eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
524 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت دوازدهم { تحصیل } همسر شهید: یکی دیگر از جنبه‌های عملی ولایتمداری مصطفی عمل به توصیه آقا در مورد تحصیل بود بعد از این که فاطمه به دنیا آمد و تحصیلات حوزوی را کنار گذاشتم و دیگر ادامه ندادم مصطفی از همان زمان تاکید می‌کرد که باید در دانشگاه یا حوزه ادامه تحصیل دهم. یک بار گفت دانشگاه آزاد بدون کنکور دانشجو می گیرد از من خواست که ادامه تحصیل بدهند و گفتند برخی از آقایان اجازه نمی‌دهند که خانم هایشان به دانشگاه بروند ولی تو اصرار می کنی که من را به دانشگاه بفرستید اصلاً از محیط دانشگاه آزاد خبر داری جواب داد از محیط دانشگاه خبر دارم ولی از تو هم خبر دارم و می‌دانم که میتوانی و باید ادامه تحصیل بدهید همان اوایل که تصمیم گرفتم برای تدریس به مدرسه بروم و کار کنه از مطرح کردن آن با مصطفی کمی استرس داشتم هر چند که نوع نگاهش را می دانستم به او گفت ممکن است کلاس هایم از ساعت ۸ تا ۱۲ باشد یا مثلاً فلان ساعت ها در خانه نباشم فاطمه را چه کار کنیم چون خیلی راحت به من گفت تو برو من هستم کار من آزاد است میتوانم از فاطمه نگهداری کنم و بعدا به کارم برسم خودش هم کم از تحصیلات حوزوی باز مانده بود به دانشگاه روی آورد یک دفتر خاص برای دانشگاه آماده کرده بود و در تمام صفحات آن تصاویر امام خامنه ای مد ظله العالی و شهدا را چسبانده بود به دفترش را که دیدم به او گفتم اگر میخواهی به مدرسه بروی این چه کاری است جواب داد عکس شهداست چه اشکال دارد خیلی هم خوب است گفتم فکرش را کرده ای اگر کسی ببیند چه می گوید گفتم مهم نیست هر کس هر چه می خواهد بگوید من کاری را که دوست دارم انجام می‌دهم واقعاً عاشق شهدا بود هر بار که تصاویر شهدا و دفاع مقدس از تلویزیون پخش می شد مصطفی ضجه می زد فردا که از دانشگاه برگشت با خوشحالی گفت دیدی بدن شد تا دفتر را باز کردم یکی از دوستان پرسید این عکس شهید هنری اینجا چه می کند و هم ادامه داد لباسی که هنگام شهادت تنش بود منشور عملیات به او دادم مصطفی هم که عاشق دفاع مقدس بود حسابی سوال پیچش کرده و کلی اطلاعات از او گرفته بود مصطفی متوجه شده بود که این شهید و دوستانش بچه های گردان عمار لشکر ۲۷ محمد صلوات الله علیه تهران هستند همان کسانی که در فکر محاصره شده و قتل عام شدند مصطفی به این گردان و رزمندگان و شهدای علاقه‌مند شد و در مورد آنها تحقیق زیادی کرد. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۳۰ دی ۱۴۰۰
به یاد داداش مصطفی بخونیم ...
۳۰ دی ۱۴۰۰
۳۰ دی ۱۴۰۰
سری که خورده به سنگو ...
۳۰ دی ۱۴۰۰
پیش تو آوردم ((((:
۳۰ دی ۱۴۰۰
|💔‌|
۳۰ دی ۱۴۰۰
بانوی قم ((((:💔
۳۰ دی ۱۴۰۰
آخرین باری که از این فاصله کنار خانم نشستم بر می گرده به روزای اول کرونا ... همون روزایی که حرم خلوتِ خلوت شد (:💔 اومدم سرمو گذاشتم رو ضریح ... کلی با خانم صحبت کردم . یادمه شاید کلا ۲۰ نفر تو حرم بودن . نصف شب نبود بگم به خاطر این حرم خلوته ... خدا رو شکر واقعا قم خانم حضرت معصومه رو داره (((:
۳۰ دی ۱۴۰۰
💔 ای دمِ صُبح چه داری خبر از مَقدم دوست .. ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۱ بهمن ۱۴۰۰
قسمت سیزدهم { تولی و تبری } همسر شهید: مصطفی به مناسبت های مذهبی ، هم اعیاد سوگواری‌ها خیلی اهمیت می داد . یا در مراسم های مسجد شرکت می‌کرد . یا در خانه به نحوی شایسته آنها را برگزار می‌کرد . یک سال ۹ ربیع الاول که آغاز امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فدا است موفق به حضور در هیئت نشد . به خاطر اینکه بتواند بزرگی این روز را به فاطمه بفهماند ، یک جشن ساده با خوردنی هایی مثل تخمه آفتابگردان و هندوانه گرفت و گفت امشب یه جشن سه نفری داریم . بعد هم مولودی می خواند و دو نفری دست می‌زدند و شادی می‌کردند . حتی در اعیادی هم که قصد داشت به مراسم های مسجد و هیئت برود ، اول در خانه شادی هایش را ابراز می کرد و بعد به مسجد می رفت . سال اول زندگی در ایام شهادت حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) بسیار گرفته و ناراحت بود . از او پرسیدم : «شما همیشه انقدر ناراحت هستید ؟» گفت: «تا به حال می‌دانستم که حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چه کشیده اند ، اما درک نمی کردم . اما بعد از ازدواج مقداری این داغ عظیم را درک می کنم. » برای هیئت هم برنامه‌های خاص خودش را داشت . در اوج عزاداری ، سینه زنی را قطع می کرد و با صدای بلند دعا می کرد : «اللهم عجل لولیک الفرج» و اعتقاد داشت در آن لحظه که همه با شور و حرارت عزاداری می کنند موقع استجابت دعاست و برای ظهور امام زمان(عج) دعا می کرد . مراسم ها را زود تمام می کرد تا به خانواده ها لطمه نخورد . به بچه ها تأکید می‌کرد به خانواده رسیدگی کنند و وقت خود را بعد از مراسم تلف نکنند . حب او به اهل بیت و بغضش به دشمنان اهل بیت مثال‌زدنی بود و این در گفتار و اعمالش نمود عینی داشت . یکی از دوستانش می گفت :«مصطفی از خدا می خواست بعد از شهادت اول خدا او را به جهنم ببرد تا یک تسویه حساب اساسی با دشمنان اهل‌بیت بکند و بعد به بهشت برود . وقتی در خانه مباحثه درسی می‌کردیم در بحث تشیّع می گفت :«هر چه می کشیم از دشمنان ولایت و اهل بیت است. » محب دوستان اهل بیت بود و نسبت به دشمنان آنها به شدت بغض و کینه داشت . این بغض هرگز فروکش نمی کرد و روز به روز شعله ور تر می شد. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۱ بهمن ۱۴۰۰
💔 دل من؛ تنگ و هوایی نگاهت شده است... ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۲ بهمن ۱۴۰۰
قسمت چهاردهم { زندگی و توکل } همسر شهید: اگر پیش می آمد که به خاطر مشغله و کار خانه ، موقع آمدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خانه مرتب نبود من از او عذر خواهی می کردم ولی او می گفت: نه این وظیفا ی من است، من باید عذر خواهی کنم! به شوخی می گفتم : پس من چه کاره ام؟ جواب میداد: وظیفه شما تربیت فرزندان است، تربیت فاطمه است؛ بقیه کار ها وظیفه ی من است! همین اخلاقش بود که حسابی مرا وابسته به او کرده بود و چون خیلی وابسته اش بودم به او می گفتم: زمان بیشتری را در خانه باشد. اما اگر او نمیتوانست کار و وقتش را زوری تنظیم کنم که کنارم باشد ، من وقتم را تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش میشدم. چند بار پیش آمد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج برود و من با اصرار همراهش شدم. اعتراض می کرد و می گفت: نمیتوانم تو را با بچه کوچیک در ماشین تنها بگذارم. اما من به او میگفتم : در ماشین را قفل می کنم و منتظرش می مانم تا کارهایش تمام شود. برایم مهم نبود که مثلا ساعت ۱۲ شب است و در ماشین منتظر او هستم، همین که کنار مصطفی بودم خوب بود. به شدت در مصائب و سختی های زندگی توکل داشت. در زندگی پستی و بلندی های زیادی داشتیم و به لحاظ اقتصادی شکست های بزرگی را متحمل شده بودیم. اما من خیالم راحت بود که با توکلی که آقا مصطفی داشت همه موانع و مشکلات را پشت سر میگذاریم. یه بار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه سریع به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چه طور به من اعتماد داشت.او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه ی مشکلات‌مان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۲ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوربین مخفی غافلگیری سرباز وقتی مادر تو پادگان پسرش رو غافلگیر می‌کنه...! ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۲ بهمن ۱۴۰۰
۳ بهمن ۱۴۰۰
شهید مصطفی صدرزاده
💔 چون تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟! ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۳ بهمن ۱۴۰۰
مهرت اجازه داد مادر بخوانمت (((:💛
۳ بهمن ۱۴۰۰
رفقا اینو کسی داره برام بفرسته؟!
۳ بهمن ۱۴۰۰
تولدتون مبارک بنده خوبِ خدا (:
۳ بهمن ۱۴۰۰
شهید مصطفی صدرزاده
تولدتون مبارک بنده خوبِ خدا (: #امام
از تمامِ قسمت های کاخ مانند دور و برتان فقط همین قسمت دلم را آرام می کند (((:💔
۳ بهمن ۱۴۰۰
قسمت پانزدهم { احساس وظیفه } مادر شهید: پارکی در کهنز وجود دارد، که مابین یک منطقه مسکونی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است با توجه به اینکه از خیابان اصلی فاصله دارد مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع اقسام خلاف، چون کسی به آنها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده میکردند این پارک محل عبور و مرور خانواده‌های اطراف آن بود و با توجه به ناامنی شدید جرات عبور از آن را نداشتند یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببینند تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی خانواده ها از ترس جان و مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند چرا شما فکری برای آنها نمی کنید مصطفی یک شب پارک را رصد کرده و متوجه وخامت اوضاع آنجا شده بود و مصمم شد که وضعیت آنجا را تغییر دهد جلسه‌ای گذاشته بود و در آن جلسه گفته بود من و کاری می کنم که نیمه شب هم اگر دختر یا زن تنهایی بیرون از خانه باشد خیالش از همه راحت باشد اولین قدم تصمیم گرفت با دفن شهید گمنام در پارک ناسالم و آلوده آنجا را به مدد شهدا تطهیر کند مدتی پیگیر بود و هر روز صبح می‌رفت و دنبال مجوز از فرمانداری و شهرداری و ...علی رغم مخالفت برخی مسئولین شهر آنقدر آمد و رفت تا بالاخره موفق شد طی مراسم باشکوهی دو تن شهدای گمنام دفاع مقدس در پارک دفن شدند از مسئولین شهر هم کنی پول گرفت و در پارک پایگاه برادران و خواهران را نیز تاسیس کرد از همان موقع به لطف خدا و عنایت شهدا با تلاش شبانه‌روزی مصطفی محیط و فضای پارک تغییر کرد و برای همیشه امنیت به محله برگشت حالا جایی شده برای برگزاری مراسمات دستی و محلی برای تجدید میثاق آحاد مردم با آرمان های شهدا و محیط معنوی برای حضور خانواده ها نیاز با شهدای عزیز که همه مرهون فکر فرهنگی مصطفی است او یک سرباز تمام‌عیار برای اسلام و انقلاب اسلامی بود و هرجا احساس وظیفه می‌کرد وارد میدان عمل می‌شد اگر نیاز به کار فرهنگی بود انجام می داد اگر کار یدی ضرورت داشت اهتمام می کرد. ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۳ بهمن ۱۴۰۰
سلام رفقا (: عیدتون خیلی خیلی مبارک ... امروز برام به شدت خاص هست و به خاطر همین امروز رو مناسب دیدم تا موضوعی رو باهاتون در میون بذارم . یه مدت بود تو فکر این بودم با شرایط ایتا که بعد از مدتی پیاما پاک میشه اگه یه روزی به هر دلیلی من نبودم کانال چی میشه ؟! مطالب از بین میره و واقعا انگار هیچ کاری نکردم . کلی ذهنم درگیر بود و همین جور با خودم کلنجار می رفتم تا بالاخره به ذهنم رسید یه کانال به عنوان ارشیو مطالب بزنم و اطلاعات شهید رو داخلش بذارم . فقط و فقط به عنوان آرشیو ... یعنی ممکنه اصلا فعالیت خاصی توش نباشه و هر از گاهی مطالب رو بذارم توش! فقط صرفا برای اطلاعتون گفتم تا خبر داشته باشید و اگه روزی رسید که سید رو زمین نفس نمی کشید حد اقل این کانال و مطالبش بمونه و ادای تکلیف کرده باشم ((((:💔 این جوری روحم آرومه که اگه نباشم یعنی وظیفه ام تموم شده ولی کانال می مونه تا بقیه استفاده کنن . +برای عضو های اون کانال قرار نیست کاری کنیم چون تا زنده ام کانال اصلی همینه (: دعا کنید ارادتمند شما سیّد لینک‌کانال‌آرشیوشهیدمصطفی‌صدرزاده https://t.me/ShahidMostafaSadrzadeh_Arshiv
۳ بهمن ۱۴۰۰
💔 دعا بخـوان براے عاقبت بخیـری من تویی که ختمِ بہ خیـر شد عاقبتت ... ❤️ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
۴ بهمن ۱۴۰۰