eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی
243 دنبال‌کننده
8هزار عکس
9.3هزار ویدیو
32 فایل
کارشناس بیهوشی و مسئول راه اندازی بیمارستانهای میدانی در سوریه که در حین انتقال مجروحین به بیمارستان حلب در حمله تروریستهای تکفیری به آمبولانس به شهادت رسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر انقلاب: امروز عرصه اقتصاد به خاطر سیاستهای خصمانه آمریکا، یک عرصه‌ی کارزار است. هر کسی بتواند به نفع کشور تلاش کند جهاد کرده است. @Afsaran_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حجت الاسلام احمد حسنی، استاد فقه الاقتصاد حوزه علمیه قم و نویسنده کتاب "نظام مالی نوین اسلامی" در راستای برچیده شدن"نظام بانکداری ربوی در کشور" ، کردند. 💠 @talabeonline1 💠 @nab_me
به روایت از همسرش بعد از اتمام مدارس، در یکی از روزهای تابستان، خانمی همراه پسرشان برای خواستگاری آمدند. فردی که برای خواستگاری آمده بود؛ برادر شهید بود. به مادرم گفتند که پسرشان در پایش یک ترکش دارد که با یک عمل جراحی به راحتی درمان شده و خوب شود. خانواده من به طور کامل با ازدواج ما مخالف بودند. این اصرار کردنها از طرف خانواده آنها و مخالفت از طرف خانواده من تا 5 ماه طول کشید و آنها به هیچ وجه از تصمیم خود برای خواستگاری من دست نمی کشیدند و خانواده من هم کاملا مخالف بودند. این اتفاقات و شرایط موجب دودلی من نیز شده بود. در نهایت پس از چندین ماه، یکی از همسایه هایمان به منظور تعیین تکلیف و تمام کردن این ماجرا به خانه ما آمد. من هم با وجود خجالت زیاد گفتم که من ایشان را نه دیده ام و نه میشناسم، پس چطور بگویم که از ایشان خوشم نمی آید؟ فردای قیامت چه جوابی باید بدهم بخاطر اینکه بدون شناخت جواب رد دادم؟ اگر شما مخالف هستید، خودتان بگویید ما نمی خواهیم نه دخترمان. اینطور بود که همسایه مان موجبات انجام این وصلت را فراهم نمود. شاید باورش سخت باشد اما کل مراسم عقد و خرید و آزمایش و ازدواجمان در یک هفته اتفاق افتاد و مستقیم رفتیم سر خانه خودمان. خداوند عنایت کرد و ما صاحب دو فرزند پسر شدیم. در یکی از روزهای آبان 93 که محمد برای رساندن پسرمان به مدرسه رفته بود، تقریبا ساعت نه و نیم زنگ زد که من حالم بد شده و مرا در آمبولانس به بیمارستان دارند منتقل می کنند. تشخیصی که در بیمارستان دادند مشکل گوارشی بود. بعد از چند روز بستری در بیمارستان مرخص گردید و یک روز بعد از آن پادرد شدیدی او را اذیت میکرد. پس از مراجعه به بیمارستان و انجام انواع آزمایشها به تشخیص خاصی نرسیدند و با دستور پزشک معالج ایشان را به تهران اعزام کردند. پس از مراجعه به تهران و انجام بررسی های تخصصی مشخص شد که بیماری ایشان آنوریسم شکمی است که مزمن شده و طی سالیان دراز پیشرفت کرده و به خاطر ضایعه مغزی ریسک عمل بالایی دارد. بعد از این مدت او را به بیمارستان شهید رجایی منتقل کردند و بررسی های انجام شده باز همان تشخیص را دادند و اینکه ریسک عمل خیلی بالا است و در ایران فقط یک نفر است که چنین عملی را انجام می دهد. پس از انجام آزمایشات و کارهای مورد نیاز، تمام مدارک را پیش دکتر مورد نظر بردم. پس از بررسی دکتر گفت که بعد از عمل احتمال زنده ماندن تقریبا صفر است و اگر زنده بماند احتمال فلج شدن کامل بیمار وجود دارد؛ دکتر برای معاینه به اتاق آمد و تمام شرایط را به محمد توضیح داد و قرار شد که فردا او را عمل کنند. روز بعد او را به اتاق عمل بردند و ما همگی با چشمانی گریان منتظر تمام شدن عمل بودیم. عمل تا اواخر شب طول کشید. نزدیک ساعت 10 و نیم شب بود که دستیار دکتر بیرون آمد و گفت: دکتر با شما کار دارد و میخواهد با شما حرف بزند. دکتر با همان لباس فرم عمل آمد و تمام مراحل عمل را از ابتدا توضیح داد و پس از آن سکوت کرد. من نمیدانستم چه شده، پرسیدم که این یعنی چه؟ دکتر گفت محمد به کما رفته و تمام تلاش ما به منظور احیای ایشان بی نتیجه بود. در حدود 15 الی 20 دقیقه بعد علائم حیاتی کاملا از بین میرود. بعد از اینکه حرفهای دکتر را شنیدیم، انگار دنیا توی سرمان خراب شده بود و نمیدانستیم چکار کنیم. پس از کلی التماس و گریه از دکتر خواستیم که اجازه دهد تا محمد زنده است او را ببینیم. اما متاسفانه تا دکتر برگشت، محمد تمام کرده بود. محمد در روزهای آخر عمر به من گفت که میخواهم رازی را به تو بگویم و شروع کرد به تعریف از روزهای اول آشنایی و خواستگاری. به من گفت که دلیل آن پنج ماه اصرار من برای ازدواج با تو این بود که وقتی در بیمارستان به هوش آمدم و هوش و حواس کاملی نداشتم، به دور و برم نگاه کردم. دیدم بالای سرم یک سری دستگاه وجود دارد و به دستم کیسه خونی وصل است. ناخودآگاه چشمم به کیسه خون افتاد و رویش را خواندم. دیدم که اسم تو و اسم مدرسه شما روی آن نوشته شده است. این اسم در ذهنم ماند تا اینکه بهبودی کامل پیدا کردم. بعد از پیدا کردن کار قصد ازدواج داشتم. از اسم مدرسه سعی کردم که تو را پیدا کنم و بعد از پیدا کردنت تلاش کردم که هر طور شده تو را از دست ندهم. چون خواست خدا بود که خون تو در رگهای من باشد و زندگی دوباره ای به من بدهد. روحش شاد و یادش گرامی. شادی ارواح طیبه امام و شهیدان صلوات! @ShahidMohammadHasanGhasemi
بی حجاب شدن هنر نیست؛ غیر محجبه در عالم زیاد است! این حجاب است که حرف تازه جهان امروز است! @ShahidMohammadHasanGhasemi
4_351466914817507925.m4a
3.75M
این فایل صوتی خیلی ها را دگرگون کرده و توصیه میکنم حتما این داستان بسیار جالب را گوش کنید @negarkhatoonardakan
. دلم یڪ دنیــــا میخواهد شبیہ دنیاے شما...✨ ڪہ همہ چیزش بوے خـــــدا بدهد... 🌷شبتون پر از نور خدا🌷 @ShahidMohammadHasanGhasemi
﷽ شهید سید مرتضی آوینی : ترس ما از مرگ ، همان فاصله ے ما از ڪربلاستــــ و فاصله ے ما از ڪربلا ، همان دورے ما از شهادت استــــ. صبحتون به رنگ شهدا! @ShahidMohammadHasanGhasemi
#در_محضر_قرآن: ... بلد نیستم وقتی به در بسته ای میخورم، يادم بیاید این قفل حتما كلید دارد و کلیدش حتما دست «یکی» هست. یاد گرفته ام تا پشت یک در گیر می کنم، هزار تا کلید بی ربط را امتحان کنم و در باز نشود و خسته بشوم و درمانده بنشینم پشت در و قفل را نگاه کنم. یکی هست که همه ی کلیدها دست اوست. کلیدهای عالم غیب، عالمی که فقط با دو دو تا چهارتای ما نمیشود درهاش را باز کرد. کلیدهایی که جایشان را به جز او کسی نمیداند؛ «و عنده مفاتیح الغیب لا يعلمها إلا هو...» گاهی در آن میانه، بعد از آنکه همه ی کلیدها را، امتحان کردی و در باز نشد، وقتی که خسته شدی، از پشت در نشستن درمانده شدی، از درهای بسته، از گره های کور، از قفلهای بازنشدنی وسط مغرب و عشا، دو دستت را به آسمان بلند کن و بگو تا درهایش را برایت باز کند. بگو تا راههایش را نشانت بدهد. بخوان «و» را به اسمش که «فاتح» است، و «مفاتیح» و «مقاليد» عالم در دست اوست؛ «اللهمَ إني أسئَلُكَ بِمَفاتِحِ الغيبِ الَتي لا يَعلَمُها إلا انت...»  بسم الله الرحمن الرحيم لَهُ مَقالیدُ السَماواتِ وَ الأرضِ یَبسُطُ الرزقَ لِمَن يَشاءُ و يُقَدِر اِنَهُ بِکُلِ شَئٍ عَليمٌ.شوری 12 به کانال شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
امام علی (ع) هیچ بنده ای طعم ایمان را نمی چشد مگر اینکه دروغ را چه به شوخی و چه به جدی ترک کند. 🌸🍃🌸🍃🌸 اصول کافی ج4 ح11 @erfane1212
[Forwarded from سروش]: ↙ آیا های ۲۲ بهمن، و روز قدس واجب است، و شرکت نکردن حرام شرعی است؟ اگر شوهر اجازه ندهد و یگوید به هیچ وجه راضی نیستم که شرکت کنید، چطور؟ ✅ : و : اگر شرکت نکردن در راهپیمایی موجب تضعیف نظام جمهوری اسلامی شود، گناه محسوب می شود و در این صورت، اجازه شوهر برای زنان نیز لازم نیست. 🌷 کانال سراج: 🆔 @Seraaj
حرکتی که کفار را خشمگین می کند... در هیچ مکانى که کافران را به خشم مى آورد، قدم نمیگذارند ... مگر اینکه به سبب آن عمل صالحى براى آنان [در کارنامه شان] نوشته مى شود. زیرا خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند. ...ولا یَطَؤُنَ مَوطِئاً یَغیظُ الکُفّارَ ...الا کتب لهم به عملٌ صالح.... (توبه/۱۲۰) @ShahidMohammadHasanGhasemi
💗ویژه 💫«همسرم نعمت بزرگی است؛ خدا را شکر می‌کنم» 🔻روایت رهبرانقلاب از مجاهدت و همراهی‌ همسرشان در دوران مبارزات انقلاب 💐 در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، بخش زن و‌خانواده «ریحانه» KHAMENEI.IR، روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از نقش همسرشان در دوران مبارزات انقلاب را منتشر میکند. این سخنان را رهبر انقلاب در جریان دیدار و گفتگو با همسر مکرمه حضرت امام خمینی(ره) در سال ۱۳۸۰بیان کرده‌اند: 🔹خانم ثقفی همسر مکرمه حضرت امام خمینی خطاب به رهبر انقلاب: ایشان خودش [حضرت امام(ره)] مکرر به بچه‌ها می‌گفت که من هر چه دارم از مادرتان است. در نجف هم تا کسالتی پیدا می‌کرد، اولین وصیت‌اش این بود. 🔸رهبر انقلاب: بعضی از زن‌ها تاب سختی‌های زندگی مردشان را نمی‌آورند. غرغر می‌کنند که این چه وضعی است و اینها. اما هستند خانم‌هایی که نه تنها نق نمی‌زنند، بلکه حتی دلگرمی هم می‌دهند، به مرد می‌گویند ناراحت نباش، چیزی نیست. صبر می‌کنیم، می‌گذرد. چنین زن‌هایی واقعاً قیمت دارند. 🌹الحمدلله از این جهت خدای متعال به من هم لطف کرده است. عیال من چنین خانمی است. 🔹وقتی در زندان بودم، به دیدن من که می‌آمد، از اوضاع و احوال می‌پرسیدم، می‌گفت اصلاً و ابداً ناراحتی و مشکلی ندارم، با اینکه ما بچه‌ی کوچک هم داشتیم. بعدها که من از زندان بیرون آمدم، فهمیدم که چه مشکلاتی داشته، مریض بوده، بی‌پول بوده، سختی فراوان کشیده، اما اصلاً و ابداً یک ذره‌اش هم در زندان به من منتقل نمی‌شد. 🔹خدا می‌داند که بعضی از این حوادثی را که برای ایشان پیش آمده بود؛ من بعد از انقلاب فهمیدم، یعنی همین‌طور در خلال صحبت به مناسبتی پیش آمد که گفتند. وقتی هم گفتند، من دیدم واقعاً طاقت نمی‌آورم، می‌گفتم چطور اینها را آن موقع به من نمی‌گفتی. 🔹مرحوم مادرم به خانم من می‌گفت که تو چرا ساکتی، چیزی بگو، آه و ناله کن، چون تو همه‌اش احساس راحتی می‌کنی، او هم دلگرم می‌شود و به دنبال این کارها می‌رود! به هر حال، ایشان نعمت بزرگی است؛ خدا را شکر می‌کنم. ۱۳۸۰/۱۲/۲۲ 📗 منبع: کتاب یاد و یادگار؛ روایت‌هایی از دیدارهای رهبر انقلاب با همسر مکرمه حضرت امام خمینی(ره)؛ انتشارات انقلاب اسلامی ☑️ مطالب‌درباره‌رهبرانقلاب👇 http://telegram.me/joinchat/BVJQOTudY71xuff_eM03yg