┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۶
📌اشک در فراق پیامبر صلی الله علیه و آله
چه زود پنج سال شیرین زندگی در کنار بانویم گذشت.
ای کاش پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا نمیرفت و این همه مصیبت را به چشم خود نمیدیدم ،
بگذارید از داغ شهادت رسول خداصلی الله علیه وآله برایتان بگویم.
آن روز که حضرت از دنیا چشم فرو بست ، بزرگ و کوچک از نزدیکان و اصحاب و دوستان و خویشان عزادار شدند؛ اما کسی که بیشتر از همه گریه و ناله میکرد بانویم حضرت زهرا علیها السلام بود.
از سوی دیگر ماجرای سقیفه و بیوفایی مردم و غصب خلافت اشک بانویم را دو چندان کرده بود .
روزهای بدون پیامبر صلی الله علیه وآله یکی پس از دیگری میگذشت و هر چه به روز هشتم نزدیکتر میشد ناله و نوحه حضرت در فراق پدر شدت می یافت؛
تا روز هشتم که صبر او لبریز شد و گریه کنان از خانه به سمت قبر پیامبر صلی الله عليه وآله بیرون آمد .
خبر بیرون آمدن بانویم به گوش همه رسید و مرد و زن از خانه ها بیرون آمدند ، و در حالی که همگام با حضرت زهرا علیها السلام به سمت مسجد میرفتیم همه ضجه و ناله می کردند.
و حضرت چنین نوحه می فرمود:
وای از فراق پدرم ! وای از دوری پیامبر !
وای از فقدان بهارِ درماندگان و یتیمان.
دیگر چه کسی برای پایداری قبله و محراب باقی مانده است؟ چه کسی برای تسلیت دختر داغدیده ات باقی مانده است؟
سپس در حالی که پایین چادرش بر زمین کشیده میشد و به شدت اشک میریخت نزدیک قبر پیامبر صلى الله عليه وآله رسید تا نگاهش به قبر و مأذنه افتاد قدمهایش سست شد
و ناله ای زد و بیهوش بر زمین افتاد.
من و بانوانی که در آنجا حاضر بودیم آب آوردیم و بر صورت و بدن حضرت زدیم تا به هوش آمد آنگاه بانویم از جا برخاست
و ناله کنان شدت غم و غصه خود را چنین بر زبان آورد : قوت بدنم رفت . قوتم هنگام نیاز مرا یاری نکرد. دشمنم مرا ملامت کرد غصه قاتل من گشته است .
ای پدر، تنها و بی کس
و حیران ماندهام. صدایم خاموش شده و کمرم دو نیم شده و زندگی ام در هم شکسته و روزگارم تیره و تار شده است.
ای پدر بعد از تو مونسی برای وحشت خویش ندارم و اشکم پایان ندارد و یاوری در ضعف خویش ندارم.
بعد از تو آیات محکم و محل نزول جبرئیل و مکان میکائیل به فنا رفت.
ای پدر، بعد از تو اتفاقها افتاد و درها به رویم بسته شد.
بعد از تو بر دنیا غضبناکم و تا نَفسهایم در رفت و آمد
است
بر تو اشک می ریزم و حزن من بر تو پایانی ندارد.
سپس در حالی که نام پیامبر صلی الله علیه وآله را زیر لب زمزمه میکرد ، با اشک و آه پدر را مخاطب قرار داد و گفت : حزن من بر تو تازه است و به خدا قسم قلب من آرام نمی گیرد هر روز غصه های من بیشتر می شود، و غم من برای تو پایان نمی پذیرد.
مشکل من بزرگ شده و عزایم پدیدار گشته و برای همین گریه من هر لحظه تازه میشود. آن قلبی
که بتواند در عزای تو صبر کند یا آرام گیرد قساوت دارد.
ای پدر با رفتن تو انوار دنیا قطع شد و گلهایش پژمرد ، در حالی که با بودن تو این دنیا برای میوه قلبت گلستان بود.
اکنون روزها ظلمانی شده و این ظلمت دنیا را فرا گرفته
است.
ای پدر ، تا هنگامی که تو را ملاقات کنم عزادارم .
ای پدر ، از روز فراق تو خواب از چشمانم رفته است. ای پدر، چه کسی حامی بیچارگان و درماندگان خواهد بود؟ چه کسی تا روز قیامت این امت را نگاه خواهد داشت؟
سپس با اشاره به جای خالی پدر که با بیوفایی مردم آن را با تمام وجود احساس میکرد عرضه داشت:
ای پدر، بعد از تو ما ضعیف و بی پناه شدیم.
ای پدر، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند در حالی که با وجود تو در بین مردم محترم بودیم.
کدام اشک است که در فراق تو جاری نشود ، و کدام حزن است که بعد از تو برایت دائمی نباشد.
کدام چشمی پس از تو سرمه خواهد کشید در حالی که تو بهار دین و نور پیامبران بودی چرا کوهها از بین نمیروند و
دریاها به تلاطم نیفتاده اند و زمین نمی لرزد؟
پدرجان به مسئله ای بزرگ گرفتار شدهام و مصیبت کوچکی
نیست.
ای پدر مصیبتی عظیم و مسئله ای هولناک بر خانه ام نازل
شده است.
ای پدر زمینها برای تو گریستند و افلاک از گردش خود متوقف شدند ! منبر پس از شما احساس تنهایی میکند و محراب از مناجات شما خالی شده است ، و قبرت با بودن بدن
شما
در
آن خوشحال گشته است و بهشت مشتاق تو و دعا و
نمازت است.
ادامه دارد ...
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۷
📌اشک در فراق پیامبر صلی الله علیه و آله
قسمت دوم
آنگاه با اشاره به مظلوم آن روزها یعنی امیرالمؤمنین عليه السلام با دلی سوزان خطاب به پدر گفت:
پدر جای خالی تو برایم سنگین است. در فقدانت تأسف میخورم تا روزی که نزد تو آیم و ابوالحسن را
داغدار نمایم .
اوست پدر دو نوه ات و برادرت و جانشینت و محبوبت و کسی که از کودکی او را پرورش دادی و در بزرگسالی همچون برادر قرار دادی و بهترین اصحابت که
سابق ترین آنان و کمک شما بود.
پدر ، داغ ما را فرا گرفته و گریه قاتل ماست و حزن همراه همیشگی ما خواهد بود.
سپس حضرت زهرا علیها السلام با اشاره به غصب خلافت فرمود :
بعد از فراق خاتم پیامبران صبر من کم شده و قلبم تسلی ندارد .
ای چشم اشک بریز و از ریزش خون بخل مدار .
یا رسول الله ، ای برگزیده خدا و پناه یتیمان و ضعیفان ، آسمان ها و کوه ها و حیوانات و پرندگان و زمین بر تو گریستند .
آقای من، رکن و مشعر و مکه در فراق تو گریستند.
محراب و قرآن نیز صبح و شب بر تو گریستند.
اسلام از زمانی که بین مردم غریب شده بر تو میگرید و اگر می دیدی منبری را که از آن بالا می رفتی ، اکنون ظلمت بعد از نور بر فراز آن رفته است !
خدایا ، هر چه زودتر مرگ
مرا برسان که زندگانی بر من تلخ شده است.
آن روز بانویم با سوز دلش غم ما را تازه کرد و به خانه بازگشت هر لحظه به او نگاه میکردم اشکهای ریزانش را می دیدم و ناله اش را می شنیدم که لحظه ای قطع نمی شد. خوب
می دانستم چه اندوهی در دل دارد.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۸
📌خرمای سفید بهشتی
بعد از شهادت پیامبر صلى الله عليه وآله و اتفاقاتی که افتاد روزی در خانه بودیم که صدای در را شنیدم.
سلمان بود که اجازه ورود نزد بانویم میخواست از حضرت اجازه گرفتم و او وارد شد هنگامی که آمد ، حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ای سلمان من دیروز در اتاق را بسته بودم و درباره پدرم فکر می کردم و اندوهگین بودم ناگهان در باز شد و چهار بانوی زیبا وارد شدند.
از جای خود برخاستم و پرسیدم : شما از اهالی مکه هستید یا مدینه؟
گفتند :«ما از اهالی مکه و مدینه نیستیم و حتی از اهالی زمین نیستیم ، ما حور العین هستیم.
ای دختر رسول خدا، پروردگار برای تسلیت مصیبت پدرت ما را نزد شما فرستاده
است».
از یکی از آنها پرسیدم : نامت چیست؟ گفت: ذرّة. وقتی از علت نامگذاری او سؤال کردم پاسخ داد زیرا من متعلق به ابوذر غفاری هستم از دومی پرسیدم: نام تو چیست؟ گفت سلمی و متعلق به سلمان فارسی هستم».
از سومی پرسیدم نامت چیست؟ گفت: «مَقْدودة و متعلق به
مقداد هستم» از چهارمی پرسیدم: نام تو چیست؟
گفت: «عَمّارة که برای عمار بن یاسر هستم.
سپس آنها هدیه ای
به من دادند که مقداری از آن را برایت نگاه داشته ام.
سپس حضرت طبقی سفید آورد که در آن خرماهایی سفیدتر از یخ و خوشبوتر از مشک بود .
بانویم ده عدد از آن خرماها را به سلمان داد و فرمود: «این ها را هنگام افطار میل کن و هسته هایش را نزد من بیاور».
سلمان رفت در حالی که بوی مشک از خرماها به مشام می رسید.
فردای آن روز سلمان نزد حضرت زهرا علیها السلام بازگشت و با تعجب عرض کرد ای دختر پیامبر طبق دستور شما هنگام افطار خرماها را خوردم، اما هیچ هسته ای در آنها نیافتم تا نزد شما بازگردانم!
تبسمی بر چهره بانویم نشست و فرمود: «ای سلمان، این خرما از نخل هایی است که خداوند برای من رویانیده است، به وسیله دعایی که پدرم آموخته و صبح و شام تلاوت می کنم».
سلمان
عرض کرد : سرورم ، آیا آن دعا را به من نیز می آموزید؟ فرمود :« اگر می خواهی خدا را ملاقات کنی در حالی که بر تو خشمناک نباشد و از تو راضی باشد ، و همچنین در طول زندگی شیطان تو را وسوسه نکند و بیماری تب بر تو عارض نشود، بر خواندن این
دعا مواظبت داشته باش.
آن دعا این است:
بسم اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ . بِسم الله النور. بسم
الله نورِ النُّورِ . بِسمِ الله نور على نورٍ. بسم الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الأُمُورِ . بِسمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ . الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ في كتابٍ مَسْطُورٍ في رَقٌ مَنْشَوُرٍ وَ الْبَيتِ الْمَعْمُورِ وَ السَّقْفِ الْمَرْفوُعِ وَ الْبَحْرِ الْمَسْجِوُرِ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ . الحَمدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزْ مَذْكُورٌ وَ بِالْخَيرِ مَشْهُورٌ
وَ عَلَى السَّرَاءِ وَ الضَّرَاءِ مَشْكُورٌ.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
╔══════☀️ೋღ🌺
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۱۹
📌یک سینی انار
جان من فدای کسانی باد که خداوند نمیخواهد حتی یک لحظه ناراحتی آنها را ببیند مولا و بانویم را میگویم.
آری آن روز حضرت زهرا علیها السلام در بستر بیماری بود و امير المؤمنين عليه السلام نزد او آمد و فرمود : آیا چیزی میل داری تا برایت بیاورم؟
حضرت از اظهار چیزی امتناع کرد اما اميرالمؤمنين عليه السلام اصرار کرد و بانویم فرمود : پدرم سفارش کرده هرگز از همسرت چیزی درخواست نکن؛ که شاید مهیا کردن آن برایش امکان نداشته باشد و شرمنده تو گردد.
حضرت فرمود: «فاطمه تو را به حق خویش سوگند میدهم که هر چه میل داری بگو تا برایت فراهم کنم».
عرض کرد:
اکنون که قسم دادی ، اگر اناری برایم بیاوری خوب است.
امیرالمؤمنين عليه السلام در مقابل چشمان حیرت زده من از خانه بیرون رفت تا انار بیاورد ، زیرا مطمئن بودم در این وقت سال هرگز در مدینه انار پیدا نمیشود دقایقی از رفتن مولایم نگذشته بود که صدای در را شنیدم.
در را که باز کردم مردی یک سینی پر از انار آورده بود و میگفت: «این انارها را علی برای فاطمه فرستاده است».
بانویم از بستر خویش برخاست و سینی را مقابل او گذاشتم و حضرت مشغول میل کردن آنها شد.
بسیار خوشحال بودم که آقایم توانسته فوراً سینی پر از انار را برای حضرت زهرا عليها السلام مهیا کند.
ساعتی گذشت و امیرالمؤمنین عليه السلام وارد خانه شد و از اینکه میدید همسرش انار میل میکند ، بسیار شادمان شد.
با سرور حضرت ما نیز خوشحال شدیم و فهمیدیم امیرالمؤمنین عليه السلام در بازار اناری نیافته بود و گفته بودند تنها کسی که انار دارد شمعون یهودی است که چند روز پیش تعدادی انار از طائف به مدینه آورده است.
حضرت به خانه او رفته بود و شمعون گفته بود: «همه را فروخته ام و چیزی باقی نمانده است ».
حضرت که با علم غیب میدانست یک انار باقی مانده به او فرموده بود شاید یک انار باقی مانده باشد و تو خبر نداشته باشی!
شمعون نخست انکار کرده بود اما همسرش خبر داده بود که اناری برای خود پنهان کرده است . حضرت در مقابل آن انار چهار درهم داده بود و در مقابل سخن شمعون که فقط نیم درهم میخواست ، فرموده بود:
این زن انار را برای خود ذخیره کرده بود تا هنگام نایابی بفروشد و منفعت بیشتری ببرد.
اکنون سه درهم و نیم را به او بده . هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام خوشحال از پیدا کردن یک انار به خانه باز میگشت ، صدای ناله مردی را از خرابه ای شنیده بود. هنگام دلجویی از او که به امید کمک حضرت ، آمده بود پرسیده بود : چه چیزی میل داری؟
پاسخ داده بود : انار میخواهم ، حضرت فرموده بود: من یک انار برای بیمار عزیزم یافته ام ، اما تو را ناامید نمیکنم و نصف آن را به تو میدهم سپس نصف آن را دانه دانه با دست خود به آن مرد داده بود.
با تمام شدن نصف انار ، مرد باقیمانده آن را درخواست کرده بود و حضرت که میدانست این شخص غریب است و امیدی جز او ندارد نصف دیگر انار را هم به او داده بود.
سپس اميرالمؤمنين عليه السلام به سوی خانه بازگشته بود بدون آنکه اناری در دست داشته باشد و خود را در مقابل همسرش شرمنده احساس میکرد.
لذا هنگامی که سینی پر از انار را مقابل حضرت زهرا علیها السلام دیده بود از لطف الهی بسیار خوشحال شده بود.
آری ، پروردگارم به خاطر احسان و لطف امیرالمؤمنين عليه السلام به مرد غریب ، که تنها انار پیدا شده را به او داده بود ، ظرفی پر از انار بهشتی برای همسرش فرستاده بود.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۰
📌بیت الاحزان
در آن روزها انتظار میرفت مردم مدینه برای عرض تسلیت به دیدار تنها یادگار پیامبرشان بیایند و زنانشان را برای همدردی و گریه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آن حضرت بفرستند ، اما همه چیز بر خلافت انتظار بود.
مردمی که آن روز گریه ها و بیهوش شدن فاطمه علیها السلام را دیدند ، خوب میدانستند که اکنون در خانه مینالد و اشک او را امان نمیدهد ولی با این همه ، کسی به دیدار او نمی آمد و تنها مونس و همدم اشک هایش امیرالمؤمنین علیه السلام بود.
اما اتفاق تازه ای افتاد که قلبم را آتش زد شما که از من میشنوید آیا میتوانید باور کنید که بزرگان اهل مدینه جمع شدند و نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و چنین گفتند :
فاطمه شب و روز گریه می کند .
کار به جایی رسیده که شبها خواب راحت نداریم و روزها بر سر کسب و کار خود آرامش ما سلب شده است.
از طرف ما از او بخواه که یا شب گریه کند یا روز؟!
آن روز گریه و ناله بانویم شدید شده بود و در این حال امير المؤمنين عليه السلام میخواست پیغام بزرگان مدینه را به فاطمه اش برساند به بانویی داغدار چگونه میتوان چنین پیامی
داد؟
اما اميرالمؤمنين عليه السلام که فکر همه جوانب را کرده بود فرمود: ای دختر رسول خدا بزرگان مدینه از من خواسته اند
که به تو بگویم یا شب گریه کنی یا روز!
وای بر من چقدر اینان گستاخ شدهاند وظیفه آنان است که برای تسلیت و دلداری بیایند نه اینکه حتی گریه کردن و اشک ریختن را از بانویم منع کنند .
آیا آنها زندگی و خوشی خود را بر اندوه حضرت زهرا عليها السلام مقدم می دارند؟! حضرت که میدانست همسرش از مردم مدینه چه رنج ها
کشیده و قلبی شعله ور دارد ، عرض کرد :
یا ابا الحسن چند روزی بیش در بین اینان نیستم و به زودی از این دنیا خواهم رفت به خدا قسم شب و روز ساکت
نمی شوم و آنقدر اشک میریزم تا به پدرم ملحق گردم.
سیاه باد روی مردم مدینه که بانوی داغدار مرا مجبور کردند بیرون از خانه اشک بریزد.
از فردای آن روز بانویم همراه دو پسرش امام حسن و امام حسين عليهما السلام به سمت بقیع میرفت و ساعتی در میان قبرها عزاداری میکرد.
آنگاه که از حرارت آفتاب و دوری راه خسته می شد
در سایه تک درختی که آنجا بود مینشست و اشک میریخت . با فرا رسیدن غروب امیرالمؤمنين عليه السلام
به آنجا میرفت و همسرش را به خانه میآورد.
روزی خبر آوردند که آن تک درخت را - که سایبان فاطمه علیها السلام در بقیع بود - قطع کرده اند و زهری دیگر بر
جان خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله ریخته اند.
این بود که امیرالمؤمنين عليه السلام جایی بیرون از بقیع را انتخاب کرد و در آنجا چهار ستون چوبی بر پا کرد و بر روی آن سایبانی ساخت تا همسرش دور از چشم بدخواهان اشک بریزد.
از آن روز بانویم حضرت زهرا عليها السلام از میان قبور بقیع عبور میکرد تا به بیت الاحزان میرسید و در زیر آن سایبان اشک میریخت تا هنگام غروب که همراه
امیرالمؤمنین علیه السلام به خانه باز میگشت.
آری ، بیست و هفت روز بعد از شهادت پیامبر صلى الله عليه وآله دخترش با پهلوی شکسته و صورتی نیلگون اینچنین عزاداری میکرد تا روزی که دیگر نتوانست از خانه تا بقیع را طی کند و خانه نشین شد و بار دیگر اشک و آه او از صبح تا شب و از شام تا سحر فضای خانه را پر کرد؛ اما مردم همچنان تنها دختر پیامبر صلی الله عليه وآله را به حال خود رها کرده بودند تا
شبانه روز بر غصه هایش اشک بریزد .
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۱
📌صدای اذان بلال
خاطره ای از بلال مؤذن پیامبر صلی الله علیه وآله در آن روزهای پر حادثه دارم.
او بعد از پیامبر صلى الله عليه وآله برای غاصبين خلافت اذان نگفت و این گونه مخالفت خود را با آنان نشان داد.
روزها گذشت تا آنکه بانویم از او درخواست کرد به خاطر او اذان بگوید تا یاد پیامبر صلی الله علیه وآله را در دلش زنده کند.
آن روز به من فرمود: «فضه هنگامی که بلال اذان میگوید بستر مرا نزدیک در ببر تا صدایش را بهتر بشنوم».
دستور بانویم را انجام دادم و منتظر بودیم که صدای بلال را بشنویم: «الله اکبر» با صدای او حضرت زهرا علیها السلام ناله ای کرد و گریست.
بلال اذان را ادامه داد تا گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله».
حضرت با شنیدن نام پدر ناله کرد : یا رسول الله، نامت بر مناره ها گفته می شود و جسمت در قبر است.
وای پدرم! آنگاه، از هوش رفت و امام حسن و امام حسين عليهما السلام دوان دوان نزد بلال رفتند و گفتند بلال ، اذان را قطع کن که
مادرمان بیهوش شد.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۲
📌هجوم به خانه فاطمه عليها السلام
نمیدانم ماجرای حمله اهل سقیفه به خانه حضرت زهرا علیها السلام را چگونه بگویم؟
با یادآوری آن روزهای هولناک دلم میلرزد ، اما بگذارید از حساس ترین صحنه های آن روز بگویم ، که عمر همراه خالد و قنفذ و عده ای از یارانشان پشت در خانه آمدند و در را به شدت کوبیدند.
من خدمتکار این خانه بودم و باید خود را سپر بلا میکردم ، این بود که پیش از همه خود را پشت در رساندم و گفتم کیستی؟ پاسخ داد:
به علی علیه السلام بگو: «سخنان باطل خود را رها کن و برای طمع در خلافت با نفس خود لجاجت مکن! امر خلافت برای تو
نیست ، بلکه برای آن شخصی است که مسلمانان انتخاب
کرده اند و بر او اتفاق نظر دارند»!!
من که از گستاخی و بی پروایی او ناراحت شده بودم گفتم: امیرالمؤمنین از شما رویگردان است ، اگر انصاف داشته
باشید و از خدا و رسولش بترسید میدانید که حق با
اوست.
اما عمر به من دشنام داد و گفت: «این سخن
را رها کن و به او بگو باید بیرون بیاید ، و گرنه وارد خانه اش میشویم و او را بیرون می کشیم»!
خدایا ، چه می شنیدم؟ در مقابل این پرده دری چه باید می کردم؟ ای کاش مرا پشت در میکشتند و کار به آنجا نمیرسید که بانویم پشت در بیاید.
به هر حال من پیام آنان را به مولایم رساندم اگر چه همه اهل خانه صدای فریاد او را از پشت در می شنیدند .
اما این بار بانویم فاطمه عليها السلام به سوی در حرکت کرد و اجازه نداد امیرالمؤمنین علیه السلام به استقبال مهاجمین
برود.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۳
📌شهادت آخرین نوه پیامبر صلى الله علیه و آله
بیرون خانه غوغایی بود .
صدای «خانه را با اهلش آتش می زنیم».
به وضوح شنیده میشد حتی صدای چیدن هیزم پشت در و دیوار خانه محسوس بود .
اما چه کسی باور می کرد
آتش بپا کنند ، آن هم بر در خانه زهرا عليها السلام؟!
اکنون بانویم پشت در خانه بود .
ناگهان دود از بالای دیوار وارد خانه شد و در آتش گرفت و در آن حال حضرت زهرا عليها السلام به مهاجمین خطاب میکرد که نمیگذارم بدون اجازه وارد خانه ام شوید .
و آنان فریاد میزدند که اگر در را
باز نکنی به زور و بدون اجازه وارد میشویم!!؟
آتش از زیر در به داخل خانه سرایت کرده بود و به صورت فاطمه علیها السلام می خورد .
هر لحظه احتمال شکستن در توسط مهاجمین وجود داشت.
اما نگرانی اصلی من برای محسن بود ، فرزندی که بانویم در رحم داشت. خدایا در این
غوغای آتش و فریاد و وحشت به کودک آسیبی نرسد.
بعداً فهمیدیم که هم در به حضرت زهرا عليها السلام اصابت کرده و هم با تازیانه و غلاف شمشیر به پهلوی او زده اند و هم سیلی مهاجمین صورت آسمانی اش را نیلی کرده است.
همه اینها در چند لحظه سیاه اتفاق افتاد و نمیدانم آن لحظه ها چگونه بر من گذشت ناگهان صدای فریادش را
شنیدم که مدینه را زیر و رو کرد :
یا رسول الله، اینگونه با دختر عزیزت رفتار می کنند.
آه، فضه مرا دریاب به خدا سوگند فرزندی که در رحم داشتم
، کشته شد.
امير المؤمنين عليه السلام و من به سمت در دویدیم و حضرت به من فرمود: « فضه نزد بانویت باش که او اکنون به کمک تو نیاز دارد زیرا فشار در و ضرب لگد باعث سقط محسن شده است».
من کنار بانویم نشستم و مولایم به سوی عمر و خالد و
قنفذ و عبدالرحمن حمله ور شد و آنها را از خانه بیرون کرد.
آنگاه نزد ما بازگشت و درباره فرزند سقط شده فرمود: فضه پیامبر صلى الله عليه وآله از این ماجرا در چنین روزی خبر داشت و آن را به من و فاطمه و حسن و
حسین خبر داده بود در زمانی که انواری در سمت راست
عرش بودیم.
اکنون او را در آخرین نقطه خانه به خاک بسپار که به پدربزرگش ملحق خواهد شد و به او شکایت خواهد کرد.
ما محسن را در گوشه ای از خانه به خاک سپردیم؛ و این خبر را به شما می دهم تا قبر او را در خانه حضرت زهرا علیها السلام كنار قبر پیامبر صلی الله علیه وآله زیارت کنید.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا علیها السلام) | محمدرضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
🌺ღೋ☀️══════╝
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
#دفتر_خاطرات_فضه_۲۴
📌از خانه تا مسجد
گمان می کردم با این اتفاقی که برای دختر پیامبر صلی اللہ
علیه و آله افتاد دیگر مهاجمین بازنمی گردند، اما دقایقی
نگذشته
بود که با افراد بیشتری حمله کردند تا آقایم را به
مسجد ببرند.
حضرت زهرا علیها السلام با همان حال از جای خود برخاست و مانع بردن همسرش به سوی مسجد شد . کاش کور شده بودم و نمی دیدم که قنفذ با تازیانه چنان بر بازوی بانویم زد که دستش از کمربند مولایم علی علیه السلام جدا شد.
به این اکتفا نکردند و عمر با غلاف شمشیر چنان بر کتف آن حضرت زد که بیهوش شد و بر زمین افتاد ، و اميرالمؤمنين عليه السلام را در حالی که طناب بر گردنش
انداخته بودند کشان کشان به مسجد بردند .
همه به سوی مسجد رفتند و کسی در خانه نماند. لحظاتی بعد بانویم به هوش آمد و وقتی امیرالمؤمنين عليه السلام را ندید از من و بانوانی که آنجا بودیم درباره او سؤال کرد، و ما عرض کردیم : آنان امیرالمؤمنین علیه السلام را به
اجبار و کشان کشان به مسجد بردند.
بانویی باردار که فرزند از دست داده با صورتی نیلگون و پهلویی شکسته ، در حالی که طاقت
ایستادن بر روی پا نداشت ، به حمایت از امام خویش از جا برخاست و حجاب بر تن کرد و با حسن و حسين عليهما السلام و عده ای از بانوان به سوی مسجد رفتند.
نمی دانم در مسجد چه گذشت ، اما شنیدم پیراهن پیامبر صلی الله علیه وآله را بر سر گذاشته و قصد نفرین آنان را داشته که امیرالمؤمنين عليه السلام سلمان را فرستاده و از بانویم خواسته که دست دعا را پایین آورد و از نفرین مردم درگذرد.
ساعتی بعد بانویم به خانه بازگشت و در بستر بیماری افتاد .
آری حضرت زهرا علیها السلام در سن هیجده سالگی با داغ فراق پدر و غصب خلافت شوهر این چنین آزرده خاطر شد و گریه کار شب و
روز او گردید.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
══ ೋღ💎ღೋ══
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۵
📌وصیتهای بانو
دیگر طاقتش تمام شده بود . نمیتوانست درد را تحمل کند و مسیر طولانی خانه تا بقیع و بیت الاحزان را برود. چند روزی میشد که رختخوابِ بیماری مونس بانویم گشته بود .
یادم می آید که آن روز ظهر مولایم در مسجد بود که احساس کردیم حضرت زهرا علیها السلام بیهوش شده است.
لذا چند نفر از بانوان را خدمت حضرت فرستادیم تا او را خبر کنند.
نمیدانم آن لحظات را چگونه برایتان بگویم.
امیرالمؤمنین عليه السلام شتابان آمد و دید بانویم از شدت درد به خود می پیچد. آن حضرت با عجله عبا از دوش افکند
و عمامه از سر برداشت و نشست و سر همسرش را به دامان گرفت و صدا زد:
ای دختر محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، ای دختر کسی که زکات را در عبای خود حمل میکرد و بر یتیمان اتفاق می نمود.
ای دختر کسی که ملائکه آسمان بر او صلوات می فرستند .
اما پاسخی از جانب حضرت زهرا عليها السلام نیامد و همچنان بیهوش بود و به خود می پیچید .
در آن هنگام امیرالمؤمنین عليه السلام که طاقت از کف داده بود فرمود : فاطمه با من حرفی بزن. من پسر عمویت علی بن ابی طالب هستم.
چه لحظه ای شده بود مولایم از شنیدن صدای همسرش ناامید بود كه زهرا عليها السلام چشمانش را گشود و تا نگاهش به حضرت افتاد هر دو گریستند امیرالمؤمنين عليه السلام با چشمانی اشکبار از حال بانو پرسید و فاطمه عليها السلام پاسخ داد:
پسر عمو، من مرگ را احساس میکنم که هیچ گریزی از آن نیست از تو میخواهم اگر بعد از من ازدواج کردی یک روز را به همسرت و روز دیگر را به فرزندانم اختصاص دهی.
یا اباالحسن ، هرگز بر سر آنان فریاد مزن که آنها یتیم و غریب و دل شکسته هستند ، آنها دیروز پدربزرگشان را از دست دادهاند و امروز مرا از دست میدهند.
وای بر امتی که آن دو پسر را شهید کند و بغضشان را در دل داشته باشد.
یا علی ، بر من گریه کن و اشک بریز که روز جدایی است.
ای همسر بتول، تو را به فرزندانم سفارش میکنم مخصوصاً آن پسرم که در سرزمین خشکیده عراق به دست دشمنان شهید میشود.
به خدا سوگند که وقت فراق رسیده است.
امير المؤمنين عليه السلام با شنیدن سخنان حضرت که خبر از شهادت خویش میداد ، سؤال کرد : این خبر را از کجا می دانی؟
در حالی که وحی از ما قطع شده است!
عرض کرد: یا ابا الحسن ، ساعتی استراحت کردم و حبیبم رسول خدا صلی الله علیه وآله را در قصری از دُرّ سفید دیدم.
هنگامی که حضرت مرا دید فرمود : دخترم نزد من بیا که مشتاق تو هستم.
گفتم : به خدا قسم ، من بیشتر از شما به ملاقات مشتاقم.
فرمود: «تو امشب نزد من خواهی بود» ، او به وعده و عهد خویش وفا خواهد کرد.
هنگامی که سوره یاسین را خواندی بدان که من از دنیا رفته ام مرا غسل بده و لباس از تن من برنگیر که طاهر و مطهر هستم و فقط نزدیکترین نزدیکان همراه تو بر من نماز بخوانند و مرا شبانه به خاک بسپار ،
همچنین هنگام تدفین من غیر از زینب و ام کلثوم و اسماء بنت عمیس و ام سلمه و ام ایمن و فضه و حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و حذیفه کسی حاضر نباشد.
بعد از این وصیت ها ، حضرت زهرا عليها السلام از دنیا رفت ، و همه ما را داغدار آن بدن مجروح و تازیانه خورده نمود ، که حتی پس از شهادت خون تازه از پهلو و کمر او جاری بود.😭😭😭
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/ محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
══ ೋღ💎ღೋ══
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۶
📌آخرین دیدار بانویم
عجب لحظات سختی بود شهادت بانویم!
یعنی دیگر من صدای او و مهربانیش ، کارهای او و عبادتش را هرگز نمیدیدم . وای بر من!
چقدر دلتنگش شده ام.
بعد از شهادت ، امیرالمؤمنين عليه السلام در حضور من و اسماء و چهار فرزندش بدن مطهر حضرت زهرا علیها السلام را با لباسی که بر تن داشت با مقداری از حنوط پیامبر صلی الله عليه وآله غسل داد.
ما سفارش مولایمان را فراموش نکرده بودیم که نباید با صدای بلند گریه کنیم؛ اما با تعجب دیدیم با تمام شدن غسل، امیرالمؤمنين عليه السلام با صدای بلند گریه میکرد و اشک می ریخت. عرض کردیم آیا از دوری و فراق حضرت زهرا علیها السلام گریه می کنید؟ فرمود:
اثر تازیانه ها که همچون خطی سیاه بر بدنش آثار کبودی بر جای گذاشته، مرا به گریه درآورده است .
آری ، او روز قیامت با همین بدن به صحرای محشر می آید و خدا را ملاقات می کند .
سپس بدن مطهر را میان کفن گذاشت ، اما قبل از بستن بندهای آن فرمود:«ام کلثوم ، زینب ، فضه ، حسن و حسین بیایید و آخرین دیدار را با مادرتان داشته باشید .
اکنون هنگام فراق است و دیدار دوباره در بهشت خواهد بود».
همه کنار جنازه مادرمان جمع شدیم.
آری، بانویم برای من همانند مادر بلکه عزیزتر از مادر بود در آن لحظات امام حسن و امام حسين عليهما السلام خود را روی سینه مادر انداخته بودند و ناله میکردند و میگفتند:
بعد از فقدان پدربزرگمان و فراق مادرمان دیگر از گریه خاموش نخواهیم شد.
ای مادر حسن و حسین هنگامی که پدر بزرگمان محمد مصطفی صلی الله علیه وآله را دیدی از ما به او سلام برسان و بگو: «پس از او در دنیا یتیم شدیم».
ناگهان دیدیم دستهای بانویم از کفن خارج شد و هر دو پسرش را در آغوش گرفت .
لحظه ای نگذشته بود که هاتفی از آسمان ندا کرد : «یا ابا الحسن ، آن دو را از آغوش مادرشان جداکن که ملائکه آسمان را به گریه انداخته اند».
امير المؤمنين عليه السلام فرزندانش را از روی سینه مادر برداشت و بندهای کفن را بست در حالی که زیر لب زمزمه می کرد:
فاطمه جان ، فراق و دوری تو سخت ترین داغ ها و عظیم ترین مصیبت ها برای من است.
من در فقدان تو از حسرت گریه میکنم و از سوز دل نوحه سرایی خواهم کرد.
فاطمه جان، مرا یاری کن و با خود ببر که برای تو اشک میریزم.
📚 کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
══ ೋღ💎ღೋ══
┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅
📖 #دفتر_خاطرات_فضه_۲۷
📌خداحافظ مادر
عجب تشییع جنازه ای بود تشییع پیکر دختر پیامبر اسلام؛ و چه با شکوه بود!
چهار کودک ، چهار زن، هفت مرد.
امير المؤمنين عليه السلام تابوت را در تاریکی نیمه شب کنارقبر پیامبر صلى الله علیه وآله آوردو عرض کرد:
السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا حبیب الله، السلام علیک یا نور الله السلام علیک یا صفوة الله. سلام و تحیت بر شما باد از سوی من و دخترت که بر در خانه ات آمده است. اکنون ودیعه بازگردانده شد و امانت پس گرفته شد. وای از مصیبت پیامبر و بتول زمین بر من ظلمانی گشته و بهار از من دور شده است وای از حزن و اندوه.
سپس بدن را کنار قبری که آماده کرده بود برد و دفن کرد .
و هنگام چیدن سنگ لحد این اشعار را زمزمه می نمود: مشکلات دنیا بر من بسیار شده و تا هنگام مرگ با من خواهد بود. هر دوستی به فراق تبدیل می شود و زندگی من در میان شما کم خواهد بود. اکنون که بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله، فاطمه را از دست دادم دلیل آن است که هیچ دوستی باقی نخواهد ماند.
📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد انصاری
💎@Servat_iiiman🏴
══ ೋღ💎ღೋ══