.
🌹حاج قاسـم هـیچگاہ از سختیهـاے عراق و سـوریہ سـخـن نمیگفت و در پاسخ بہ هـر سـؤالے در ایـن خصوص، میگفت هـمہ چیز خوب اسـت؛ هـمہ چیز خوب اسـت.
✍حاجی(سـردار سـلیمانی) بـسـیار زیرک وباهـوش بود. یک وقت در یک جلـسـہ خصوصی، فردی بہ ایشان اظهـار ارادت و نزدیکی ڪرد و اظهـار مداشت ڪہ شما دارید ایـن هـمہ زحمت میڪشید اما قدر شما را نمیدانند و فلان و چنان.اما حاج قاسـم گفت: «شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش میگویند برو جاے دیگرے نگهـبانے بدہ و مـن هـم میگویم چشم. اینکه ناراحتی ندارد.»
📚رۅایت دۅستانـهی یک همرای قدیمـے از سردار دلها
🌷
وقتی #امام_زمان خود را نشناسید؛
فرقی نمیکند کربلا باشد یا هرجا که هستید،
قُربةً اِلَی الله، او را خواهید کُشت!💔
#سبک_زندگی
خریدهای عمده و روزانه منزل مثل نان و میوه را خودشان انجام میدادند و حتی وقتی اعضای دفتر از ایشان میخواستند که خریدهارا برایشان انجام دهند مانع میشدند و تا آخر خودشان خریدمنزل را انجام میدادند .
💬دختر شهید آیتاللهسیداسداللهمدنی
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری دل ما سوی شما میل تپیدن دارد.!!🦋✋🏻
یا صاحب الزمان عج 💚 ✨
#اللّهمَّ_عَجَّل_لِوَلیّکَ_الفَرَج🍁🥰
﴾﷽﴿
.
رفته بودند جنوب.
توی فکه یکی از رفقایش مدح و روضه حضرت زهرا(س) میخواند.
یکدفعه روحالله بلند شد و گفت:
سید رسیدی به گوشواره...از رقیه بخون... از بیابونهای داغ... پای برهنه... دستهای سنگین دشمن...😭
میگفت و بلند بلند گریه میکرد.
از خود بی خود شده بود.
همه با دیدن حال روحالله به گریه افتادند.
عاشق حضرت رقیه(س) بود.
.
همین که شنیده بود تکفیریها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند داشت دیوانه میشد. بی قراریهایش بیشتر شده بود.
حتی نمیتوانست به راحتی غذا بخورد میگفت:
من نباید الان اینجا باشم و اون حرومیها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید برم...
.
انقدر بیقرار کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین مرگها...
#شهید_روح_الله_قربانی