راستش رو بگم؟
من از حرمت سیر نشدم ، تازه داشتم از رویا بیدار میشدم که گفتن باید برگردی دیگه . . .💔
گفتم بیام گریه میکنم ، زار میزنم .
زار زدم ، منو نگاهم کردی . . . ؟
تکیه زدم به دیوار حرمت گفتم نشه حسرت واسه دلم . . . گفتم تکیه گاهم بشه آقام حسین . . .💔
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
چقدر داد زدم که بغلم کن حسین . . .😭
بزار گریه کنم دل سیر 😭
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
بزار گریه کنم دل سیر 😭
گریه کردم و با دل شکستهام صدات زدم ، صدامو شنیدی قربونت شم؟؟💔
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
التماس میکردم نزار برم
چقدر التماستو کردم ..😭
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
بازم ردم کردی😭😭😭
چقدر بیچارم من..😭😭😭
دو قدم میرفتم برمیگشتم نگات میکردم
میگفتم نزار دیگ آقا
یه کاری کن 😭
43.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«به نبی عربی و رسول مدنی..»
مدّاح: #حاج_مهدی_رسولی
هیئت ثارالله زنجان
مراسم شب پنجم محرمالحرام ۱۴۴۴
سهشنبه ۱۱ مردادماه ۱۴۰۱