eitaa logo
❣️ شهادت نامه ی عشاق❣️
325 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
❣️بدون توسل خارج نشو ❣️بدون صلوات خارج نشو ❣️بدون توجه به زندگی یکشون خارج نشو ❣️بدون قول به خود؛که کمی شبیه شون شی خارج نشو ❣️ وقتی حسشون کردی دیگه خارج شو............. از تمام خانواده های شهدا عذرخواهم که این کانال گویای زندگی زیبای عزیزانشون نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
« سال 73 وقتی سجاد سه ساله بود، پدرم فوت کرد، مادرم با مشکلات زیادی ما را بزرگ کرد،😔 سجاد برادر کوچترم بود و به جز او یک برادر بزرگتر هم دارم. سجاد اخلاق خاصی داشت، هیچوقت از کار کردن فراری نبود، همه شغل ها را هم در نوجوانی و کودکی تجربه کرد. یادم است سن خیلی کمی داشت اما می رفت داخل پارک بلال کباب می کرد و می فروخت. یک مدتی شاگرد تعمیرگاه بود، یک مدتی پیک موتوری بود ، یعنی هم درسش را می خواند هم مسجدش را می رفت و هم کمک خرج خانه بود، فکر می کنم از یازده سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید ، سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد ، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند. با اینکه درسش خیلی خوب بود اما می گفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازی اش درسپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارت های زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود ، تکاور بود، مهارت های رزمی داشت و همیشه می گفت که من سرباز رهبر هستم، اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش می خواست رهبر را از نزدیک ببیند...»💔 خواهر شهید 🔖فرازی از وصیت نامه شهید 🌷سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد شهید مدافع حرم شادی روحش صلوات @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 جوانمرد_قصاب 🍃 جوانمرد همیشه با و‌ضو بود. به او می‌ گفتند: عبدالحسین چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله ، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! 🍃هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود ، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می خواست ، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: برای هر مقدار پول ، سنگ ترازو هست. وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است ، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. 🍃مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: بفرما مابقی پولت. 🍃 عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی، در یکی از عملیات های دفاع مقدس به شهادت رسید. در وصیت نامه اش آمده: آرزو داشته‌ام که‌ ای کاش من در روز عاشورا می‌ بودم و در رکاب امام حسین علیه السلام و برای رضای خدا شهید می‌ شدم و به خاندان عصمت و طهارت خدمتی می‌ کردم و خوشبختانه اکنون این توفیق را پیدا کرده‌ام که در این جنگ با کفار بعثی شرکت کنم. 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
❣️ شهادت نامه ی عشاق❣️
📖 جوانمرد_قصاب 🍃 جوانمرد همیشه با و‌ضو بود. به او می‌ گفتند: عبدالحسین چه خبر از وضع کسب و کار؟ م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 «جوانمرد قصاب» 📗 زندگی نامه و مجموعه خاطرات « شهیدعبدالحسین کیانی» 💚 اولین پرچمدار دوکوهه حمزه سیدالشهداء فتح المبین و شهید شاخص بسیج اصناف استان خوزستان یک قسمت کوتاه از این کتاب رو با هم بشنویم 😍👌 @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دیده بانی به نام ممد گره سردار شهید محمد منوچهری اولین دیده بان لشگر 32 انصار الحسین 🍃سعید گفت: « این جا یک سپاه هست و یک ممدگره.» گفتم: «فامیلی‌اش گره است؟» خندید و گفت: «نه. نام شناسنامه‌اش محمد منوچهری است. دیده‌بان است و کارش گرا دادن به توپخانه است. برای همین معروف شده به ممدگره 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 خیلی به مداومت داشت. اعتقادش این بود که اگر با معرفت زیارت عاشورا بخونی مثل خود امام حسین(ع) شهید میشی. ان شاء الله هر صبح با زمزمه دلنشین زیارت عاشورا محمد از خواب بیدار می شدیم. بالاخره زیارت عاشورا خوندنش ثمر داشت... معلوم بود که همشون رو با معرفت خونده چون وقتی شهید شد سر نداشت. مثل خود امام حسین(ع).... 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
🍀 محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم.... اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم. کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم ، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال. چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم... هیچ‌گاه ترک نمی‌شد. همیشه و در هر شرایطی سعی می‌کرد نماز جماعت را برپا کند. وقتی نماز می‌خواند، صورتش از اشک خیس می‌شد، خصوصا گاهی که نمی‌دانم چه مسائلی برایش پیش می‌آمد ولی می‌دیدم سید با صدای بلند در نماز گریه می‌کرد. آنقدر گریه می‌کرد که اطرافیان را تحت تاثیر قرار می‌داد 🕊 🌹 شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا