا علی ، آیا نمیدانی خداوند ملائکه ای دارد که در زمین میگردند و تا روز قیامت در خدمت
محمد و آل محمد هستند؟
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۹
📌حسنين عليهما السلام را گم کردیم
عجب روزی بود دلهره سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
همه جا را گشتیم اما آنها را پیدا نکردیم .
آن روز ناگهان متوجه نبودن پسرها در خانه شدیم : امام حسن و امام حسين عليهما السلام.
حضرت زهرا علیها السلام از نگرانی گریه میکرد و من که راه چاره ای نداشتم هراسان نزد پیامبر صلی الله عليه وآله رفتم و عرض کردم : « یا رسول الله حسن و حسین از خانه بیرون رفته اند
و برنگشته اند ، اکنون بانویم نگران آنهاست و اشک میریزد».
پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و نزد دخترش آمد و فرمود: «یا فاطمه ، گریه مکن و ناراحت نباش سوگند به آنکه جانم به دست اوست خداوند نسبت به آنان از تو مهربان تر است».ک
سپس دستهایش را به سوی آسمان گرفت و عرض کرد: خدایا آن دو پسر فرزندان من و نور دیدگانم و میوه های قلبم هستند تو میدانی که آنها اکنون کجا هستند. ای لطف کننده هر جا که هستند به آنان لطف کن و آنها را حفاظت نما و سلامت بدار.
هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه وآله به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و عرض کرد : «یا محمد ؛ ناراحت نباش و غم
مخور!
فرزندانت در دنیا و آخرت نزد خداوند هستند و مقام پدرشان از آن دو برتر است . آنها اکنون در بوستان بنی نجار خوابیده اند و خداوند یکی از ملائکه را بر حفظ ایشان مأمور کرده است».
با آمدن این خبر پیامبر صلی الله علیه وآله از خانه بیرون رفت تا امام حسن و امام حسين عليهما السلام را بیاورد.
آن گونه که برایم خبر آوردند حضرت همراه جبرئیل به صورت انسان به بوستان بنی نجار رفته بودند و یکی از ملائکه را دیده بودند که با بال خود سایه انداخته و حرارت آفتاب را از آنان دور می کرد.
در آنجا پیامبر صلی الله عليه وآله امام حسن علیه السلام را و جبرئیل امام حسین علیه السلام را در آغوش گرفته بودند و در حالی که به سمت خانه میآمدند پیامبر صلی الله علیه وآله می فرمود : همان گونه که خدا شما را شرافت داده ، من
نیز امروز شرافت شما را اعلام میکنم .
ساعتی از رفتن حضرت نگذشته بود که شنیدم بلال مردم را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله فرا میخواند. وقتی همه جمع شدیم آن حضرت برخاست و خطبه ای خواند و فرمود: ای مردم ، آیا میخواهید بهترین افراد از نظر پدر بزرگ و مادر بزرگ را به شما معرفی کنم؟
گفتند آری یا رسول الله .
فرمود:
حسن و حسین ! زیرا پدر بزرگشان پیامبر و مادر بزرگشان خدیجه سرور بانوان بهشت و اولین ایمان آورنده به خداست و اولین کسی است که آنچه پروردگار بر پیامبرش نازل کرده تصدیق نمود.
سپس فرمود : ای مردم ، آیا میخواهید بهترین شخص از نظر پدر و مادر را نام ببرم؟ گفتند : آری یا رسول الله!
فرمود :
حسن و حسین!
زیرا پدرشان امام باتقوایان و مادرشان فاطمه پاره تن پیامبر است ، که خداوند در آسمان و زمین به این دو شرافت داده و با رضایتشان راضی و با غضبشان غضبناک است.
سپس فرمود : آیا می خواهید بهترین شخص از نظر دایی و خاله را برایتان بگویم؟ گفتند : آری یا رسول الله!
فرمود: حسن و حسین زیرا دایی آنها قاسم پسر پیامبر و خاله آنها زینب دختر پیامبر است.
سپس فرمود آیا میخواهید بهترین شخص از نظر عمو و عمه را برای شما نام ببرم؟
گفتند : آری یا رسول الله!
فرمود:
حسن و حسین! زیرا عمویشان جعفر طیار صاحب دو بال در بهشت است که همراه ملائکه پرواز می کند و عمه آنها ام هانی دختر ابوطالب است که ایمان وی مقبول خداوند است.
سپس پیامبر صلی الله علیه وآله چنین دعا
کرد :
خدایا ، تو میدانی حسن و حسین و پدر و مادرشان و دایی و خاله و عمو و عمه آنها در بهشت هستند . هر کس این دو را دوست بدارد در بهشت است و هر کس دشمن آنان باشد در آتش است.
فرزندان حضرت زهرا علیها السلام پیدا شدند، اما گویا خدا میخواست خدمتگزاری ملائکه درباره آنان را به همه نشان دهد و پیامبر صلی الله علیه وآله در جمع مردم عظمت ایشان را بیان فرماید.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۰
📌پیامبر صلى الله علیه و آله مهمان من شد!
آن سال بهترین ماه رمضان عمر من بود خاطره اش را هیچ وقت فراموش نمیکنم یک شب ، مولایم پیامبر صلی الله علیه
وآله را دعوت کرد تا برای افطار مهمان ایشان باشد.
حضرت قبول کرد و برای افطار آمد و هنگامی که میخواست برود دخترش آن حضرت را برای افطار فردای آن روز دعوت کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله برای دومین بار به خانه ما آمد. هنگام رفتن امام حسن علیه السلام عرض کرد: «پدربزرگ، دعوت مرا قبول کنید و فردا به خاطر من برای افطار نزد ما بیایید » پیامبر صلی الله علیه وآله قبول کرد و برای بار سوم هنگام افطار به خانه ما آمد.
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وآله میخواست برود امام حسين عليهما السلام حضرت را دعوت کرد تا چهارمین روز را به خاطر او برای افطار بیاید .
پیامبر صلی الله علیه وآله چهار روز پی در پی به دعوت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیهم السلام برای افطار آمده بود هنگامی که حضرت میخواست از
خانه بیرون برود من جلو رفتم و عرض کردم :
«یا رسول الله، فدای شما شوم همان گونه که دعوت اربابانم را پذیرفتید و ما را شرافت دادید دوست دارم دعوت مرا نیز
قبول کنید و با آمدنتان به من شرافت دهید».
پیامبر صلی الله علیه وآله که انتظار چنین سخنی را از من نداشت با خوشحالی فرمود : «آری ای کنیز دخترم فاطمه دعوت تو را قبول میکنم».
آن شب را با خوشحالی به صبح رساندم و در فکر پذیرایی از مهمان عزیزم بودم.
غروب فرا رسید و منتظر قدوم پیامبر صلى الله عليه وآله شدم.
دقیقه ها همچنان میگذشت و من کنار در خانه ایستاده بودم ، اما حضرت نیامده بود خیلی نگران بودم و
گمان میکردم مرا لایق ندانسته و نخواهد آمد.
لحظه ای نگذشته بود که پیامبر صلی الله علیه وآله با عجله آمد و شور و شعف سراپایم را فراگرفت.
اهل بيت عليهم السلام که متوجه حضور ایشان شده بودند تعجب کردند، زیرا
غذایی که تهیه کرده بودند فقط به تعداد خودشان بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «من امشب به دعوت شما برای افطار نیامدهام بلکه فضه مرا دعوت کرده و مهمان او
هستم».
امير المؤمنين عليه السلام فرمود ای فضه ، چرا به ما خبر ندادی تا
برای مهمانی امشب تو را کمک کنیم؟
عرض کردم : من کنیز شما هستم و به برکت و فضل و سخاوت شما این ضیافت بر من آسان گشته است. سپس پیامبر صلی الله عليه و آله وارد خانه شد و من به اتاق دیگری رفتم ونماز
خواندم و دستهایم را به سوی آسمان بلند نموده عرض کردم الهى، من كنيز فاطمه زهرا پیامبرت را دعوت کردم اما فقیر هستم. من هیچ چیزی برای پذیرایی ندارم مگر آنکه تو این امر را بر من آسان کنی.
با تمام شدن دعایم سفرهای با انواع غذاها از آسمان نازل شد و من آن را برداشتم و نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آوردم و با اهل بيت عليهم السلام كنار سفره نشستیم و از آن خوردیم بعد از تمام شدن غذا، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: فضه، چگونه
به این غذای بهشتی دست یافتی؟ با افتخار عرض کردم مگر من کنیز حضرت زهرا علیها السلام سرور زنان بهشتی نیستم؟ مگر من خدمتکار و جاروکش کسی که بهشت و جهنم را تقسیم میکند نیستم؟
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود حمدپروردگار را که کنیز دخترم زهرا به منزلت و مرتبه مریم دست یافته و از بهشت برایش غذا
می آید».
آن افطار گذشت اما دوست داشتم بدانم چرا آن روز پیامبر صلی الله علیه وآله کمی دیر به مهمانی من آمد بعدها دانستم که حضرت پس از نماز مغرب و عشا تصمیم داشته قبل از آمدن دقیقه ای به خانه خود برود و سپس بیاید. اما جبرئیل نازل میشود و پس از ابلاغ درود پروردگار عرض میکند خداوند به تو دستور میدهد قبل از رفتن به خانه ات با عجله نزد فضه بروی، زیرا او با نگرانی کنار در خانه فاطمه
زهرا منتظر تو ایستاده است»!
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۱
📌خدایا، فضه را مبارک گردان
سخن خدا درباره من! شما هم تعجب کردید؟ این خاطره برای همیشه نام مرا به عنوان کنیزی که امیرالمؤمنین
عليه السلام برایش دعا کرده زنده نگه می دارد.
من در عادت ماهانه بودم و همیشه در این مواقع سعی میکردم نزدیک خاندان عترت و طهارت عليهم السلام نباشم و حتی با اهل بيت عليهم السلام سخن نگویم ، زیرا اعتقاد داشتم هر گونه ناپاکی هرگز به حریم آنان نباید نزدیک
شود.
آن روز نزد یکی از همسران پیامبر صلى الله عليه وآله رفته بودم مولایم که میدانست من آنجا هستم آمد و صدا زد: «ای فضه برایم مقداری آب بیاور تا وضو بگیرم». اما من پاسخی ندادم. زیرا هر گونه صحبت با آن حالت را اهانت به او می دانستم.
امیرالمؤمنين عليه السلام سه بار مرا صدا زد و برای وضو آب خواست اما من جواب ندادم و حضرت بازگشت.
ساعتی گذشت و شنیدم که مولایم در حق من دو مرتبه فرموده
است: «خدایا فضه را برای ما مبارک قرار بده».
در پوست خود نمی گنجیدم دوست داشتم بدانم چه اتفاقی افتاده که حضرت چنین دعایی برایم کرده است. آری ، ماجرا این گونه بود که امیرالمؤمنين عليه السلام بعد از آنکه پاسخی نمی شنود به سوی خانه حضرت زهرا علیها السلام میرود که در بین راه شخصی ندا
می کند : یا ابالحسن با این آب وضو بگیر.
حضرت در سمت راست خویش ظرفی پر از آب می بیند و با آن وضو می گیرد و نزد پیامبر صلى الله عليه وآله می رود.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده بود: یا علی، این آب چیست که می بینم همچون مروارید از دستانت قطره قطره می ریزد؟
اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ می دهد: «پدر و مادرم فدایت من به خانه شما رفتم و فضه را سه بار صدا زدم تا برای وضو آب بیاورد ، اما کسی جواب مرا نداد ؛ و هنگام بازگشت صدایی شنیدم که این آب را به من
داد و با آن وضو گرفتم».
پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده بود:
یا علی آیا می دانی آن شخص گوینده چه کسی بود و ظرف آب از کجا آمده بود؟
گوینده جبرئیل بود و ظرف از بهشت آورده شده بود و ثلث آب آن از مشرق و ثلث
دیگر از مغرب و ثلث سوم از بهشت بود.
در همان هنگام جبرئیل نازل شده عرض کرده بود: «یا رسول الله، خدا به تو سلام میرساند و میفرماید : از طرف
من به علی سلام برسان و بگو : فضه پاسخ درخواست شما را نداد زیرا در عادت ماهانه بود».
پیامبر صلی الله
علیه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود : یا علی جبرئیل نازل شده و از سوی پروردگار به تو سلام میرساند و میگوید فضه پاسخ درخواست تو را نداد زیرا در عادت ماهانه بود.
اميرالمؤمنين عليه السلام با خوشحالی از اینکه من مقام با عظمت ولایت را درک کرده ام و با آن حال نخواسته ام پاسخ امام مطهر خود را بدهم در حق من فرموده بود:
«خدایا، فضه را برای ما مبارک قرار بده».
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۲
📌سوره هل اتی نازل شد
نمی دانم چگونه خدا را شکر کنم مگر من که بودم؟ دختری از هند و کنیزی ازحبشه!
اما اکنون به لطف الهی در خانه ای هستم که آیات کتاب آسمانی مرا همراه صاحبانم می شمارد!
عجب ماجرای زیبایی بود آن روز امام حسن و امام حسین عليهما السلام بيمار شده بودند و پیامبر صلى الله عليه وآله همراه عده ای از اصحاب به عیادت آمدند.
آنان به امیر المؤمنين عليه السلام عرض کردند یا اباالحسن، برای
سلامتی دو پسرت نذر کن تا خداوند آن دو را شفا دهد. حضرت فرمود: «من سه روز روزه برای تشکر از پروردگار نذر میکنم تا فرزندانم از بیماری عافیت یابند». حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین عليهم السلام و من نیز همین نذر را کردیم.
هنگامی که بیماری هر دو پسر خانواده خوب شد روزه گرفتیم در حالی که هیچ غذایی برای افطار در خانه نداشتیم. امیرالمؤمنين عليه السلام از خانه بیرون رفت و دقایقی بعد با مقداری پشم که از همسایه یهودی گرفته بود بازگشت.
حضرت آنها را به بانویم زهرا علیها السلام داد و فرمود که در عوض ریسیدن آنها سه کاسه جو گرفته است . حضرت زهرا عليها السلام
قبول کرد تا با ریسیدن پشم ها نان جو را برای افطار آماده کند. بانویم در روز اول ثلث پشم را ریسید و یک سوم جو را برداشت و آرد کرد و خمیر آماده نمود و پنج قرص نان برای افطار پخت. بعد از نماز مغرب و عشاء امیرالمؤمنین علیه السلام از مسجد به خانه بازگشت و همه کنار سفره نشستیم.
منتظر بودیم تا امام دست به سوی نان ببرد و افطار کنیم. حضرت اولین لقمه نان را برداشته بود که ناگهان صدای در را شنیدیم با تعجب لحظهای صبر کردیم و شنیدیم مرد فقیری میگوید ای اهل بیت محمد ، سلام بر شما من فقیری از فقرای مسلمانان هستم. از آنچه میل میکنید به من نیز بدهید که خداوند از
سفره های بهشتی به شما عنایت کند.
امیرالمؤمنين عليه السلام لقمه ای را که در دست داشت بر زمین گذاشت و خطاب به همسرش فرمود: «یا ،فاطمه، تو دختر بهترین مردم هستی اکنون این مرد فقیر نزد ما آمده و ناله میکند. او به درگاه خداوند از بیچارگی و گرسنگی خود شکایت می کند و به ما امید دارد».
همه اهل خانه آماده کمک به مرد فقیر بودند. حضرت زهرا
عليها السلام عرض کرد: «سخن شما را شنیدم و اطاعت میکنم امیدوارم با سیر کردن گرسنه ای به نیکان ملحق گردم و وارد بهشت شوم» .
سپس پنج قرص نانی را که در سفره بود جمع کرد و به مرد فقیر داد و آن شب را با آب افطار کردیم و با شکم گرسنه خوابیدیم.
سه روز نذر داشتیم و روز دوم آن فرا رسید.
بانویم ثلث دوم پشم را ریسید و کاسه ای دیگر از جو برداشت و پس از آرد
کردن ، خمیر آماده کرد و پنج قرص نان پخت
بعد از نماز مغرب و عشاء اميرالمؤمنين عليه السلام از مسجد به خانه بازگشت و همه کنار سفره نشستیم.
هنگامی که حضرت اولین لقمه را برداشت باز هم صدای در شنیده شد شخصی گفت:
ای اهل بیت پیامبر سلام بر شما. من یتیمی از ایتام مسلمانان هستم . از آنچه میخورید به من نیز بدهید تا
خداوند شما را از سفره های بهشتی بهره مند سازد.
اميرالمؤمنين عليه السلام لقمه را به سفره بازگرداند و به حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «یا فاطمه ، امروز خداوند
یتیمی را بر در خانه ما فرستاده است.
اگر امروز برای او کاری انجام دهیم در بهشت خواهیم بود. همه اهل خانه همین نیت را داشتند و حضرت زهرا علیها السلام دستور امام را اجرا کرد و نانهای سفره را جمع کرد و به یتیم داد . شب دوم هم با آب افطار کردیم و در حالی که بسیار گرسنه بودیم خوابیدیم.
روز سوم حضرت باقیمانده پشم را ریسید و آخرین کاسه جو را آرد کرد و پنج قرص نان پخت هنگامی که امیرالمؤمنین عليه السلام از مسجد آمد و کنار سفره نشستند، صدای اسیری شنیده شد که می گفت :
ای اهل بیت پیامبر سلام بر شما ، آیا ما را اسیر میکنید و
در بند میکشید و غذا نمی دهید؟
امير المؤمنين عليه السلام لقمه ای را که برداشته بود در سفره گذاشت و فرمود: «یا فاطمه ، این اسیر که راه چاره ای ندارد نزد ما به شکایت آمده است. اگر امروز او را اطعام کنیم فردای قیامت خداوند به ما پاداش آن را میدهد. پس به او عطایی کن و مگذار در رنج باشد».
این بار هم اهل خانه در این نیت یکدل بودند. حضرت زهرا عليها السلام در حالی که نان های سفره را جمع میکرد تا به مرد
اسیر دهد فرمود اینها باقی مانده آن سه کاسه جو
است.
ادامه دارد ...
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۳
📌سوره هل اتی نازل شد
قسمت دوم
دست های من از آرد کردن این جو خون آلود شده،
ولی دو بچه شیر من هنوز گرسنه اند.
سپس نانها را به اسیر دادیم و با آب افطار کردیم و شب سوم را نیز با گرسنگی سر به بالین خواب گذاشتیم.
فردای آن روز امیرالمؤمنين عليه السلام همراه امام حسن و امام حسین علیهما السلام که از شدت گرسنگی میلرزیدند از خانه خارج شدند و
نزد پیامبر صلی الله علیه وآله رفتند.
لحظه ای نگذشته بود که حضرت همراه فرزندانش بازگشت و پس از آنها پیامبر صلی الله علیه وآله نیز با عجله وارد خانه شد و هنگامی که آثار گرسنگی را در چهره دخترش دید او را در آغوش گرفت و گریست.
در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «یا محمد، خداوند درباره اهل بیتت برای تو خبر خوشی
فرستاده است».
سپس آیات اول تا پانزدهم سوره هل أتى نازل شد:
«نیکوکاران در بهشت از شرابی مینوشند که مخلوط با کافور است آن بندگان خدا از سر چشمه گوارایی
مینوشند که به اختیارشان هر جا بخواهند جاری میشود. آن بندگان نیکو به عهد و نذر خویش وفا میکنند و از قهر خدا در روزی که شر و سختی همه اهل محشر را فراگیرد میترسند در راه دوستی خدا به فقیر
و یتیم و اسیر طعام میدهند.
آنها می گویند فقط برای رضای خدا به شما غذا میدهیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمیخواهیم ما از قهر پروردگار خویش میترسیم در روزی که از رنج و سختی آن رخسار خلق درهم و غمگین است خدا نیز آنان را از شر و فتنه آن روز محفوظ داشت و به ایشان روی خندان و دل شادان عطا نمود و در پاداش صبرشان باغ بهشت و لباس حریر بهشتی به آنان عنایت کرد در آنجا بر تخت ها تکیه میزنند و نه آفتابی سوزان و نه سرمای زمهریر می بینند ».
سپس پیامبر صلی الله علیه وآله دعا کرد: «خدایا ، آل محمد را سیر بنما».
بعد از نزول آیات ، امیرالمؤمنین علیه السلام با عجله از خانه بیرون رفت تا مقداری پول قرض کند و با تهیه غذایی به خانه باز گردد .
پیامبر صلی الله علیه وآله نیز به مسجدتشریف برد.
ساعتی گذشت و صدای در را شنیدیم هنگامی که بانویم در را گشود پیامبر و امیرالمؤمنين عليهما السلام وارد خانه شدند بدون آنکه در غذایی در دست آن حضرت باشد حضرت زهرا علیها السلام فرمود: «وای بر من از خدا و رسولش گویا اباالحسن نمیداند که سه روز است در خانه هیچ غذایی نداریم».
سپس بانویم به پستوی خانه رفت و مشغول نماز شد. آن حضرت پس از نماز خویش چنین دعا کرده بود:
«ای خدای محمد این محمد پیامبرت و این فاطمه دختر پیامبرت و این علی داماد پیامبرت و پسر عمویش و این دو نوه های پیامبرت
حسن و حسین هستند.
پروردگارا ، بنی اسرائیل از تو درخواست سفره ای آسمانی کردند و به آنان دادی ولی کفران نعمت کردند ، خدایا، آل محمد هرگز کفران نعمت نمی کنند.»
لحظاتی نگذشته که بود دیدم حضرت زهرا عليها السلام ظرفی مزین با درّ و یاقوت و مملو از گوشت و آبگوشت با عطر مشک آورد و مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت. تا حضرت دست به طرف آن برد ظرف و غذا تسبیح گفتند پیامبر صلی الله علیه وآله نیز این آیه را تلاوت فرمود: «وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»:
«هیچ مخلوقی نیست مگر آنکه تسبیح خدا می گوید».
کنار سفره نشستیم و از آن غذا خوردیم . در آن حال پیامبر صلی الله عليه وآله با تبسم به امیرالمؤمنين عليه السلام مینگریست و حضرت نیز با تعجب به همسرش نگاه می کرد. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:
یا علی میل کن و از فاطمه درباره هیچ چیز مپرس!
حمد پروردگار را که تو و فاطمه همانند مریم دختر عمران و زکریا هستید که از آسمان برایتان طعام میآید. یا علی اینها در عوض پولی است که قرض کردی. خداوند به تو بیست و پنج قسمت از نیکی عطا کرد که یک قسمت آن را برای دنیای تو قرار داد و از بهشت به تو
طعام داد و بقیه آن را برای آخرتت ذخیره کرده است. بعدها دانستم که آن روز آقایم نزد ابا جبله انصاری رفته و چند درهم از او قرض کرده و به بازار رفته بود. در آنجا
مقداد را دیده بود که محزون و ناراحت ایستاده است. هنگامی که حضرت احوال او را جویا میشود میفهمد که چهار روز است چیزی برای خانواده اش تهیه نکرده است. لذا پول قرض کرده را به او میدهد و با دست خالی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به مسجد می رود ، و سپس همراه حضرت به خانه می آیند .
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۴
📌جنگ مولایم را دیدم!
به فاطمه علیها السلام نگاه میکردم که چگونه با آرامش سر به دامان ام سلمه گذاشته و خوابیده است .
درباره فضایل و مناقب دختر پیامبر صلی الله علیه و آله فکر میکردم و که ناگهان دیدم هراسناک از خواب بیدار شد.
ام سلمه پرسید : جانم فدای تو باد چه شده است؟ آیا رؤیایی دیده ای؟
سپس رو به من کرد و گفت : فضه ، با عجله نزد پیامبر صلى الله علیه و آله برو و بگو دخترت زهرا علیها السلام را دریاب قبل از آنکه روح از بدنش جدا شود.
من با عجله به سمت خانه پیامبر صلی الله عليه وآله دویدم و کنار در ایستادم و عرض کردم :« آقای من دخترت فاطمه را دریاب ».
ناگهان دیدم حضرت در حالی که کفشهایش را به دست گرفته و عبایش بر زمین کشیده میشد به سرعت از خانه بیرون آمد و در حال حرکت از من پرسید : «چه شده است؟ آیاکسی خبری برایش آورده که او را به هراس انداخته است»؟
پیامبر صلی الله علیه و آله وارد خانه شد و فاطمه عليها السلام در حالی که به شدت اشک میریخت ، عرض کرد: «پدر ، به کمک على بشتابید »
پیامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «عزیزم چرا گریه میکنی؟»
عرض کرد:
« پدر ، من در خواب بودم که پرده از چشمانم کنار رفت و علی علیه السلام را در مکانی دیدم که اجانین مشرک او را احاطه کرده بودند .
علی علیه السلام در حالی که کمربند برادرش جعفر را بسته بود و ذوالفقار در دست داشت با آنان جنگ سختی می کرد.
در آن هنگام اصحابش بسیار از او فاصله داشتند و علی علیه السلام به تنهایی میجنگید او که در خطر بود به من گفت: «یا فاطمه از پدرت بخواه تا به من ملحق شود که در کاری سخت و امری عظیم گرفتار شدهام ».
اکنون شما را به خدا قسم میدهم که به فریاد علی برسی و به دو پسرم حسن و حسین و دخترت فاطمه رحم کنی.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود : «دخترم فاطمه ، من کاری را بدون اجازه خداوند انجام نمیدهم اکنون نیز منتظر وحی از سوی پروردگار هستم».
امام حسن و امام حسين عليهما السلام که شنیده بودند پدرشان در چه گرفتاری است گریه
میکردند و با زبان کودکی التماس می کردند :
« پدر بزرگ تو را قسم میدهیم که اجازه دهی نزد پدر برویم و ببینیم در چه گرفتاری است و از او محافظت کنیم و خود را فدای او کنیم».
من هم مردد بودم از یک سو ناراحتی و اشکهای بانو و دو سرورم را میدیدم و از سوی دیگر حضور و سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله دلگرمی ما بود.
لذا هنوز سخنان آن دو به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
یا محمد ، خدا به تو سلام میرساند و می فرماید: «به فاطمه وعده سلامتی علی را بده و بگو که ما او را سالم و پیروز نزد تو باز میگردانیم. ما علی را به وسیله ملائکه مقرب خویش کمک خواهیم کرد . اگر به یکی از ملائکه ام دستور دهم که زمین را با آنچه از درخت و سنگ و خشکی و دریا و کوه و دشت بر آن است از جا برکند میتواند و برای او آسان است. اما من میخواهم نام و یاد پسر عمویت تا قیامت زنده بماند».
پیامبر صلی الله علیه وآله با این بشارت الهی فرمود : خدایا به حق ابراهیم و فرزندش اسماعیل و قربانی او ، پرده از چشمانم بردار تا من و دخترم و دو پسرش علی را ببینیم و سخنش را بشنویم.
خداوند در پاسخ این درخواست پیامبر صلى الله عليه وآله وحی نمود : « هیچ یک از پیامبران منزلتی همانند تو نزد من ندارند. من به زمین دستور داده ام که از تو اطاعت کند. اکنون هر چه میخواهی به او دستور بده».
پیامبر صلی الله علیه وآله همراه حضرت زهرا عليها السلام و دو نوه اش و من به پشت بام رفتیم و حضرت با صدای بلند فرمود: «ای زمین ، مسطح شو» زمین به اعجاز الهی پایین آمد و امیرالمؤمنين عليه السلام را از فاصله ای نزدیک - که به اندازه انداختن تیری بود - دیدیم.
امير المؤمنين عليه السلام با اجانین و شیاطینی که او را احاطه کرده بودند میجنگید و همچون شیر بر آنان هجوم می آورد.
پیامبر صلی الله علیه وآله با تکبیر :«فرمود یا علی مار عظیمی از سمت راست تو می آید».
مار که به حضرت حمله کرده بود و قصد داشت ضربه ای بزند با فریاد امیرالمؤمنین علیه السلام به عقب رانده شد. آنگاه حضرت با شمشیر ضربتی زد و آن را نصف کرد و سه مرتبه تکبیر گفت.
ادامه دارد ...
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۵
📌جنگ مولایم را دیدم !
قسمت دوم
با کشته شدن آن مار شعله های آتشی که در میدان جنگ بود خاموش شد و دود ها کنار رفت و افرادی که قیافه های مختلفی داشتند و به زبان های گوناگون حرف میزدند ظاهر شدند .
حضرت حمله کرد در حالی که می فرمود : «ای شیاطین ، خدا همراه من است و مرا کمک میکند و شما را خوار خواهد
کرد».
هنگامی که آن افراد سخنان حضرت را شنیدند و جدیت امام را مشاهده کردند گفتند : یا امیرالمؤمنین ، به ما امان بده و شمشیرت را از
میان ما بردار و خشم خود را از ما دور نگاه دار.
حضرت فرمود : به پیامبر صلى الله عليه وآله سوگند میخورم که هرگز امان ندهم مگر آنکه با اخلاص بگویید: «لا اله الا الله ، محمد رسول الله».
پس از دیدن صحنه های نبرد و پیروزی امیرالمؤمنین علیه السلام ، از پشت بام پایین آمدیم و با خوشحالی به داخل خانه بازگشتیم.
آن روز گذشت و هنگامی که حضرت به مدینه بازگشت ماجرای آن نبرد عجیب را فهمیدم، که امیرالمؤمنين عليه السلام از جنگ نُخَیله با پیروزی باز میگشته و در مکانی توقف نموده
است.
گروهی از اعراب نزد حضرت آمده اند و از مشکل خود شکایت کردهاند و گفته اند: «در قسمتی از سرزمین ما قصری از طلا وجود دارد که در آنجا ماری عظیم زندگی میکند و مانع ورود و خروج
و ماندن مردم در قصر می شود».
حضرت نیز به تنهایی برای کشتن آن مار رفته بود که صحنه های جنگ را ما از مدینه دیدیم.
امیرالمؤمنين عليه السلام بعد از بازگشت پیروزمندانه سه روز در آن سرزمین مانده بود و امور آنان را اصلاح کرده بود.
سپس با پرچم پیروزی به مدینه بازگشت و جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه وآله نازل شد و بازگشت اميرالمؤمنين عليه السلام را تبریک و تهنیت گفت.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝