eitaa logo
'|شهیدسیدمحسن‌قریشی|'
389 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
861 ویدیو
12 فایل
تکاورپاسدارشهید سید محسن قریشی ♥︎ولادت:۱۳۶۳/۰۶/۳۰ 🖤شهادت:۱۳۸۹/۰۱/۳۰ 🕊محل شهادت:سنگ های آذرین_ماکو و حالا یه صلوات خوشگل هدیه کن به‌روح‌ پاک شهدا🕊 خادم‌کانال: @Basijik_7600@ 🌿تاسیس:۱۴۰۲/۰۴/۲۲🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رسول الله اِنـیّ وُلدَت،لـکی أحـِبـّک، زاده شدم تا تو را دوست بِدارم... @shahidSeyedMohsenGhoreishi
سربسته‌ است‌ قتل‌ِپیمبر ،‌ فـقط‌ بدان؛ مثل‌ِ حسن‌ به‌ خانه‌ پیمبر‌ شهـید‌ شد💔! @shahidSeyedMohsenGhoreishi
در نقلی آمده: لحظات آخر عمر مبارک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود که رو به امیرالمومنین علیه‌السلام نمودند و فرمودند: أتَصبِرُ إذا قادوكَ بِحَمائلِ سَيفك؟ أو تَصبِر إذا قادوكَ في مِحرابِك؟ أو تَصبِرُ إذا هُتِكتِ الحُرمة؟ آن دَم که تو را شمشیر بر کمر، می‌کشاندند، آیا صبر می‌کنی؟ یا آن ساعتی که حُرمت ها هتک شده و کشان کشان تو را به سمت محرابت می‌برند، صبر می‌کنی؟!💔 نَكَسَ بِرأسِه و هُوَ يَبكي . . در این هنگام امیرالمومنین علیه‌السلام سرش را به زیر انداخت و گریه می‌کرد . .💔 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ادامه داد: أو تَصبِرُ إذا حَرَقوا بابَ دارِك ؟ أو تَصبِر إذا ضَرَبوا فاطمة؟ أو تَصبِر إذا أنبَتوا المِسمارَ في صَدرِها ؟ أو تَصبِر إذا أسقَطوا جَنينها؟ آیا آن دَمی که درب خانه‌ات را به آتش می‌کشند و فاطمه سلام‌الله‌علیها را کتک می‌زنند، صبر می‌کنی؟! آیا بر آن لحظه‌ای که میخ، در سینهٔ فاطمه‌ات جا کرده و جنین او را سقط می‌کنند، صبر می‌کنی؟!💔😭 در این هنگام امیرالمؤمنین علیه‌السلام با چشمی گریان فرمود: أصبِرُ يا رسول الله! آری صبر می‌کنم ای رسول خدا💔! -منبع؛ الطریق،کاشی، ج۳ص ۴۱ @shahidSeyedMohsenGhoreishi
مادر كه زمين خورد تن پاك تو لرزيد؛ تنها كمكت اشك بصر بود حسن جان💔! از طعنه و از زخم زبان‌هاي پياپي؛ هر دم به دلت زخم دگر بود حسن جان💔! در كوچه و در مسجد و در خانه مغيره؛ پيوسته تو را پيش نظر بود حسن جان💔! هرشب حسن در خواب می‌گوید مغیره؛ دست از سرش بردار کُشتی مادرم را💔! @shahidSeyedMohsenGhoreishi
در نقل‌ها آمده: روزی معاویه ملعون،‌مجلسی را از عَمْرو بن عثمان، عمرو بن عاص، عُتبة بن ابوسفیان، ولید بن عُتبة و مغیرة بن شُعبه و چند حرام‌زاده دیگر تشکیل داد تا إمام‌حسن علیه‌السلام را نیز دعوت کرده و آنان نیز با الحان و الفاظ مختلف به امیرالمومنین علیه‌السلام ناروا گفته و امام مجتبی علیه‌السلام را اینگونه بیازارند💔 وقتی‌که مجلس منعقد شد، هر یک از این حرامیان شروع به سخن کرده و امام مجتبی علیه‌السلام تک‌تک آنان را رسوا می‌نمود؛ تا اینکه نوبت به مغیره بن شُعبه رسید؛ در این‌جا بود که إمام حسن علیه‌السلام به پا خواسته و رو به آن نانجیب فرمودند: أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی أَدْمَیْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا (تو دیگر ساکت باش)؛ تو همان کسی هستی که (مادرم) فاطمه دختر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را آن‌قدر کتک زدی که خون از بدن مبارکش جاری کردی و او جنین خود را سقط کرد . .😭💔 -منبع؛ الاحتجاج،طبرسی، ص۱۳۷ @shahidSeyedMohsenGhoreishi
سوگِ رسول یا که غمِ بی‌نهایت است؛ یا نقشۀ شکستنِ رکنِ هدایت است💔! تیغِ سقیفه گشته حمایل به دستِ خصم؛ او را هوای حمله به بیتِ ولایت است💔! امت پس از نبـی رهِ طغیان گرفته‌اند؛ با دستِ فتنه دامنِ شیطان گرفته‌اند💔! @shahidSeyedMohsenGhoreishi
از امشب دیگه حال و هوای خونه امیرالمومنین عجیب میشه . .💔🥺
درپایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (عليه‌السلام) می رویم : ۩؎اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده 🌙شبتون حسینی✨
'|شهیدسیدمحسن‌قریشی|'
#رمان_محمد_مهدی 18 🔰روز اول مدرسه بود و شور و حال و هوای همیشگی این روز اکثرا در حال گریه کردن بودن
19 💠 اما اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود ، ظاهر خیلی شیک و تمیزی داشت ، مشخص بود از خانواده های پول دار بود و شاید کمی هم بالاتر از پول دار ! یه گوشه کلاس نشسته بود و حتی موقع معرفی که بچه ها باید خودشون رو تک تک به خانم معلم معرفی می کردن ، خیلی بی حال و کمی هم خجالتی خودش رو معرفی کرد تو زنگ تفریح هم خیلی خودمونی نبود و یه کنج حیاط رفته بود نشسته بود متوجه حرکات ساسان شده بود و آخر زنگ مدرسه که دیگه همه با خوشحالی داشتن می رفتن خونه ، دید مادر ساسان با یه ماشین بسیار شیک و مدل بالا اومد دنبالش . 🔰 آقا هادی هم اومد دنبال پسرش و تو ماشین کلی ذوق کرده بود که پسرش نه تنها روز اول مدرسه ، گریه نکرد و دلتنگی نکرد، بلکه با دقت تمام به سوالات خانم معلم جواب می داد و حتی توضیحات بیشتر هم میداد تا جایی که خانم حمیدی کلی ازش خوشش اومد و به آقا هادی گفت که پسر شما آینده درخشانی داره اون روز ثابت کرد که اگه پدر و مادر دوست دارن بچه شون در آینده سرافرازشون کنه و موفق بشه ، باید از دوران کودکی بهش آموزش بدن ، چیزی که متاسفانه امروز کمرنگ شده و از بچگی چیزهای دیگه یاد میدن و تازه موقع مدرسه یادشون میوفته که باید روی علم آموزی بچه هاشون کار کنن ✳️ وقتی وارد خونه شد، بعد خوردن نهار و کمی استراحت ، کمی بازی کرد و تلویزیون تماشا کرد و بعدش رفت سر مطالعه کردن کتابهای علمی در حد سن و سال خودش چون از سال قبل ، قبل از اینکه وارد مدرسه بشه ،مادرش باهاش کار کرده بود و سواد خوندن و نوشتن یاد گرفته بود. مرتب براش کتاب می خریدن تا هم خوندنش تقویت بشه و هم املای درست کلمات رو یاد بگیره ( چیزی که امروز حتی بزرگ ترها هم بلد نیستن) و هم سوادش بالاتر بره و در موضوعات مختلف اطلاعات کسب کنه. 💠 تو همون روز اول مدرسه احساس کرده بود که اگه میخواد دانش آموزی قوی ای بشه، باید سواد و علم بالاتری هم داشته باشه ، مخصوصا وقتی دید هرچی بیشتر مطالب رو توضیح میده ، خانم معلم بیشتر تشویقش می کنه بیخود نبود که آقا هادی کلی تحقیق کرده بود و به این مدرسه رسیده بود ⏺ شب که شد ، ساعت 10 شب بعد از مسواک زدن رفت خوابید تا صبح روز بعد با نشاط و سر حال بره مدرسه چون از فردا قرار بود درس ها شروع بشه و باید با جدیت بیشتری حواسش به درسها بود. ✍ احسان عبادی 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 @shahidSeyedMohsenGhoreishi
'|شهیدسیدمحسن‌قریشی|'
#رمان_محمد_مهدی 19 💠 اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود ، ظاهر خیلی شیک و
20، 21 🔰دیگه داشت ماه مهر ، اولین سال تحصیلی تمام میشد و بچه های سال اول ، هم با مدرسه آشنا شده بودن ، هم با معلم ها و نظام تعلیم و تربیت 💠 محمد مهدی روز به روز خودش رو بیشتر نشون میداد ،از نظر مذهبی هم واقعا هم از نظر رفتاری و هم اعتقادی ، یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود، سعید ، پسردائی محمد مهدی هم مونده بود تو دو گانگی یا باید رفتار خشک و متعصبانه پدرش رو به پای اسلام می نوشت ، یا باید رفتار متعادلانه آقا هادی رو به عنوان رفتار اسلامی می پذیرفت 👈 اما ساسان ! هنوز حواس محمد مهدی به اون بود و به راحتی ازش دل نمی کند ، از طرفی میدید گاهی عاشق مطالب دینی و قصه های قرآنی هست ، اما از طرفی میدید از درون ناراحت هست و گاهی یه گوشه ای گریه می کنه و معلوم هست گریه به دلیل دوری از خانواده و دلتنگی نیست ✳️ حالا این محمد مهدی بود که تونسته بود نظر همه حتی مسئولین مدرسه رو جلب کنه ، مخصوصا مدیر مدرسه که بسیار راضی بود و تو همین کمتر از یک ماه که مدرسه ها باز شده بود، به استعدادش پی برد و اجازه میداد زنگ های تفریح ، برای بچه ها حرف بزنه و داستان های دینی و مذهبی برای بچه ها بگه 👈 واقعا اگر همه معلم ها و مدیرهای مدارس این طور می شدن، چه بهشتی می شد 💠 گاهی اوقات تو مدرسه وسط حرفهاش ، سعید میگفت نه ، اینجوری نیست چون بابام یه جور دیگه گفته ! اما محمد مهدی با استدلال بهش یاد میداد که حرف درست این هست ، سعید مدام توی فکر می رفت که واقعا حرف کدوم رو قبول کنه ، ازکدوم نوع تفکر و رفتار ، الگو بگیره؟ 🌀 اما باز هم تمام فکر و دهن محمد مهدی ، روی ساسان متمرکز شده بود. تصمیم گرفت موضوع را با پدرش در میون بگذاره آقا هادی بعد اینکه با دقت تمام حرفهای پسرش رو گوش کرد بهش گفت... 21 🔰 آقا هادی بعد اینکه با دقت تمام حرفهای پسرش رو گوش کرد بهش گفت حتما برو جلو و ترس و خجالت رو بذار کنار و باهاش صحبت کن ، دلیل رو ازش بپرس باهاش رفیق بشو ، سعی کن با رفاقت . مهربانی و دوستی از مشکلاتش خبر دار بشی و بعدش سعی کن حل کنی منم کمکت می کنم خداروشکر با این توصیفهایی که کردی، مشکل مالی ندارن ، اما خب همه مشکلات که فقط مالی نیست ، اما حتما تلاش کن مشکلاتش رو حل کنی، روایت از امیرالمومنین (ع) داریم که شیعیان ما را در هنگام اوقات نماز و کمک به برادران دینی خود بشناسید. بدون پسرم که شیعه بودن فقط به اسم نیست، باید همراه با عمل هم باشه، عمل ما هست که ما رو نجات میده ، اگه مشکلش رو حل کنی با آسوده خاطری بیشتری درس میخونه و موفق میشه و تو هم در همه موفقیت هاش شریک هستی 💠 محمد مهدی اون شب رو با آرامش خوابید، می دونست که موفق میشه، صبح وقتی برای نماز از خواب بلند شده بود ، پدرش گفت بعد از نماز با امام زمان (عج) صحبت کن و ازش کمک بخواه که تو این مسیر کمکت کنه انشالله کمکت می کنه و موفق میشی محمد مهدی بعد از یه سلام به حضرت ، شروع به صحبت کردن با آقا کرد آقا جان، می دونم که صدای منو می شنوی، می دونم که دردها و مشکلات همه ما رو میدونی، می دونم که خبر داری ساسان چه مشکلی داره که اینقدر گرفته و غمگین هست، می دونی که اگه اینجوری ادامه بده ، هم به درسهاش لطمه میخوره و هم به زندگیش من مطمئن هستم که میتونه شیعه خوبی برات بشه، اما این مشکلاتش... کمکم کن آقا تا کمکش کنم ، تا مشکلاتش حل بشه و بتونه برای شما سربازی کنه قول هم میدم خودم در حد توانم کمکش کنم ، هرجا کمک خواست کمک کارش باشم شما فقط کمکم کن 🌀 بعد خوردن صبحانه ، آماده شد تا با ماشین پدرش بره مدرسه ، دوباره تو ماشین با پدرش در این باره حرف زد و به کار خودش ایمان و اعتماد بیشتری پیدا کرد با خوشحالی از ماشین پیاده شد و رفت مدرسه امروز یک ماموریت مهم داشت محمد مهدی ادامه دارد... ✍ احسان عبادی 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 @shahidSeyedMohsenGhoreishi
4_5886617502280060635.mp3
9.16M
عجل الله یابن اباعبدالله ..