eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار نیست حالِ آدمیزاد همیشه خوب باشد وقتی کسی حالش خوب نیس سوال پیچش نکنیم⁉️ به خدا اگر کمی یکدیگر را درک کنیم زمین جای قشنگتری برای زندگی میشود! 🆔@ShahidBarzegar65
پيامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند وقتى روز قيامت فرا رسد، خداوند به گروهى از امتم بال می‌دهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت بهشت پرواز كنند، در آنجا خوش و مرفّه و هر طورى كه بخواهند به سر مى‏ برند، فرشتگان به آنها می‌گويند: 🍃آيا شما حساب را دیدید؟ جواب مى‏دهند؛ ما حسابى نديديم. 🍃آيا در پل صراط مجازات شديد؟ جواب مى‏دهند: ما پل صراطى نديديم. 🍃سپس مى‏گويند: آيا جهنّم را ديديد؟ مى‏ گويند: ما چيزى نديديم. 🍃آنگاه فرشتگان مى‏گويند: شما از امّت كدام پيامبريد؟ جواب مى‏دهند: از امّت حضرت محمّد(ص). 🍃فرشتگان مى‏ گويند شما را به خدا سوگند، بگوييد؛ كار شما در دنيا چه بود؟ مى‏گويند: ما دو خصلت داشتيم كه خداوند به خاطر آن اين مقام را با لطف و رحمت خود مرحمت كرد. 🍃مى‏پرسند: آن دو خصلت چه بودند؟ 🍃در خلوت از خدا شرم مى‏ كرديم مرتكب گناه شويم 🍃 ديگر آن كه هر چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم. فرشتگان مى‏گويند، اين مقام زيبنده شماست. 📚مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام 🩷 اللهم عجل لولیک الفرج🩷🍇 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🕊 روشنفکری... صفات یک مومن چیست؟ ١٠ صفت.... دکتر الهی قمشه ای... ‌ ‌🆔@ShahidBarzegar65
✍اینم حکایت برای نوجوان‌های کانال... روزی ملانصرالدین به همسرش گفت: برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام. همسرش می گوید: آرد گندم نداریم. می گوید: آرد جو استفاده کن. همسرش می گوید: شیر هم نداریم. ملا می گوید ازآب استفاده کن. همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم. ملا می گوید: شکر نمی خواهد. همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب به اصطلاح شیرینی می پزد. ملا بعد از خوردن قیافه اش در هم می رود و می گوید: چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندها. حكایت بسیاری از ما وقتی می خواهیم به موفقییت برسیم شبیه ملا نصرالدین است: می گویند: كینه ها را از دلت بیرون کن كه نزدیك ترین راه خوشبختی رها شدن است. می گوییم: من می خواهم موفق باشم که روی بعضی ها را کم کنم . می گویند: هر چه را نیاز نداری از زندگی ات خارج كن تا روح طراوت و سعادت در زندگی ات جریان یابد. می گوییم: هر وقت ثروتمند شدم هر چه را نیاز دارم تهیه می كنم، بعد فكری به حال كهنه ها خواهم كرد. می گویند: ورزش كن كه برای زندگی سعادتمند به نشاط و سلامتی نیاز داری. می گوییم: هنگامی كه موفق شدم و پول كافی به دست آوردم بهترین امكانات ورزشی را تهیه می كنم. آن وقت همان گونه كه ملانصرالدین به نان شیرینی نگاه كرد ما به نانی كه برای موفقییت خود پخته ایم نگاه می كنیم و می گوییم : چه دل خوشی دارند بعضی ها.... 🆔@ShahidBarzegar65
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی محفل غم خوردن نیست... درسته هرکس گرفتاری خودش روداره... ولی تا امتحان ندیم که قبول نمی شیم... 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای دلتنگی...👆 یاصاحب الزمان... غیبتت هنوزهم ادامه دارد چرایش را نمی پرسم... چون خوب میدانم... آمدنت ؛ بستگی به خودم؛ پرونده سراسر شرمندگیم دارد... 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه... کن لولیک دلنشین مقام معظم رهبری ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد... "شهیدبرزگر"💫 🆔@ShahidBarzegar65
... ⬅️ مرحوم علامه طهرانی می‌گوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج مومن که به رحمت ایزدی واصل شده است مرد بسیار روشن دل، با ایمان و با تقوائی بود می‌گفت: مکرر خدمت حضرت حجت‌ بن الحسن‌ العسکری‌ عج رسیده‌ام و مطالب بسیاری را از ایشان نقل می‌کرد و از بعضی هم ابا می‌نمود از جمله اینکه می‌گفت: یکی از ائمه‌ جماعات شیراز روزی به من گفت: بیا به زیارت حضرت رضا‌ علیه‌السلام برویم یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیز در معیت او بودند حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه‌ سلام الله علیها توقف کردیم و بعد به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالی‌ که فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد می‌رود اهل ماشین گفتند این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود قبول نمی‌کرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت می‌کرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش می‌آید گفت من از اندرزهای او بسیار لذت می‌بردم و آشنائی با چنین شخصی را از موهبت‌ پروردگار و ضیافت حضرت رضا‌ علیه‌السلام دانستم کم کم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما می‌گرفتند همه پیاده شدیم، موقع ظهر بود خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم گفت آنجا مرو بیا با هم غذا بخوریم من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم زیرا پیوسته در کنار هم غذا می‌خوردیم ولی چون ملزم شده بودم از حرف‌های او سرپیچی نکنم به ناچار با آن مرد موافقت کردم گوشه‌ای رفتیم و نشستیم از خورجین خود سفره‌ای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز شروع به خوردن کردیم برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود پس از اینکه هر دو سیر شدیم گفت حالا می‌خواهی به رفقای خود سر بزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم کاسه‌ای که مشترکاً از آن غذا می‌خورند پر از خون است و دست و دهان آنها به خون آلوده شده و خود اصلاً متوجه نیستند که چه می‌خورند هیچ نگفتم چون مأمور به سکوت در همهٔ احوال بودم نزد آن مرد بازگشتم گفت بنشین، دیدی رفقایت چه می‌خورند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بوده اما تا به حال نمی‌دانستی! غذای حرام و مشتبه چنین رنگ و طعمی دارد  گفت: حاج مؤمن وقت مرگ من رسیده من از این تپه بالا می‌روم و آنجا می‌میرم این دستمال بسته را بگیر در آن پول است صرف غسل و کفنم کن و هر جا که آقا سید هاشم صلاح بداند همانجا دفن کن گفتم: ای وای! تو می‌خواهی بمیری! گفت: ساکت باش من می‌میرم و این را به کسی نگو سپس رو به مرقد حضرت رضا علیه‌السلام ایستاد و سلام عرض کرد و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم از تپه بالا رفت و من حیرت زده و مدهوش بودم گوئی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود به دنبال او از تپه بالا رفتم دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است گوئی هزار سال است که مرده است از تپه پائین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سید هاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم خیلی تأسف خوردند و مرا مؤاخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع ننمودی؟ گفتم: خودش دستور داده بود و اگر می‌دانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست حالا هم نمی‌گفتم راننده ماشین و شاگرد حضرت آقا و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پائین آورده و داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم حضرت آقا می‌فرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازه‌اش با احترام دفن شود وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند جنازه را غسل داده و کفن نمودند و بر او نماز خواندند و در گوشه‌ای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم چون از دفن فارغ شدیم، پول دستمال نیز تمام شد نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد مجموع پول آن د ستمال دوازده تومان بود ✨به روایت مرحوم علامه طهرانی... ↲معادشناسی، جلد۱، صفحه ۱۰۰ تا ۱۰۴ 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا