15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از بهترین راه حل هایی
که می تواند حالتان را خوب کند،
این است که قلم و كاغذى برداريد
و تمام چيزهايى كه مى توانند در شما،
شادى و رضايت ايجاد كنند را
يادداشت كنيد؛
تا با توکل و تلاش، به آنها دست پیدا کنید.
👌راستی...یک سوال دارم ازتون
شما سرنماز...از داشته هاتون هم باخداحرف میزنید...تشکرمیکنید
بخاطر چیزایی که قبلا حاجت بود والان شده عادت⁉️
🆔@ShahidBarzegar65
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️شرح حال وضعیت جسمانی رهبر انقلاب از زبان سرپرست تیم پزشکی ایشان
از میوه ارزانی استفاده میکنن که مردم هم میتونن از آن استفاده کنند نه میوه های گران...
برای سلامتی رهبر معظم انقلاب صلوات میفرستیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🆔@ShahidBarzegar65
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاصاحب الزمان....
گوشه دنج دنیاهم که باشیم بازهم باچشمان خیس اشک منتظر صاحبمان هستیم.
🆔@ShahidBarzegar65
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا در زمانِ حکومت پیامبرِ اسلام هم گشتِ ارشاد داشتیم؟!
#طرح_نور
🆔@ShahidBarzegar65
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امید🕊
ارزش ده بار دیدن رو داره👌🏾🤍
رفیق اگر بیماری؛اگر ورشکسته ای؛اگر دل شکسته ای وفکرمیکنی همه چی تموم شده....بِهِت دوستانه میگم
لطفا این کلیپ رو بادقت ببین...
کم نیار...مشکلات نیومدن بمونن
اومدن تا مارو قوی تر کنند.
🆔@ShahidBarzegar65
#خرج دهنده کوچک...
کودک بود ولی دنیای بزرگی داشت، هر وقت که رد میشم یه نقاشی ازش میخرم، دوست داشتم تمام نقاشی هاشو بخرم، ولی میترسیدم دیگه نقاشی نکنه.
هروقت سر راهتون ازاین جنس بچه هادیدین...حمایت کنید
اونا یک کوه مسئولیت روی دوش دارند
🆔@ShahidBarzegar65
#شهید_امروز
🔸 دانشجوی نخبهای که عراقی بود؛ اما در جنگ کنار ما ایستاد؛ با صدام جنگید و شهید شد...
#زندگینامه|شهيد مقداد اديب سال ۱۳۴۱ ه.ش در شهر کوت عراق متولد؛ و در شهر ناصریه زندگی میکرد. این شهید عزیز تحصیلات خود را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشگاه شد...
بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به کشور هلند مهاجرت؛ و چون از دست بعثیهای عراق فرار کرده بود، به کشور سوئد پناهنده شد؛ مدتی هم آنجا ماند و در نهایت از آنجا به ایران آمد...
مقداد دانشجوی دكترا بود كه با شروع جنگ تحميلیِ عراق عليه ملت مظلوم ايران، به جبهههای حق عليه باطل شتافت و در کنار رزمندههای ایرانی، به عنوان سرگروه گردان در سپاه يكم كربلا، با صدام جنگید. تا اينكه فروردین ۱۳۶۷ در منطقه شاخ شميران (حلبچه) ؛ بر اثر اصابت گلوله به ناحیه دهان و سينه و دست راست به شهادت رسيد. مزار شهيد در بهشت زهرا تهران رديف ۹۰ بلوك ۱۳ قطعه ۴۰ قرار دارد...
🆔@ShahidBarzegar65
____________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشین✨💌
🆔@ShahidBarzegar65
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسدار قدیمی...یار خراسانی ما....
التماس دعا....
تقدیم به همه جان برکفان وطنمان ایران...
الهی که دیدار امام زمان نصیبتون.
پارکاب آقاباشید روزظهور...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
💫اللهم عجل لولیک الفرج.
هدیه به اهلبیت (ع)
تعجیل درفرج امام زمان (عج)
امام وشهدا؛شهیدبرزگر..
۳صلوات محبت کنید...
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
🆔@ShahidBarzegar65
♦️"خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند"
من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد
هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه سال مریض بودند و هردو در یک سال مردند.
در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، علی!
میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد!
حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف گدایی می کردم.
علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد.
شب می گفت مامان! چرا پاهایت تاول زده؟
می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست مادر !
وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم.
علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!"
یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟!
وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب میگذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان!
کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوی نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم...
مستاصل آمدم در خیابان گفتم خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟
برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل...
علی بعد از چند دقیقه امد گفت مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده!
خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ...
علی که بزرگ شد جنگ شد
می رفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد، به چشم حاج قاسم که فرمانده لشکر کرمان بود آمد و او را با خودش به جبهه برد و جزو فرماندهان محوری لشکر ثار الله شد و شهید شد...
بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر !
یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت منم قاسم! دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟
حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد...
حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است...
علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد...
و قاسم پسر دیگرش از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است...
بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا مادر لشکری از شهیدان راه خداست...
هدیه به روح بی بی سکینه پاکزاد عباسی و فرزند شهیدش سردار شهید علی شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و شهید حاج قاسم سلیمانی رحمت الله صلوات
🆔@ShahidBarzegar65