eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.3هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌸مهدےجان🌸 سالهـ🗓ـا گذشت و... #نیامدے😔 چشممـ👀 همچنان به #سال_جدید است که شاید #بیایی... #اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـْـ🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#صبحدم دلـ❤️ را مقیم خلوتِ جان یافتم ... از نسیمـ🍃 #صبح بوی زلف #جانان یافتمـ😍 #خواجوی_کرمانی ✍ #شهید_رضا_حاجی_زاده #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_5177245117236379695.mp3
1.83M
🎧 #منبر_مجازی 💥خانم ها مثل #آسیه باشید 🔹سختی های زندگی رو تحمل کنید با دوتا متلک #چادرتو کنار نذار⛔️ 🎤🎤 #استاد_دانشمند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه #زیارت_عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار #قبور_شهدا زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.❤ 💢بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه #خسته بود، حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند 💢تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی #بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .. 💢تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود. #شهید_علیرضا_نوری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_رسول_پورمراد🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 🌷شهید رسول پورمراد، ۲۶ اسفند ماه سال ۶۷ در متولد شد دارای ۴ برادر و ۴ خواهر. چند ماهی بود که با دخترعمه ۱۹ ساله اش کرده و قرار بود بعد از بازگشت از سوریه مراسم عروسی نیز برگزار شود که آسمانی شد. 🌷او تحصیلات خود را تا مقطع سپری کرد و ۲۰ مهر ماه سال 94 به درجه رفیع نایل شد. او اولین شهید مدافع حرم استان به شمار می آید. : 🌷هر زمان که تماس می گرفت برای اینکه ما نشویم می گفت اوضاع در آنجا خوب است و جای نگرانی نیست. برادر شهیدم می گفت هر زمان که دلش برای ایران و خانواده اش تنگ می شود به زیارت (س) می رود و نائیب الزیاره ما نیز می شود. 🔰از توصیه های شهید و نکاتی که همیشه برایشان دغدغه بود: 🌷به محرم و نامحرم بسیار اهمیت می داد و به دختران و بانوان فامیل و دوست توصیه می کرد در معرض نگاه و دید قرار نگیریم. 🌷می گفت اگر من هم نبودم را ترک نکنید و باشکوه آن را برگزار کنید. توصیه همیشگی شهید این بود که قدردان باشیم و به خانواده آنها احترام بگذاریم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬👆حتماً ببینید #شهید_مدافع_حرم_ماه_محرم چقدر شوق پرواز و پریدن داشتی ڪه دنیا برایت ڪوچڪ شده بود ... #شهید_رسول_پورمراد🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 ❣تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر و شنگول باشند.اصلا آدم های را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. ❣محمدحسین یک میز گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، و مسخره بازی شروع میشد. ❣لذت میبردم از بودن کنارشان از میترکیدی بدون ذره ای . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یک وجب دوری💕 برای #عاشقان یعنی #عذاب😔 وای از آن روزی که عاشقـ❤️ بگذرد آب از #سرش... #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚠️ 😔 2⃣1⃣ 😢هیچ کس به من نگفت: که محور هستی شمایی و بدون محور، عالَم گردشی ندارد و زمین و اهلش بدون شما، لحظه‌ای پا برجا نیست. فیض خدا از طریق شما به همه می‌رسد، انسانها و حیوانات حتی شاخه‌های درختان، پایداریشان به شماست تا فیض خدا را به آنها برسانید. 😔من اصلاً نمی‌دانستم که به خاطر شما باران می‌بارد و آسمان بر زمین فرود نمی‌آید خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی می‌خورند.😊 👌یعنی من هر نَفَسم را مدیون شما بوده ام و اینچنین مرا از شما دور نگه داشته‌اند که هیچ از شما ندانم و نوجوانیم بی شما سپری شود. فصل مهم عمرم که پایه ریزی محبت شما باید در آن شکل می‌گرفت این چنین به تاراج و غارت رفت و اینک من ماندم و دستانی خالی که به طرف شما دراز است و می‌دانم که آنها را خالی بر نمی‌گردانی😊 👌‌ای فیض خدا که چونان خورشیدی☀️ نور افشانی می‌کنی و من بهره‌ای نبرده ام از این نور برای شیدایی و زندگی با حلاوت در مسیر رضایت تو، مدد فرما و نور الهی را بر دلم بنشان. 🔹گر عفوکنی یا نکنی حق داری 🔹گر نامه ام امضا نکنی حق داری 🔸با اینهمه عصیان و خطاکاری ما 🔸گر چهره هویدا نکنی حق داری 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_310226054725763571.mp3
2.69M
5 🎧آنچه می شنوید؛👆👆 ✍اللهم کن لولیک... نجوایی است، بر زبان ما! 🔻اما قلبمان، به ستون های دنیا،زنجیر شده است! دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛ که به اجابت نمی رسد!😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 🌸یک شب با #روح‌الله قرار گذاشتیم خانوادگی بریم بیرون. من و خانومم به همراه روح‌الله و خانومش رفتیم حرم حضرت #عبدالعظیم(ع). 🌸بعد از زیارت رفتیم حیاط حرم، زیرانداز انداختیم و نشستیم. کمی #توت_فرنگی خریده بودیم. خانم‌ها رفتند توت فرنگی‌ها رو شستند و خرد کردند توی ظرف. 🌸هنوز دستی به سمت خوردنشان نبرده بودیم که روح‌الله گفت: صبر کنید اول به این چندتا خانواده‌ای که #نزدیک مون نشستن تعارف کنم. توت فرنگی ها رو دیدن دست‌مون. 🌸بلند شد و بهشان تعارف کرد بعد آورد گذاشت وسط تا خودمون بخوریم. راوی: یکی از دوستان شهید پ‌ن: در ایام عید نوروز حواسمان به اطرافیانمان باشد... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 ✨از مال دنیا هرچه داشت #انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو #یتیم و یک #بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، #کمک_خرجی آنان را هم پرداخت می‌کرد. ✨ او یک بار زندگی اش را در واقع #حراج کرد تا بتواند #شش_خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر #ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را #سرپناه بدهد! ✨از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!» 📚کتاب فرمانده نابغه #شهید_مرتضی_حسین_پور🌷 #فرمانده_شهید_حججی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❣🌸 🌸❣ 1⃣3⃣ یه لحظه جا خوردم،... با بهت نگاهش کردم، 😧مستقیم به چشمام نگاه کرد👀 اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد: _چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟🗣 بعدم نگاهشو ازم گرفت و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید: _آخه من نمی فهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی ... 😠دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود .. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟🗣 راه میرفت 🚶و سرزنشم میکرد... من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم،😢 دونه های اشکم سرازیر شدن... اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد: _من نمی تونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، 😵هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد .. 😠☝️تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ... از حرکت ایستاد.. منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود 😭 دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم .. دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه 🌷عباس🌷 باشه .. با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد: _آخه من نمیفهمم شما ... تا نگاهش👀 به چشمام 👀افتاد جملش ناتمام موند، مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد .. حالا نوبت من بود، دیگه باید یه چیزی میگفتم .. با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم: _من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...😣😭 دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود، دویدم سمت خونه،،، با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن، وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم .. دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..😫😭 بابا .. باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ... آرومم کن ...😩😭 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 2⃣3⃣ نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم.. آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد - چیشده آبجی؟!😨 سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم: _هیچی عزیزم🙂 رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،، به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم، هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن، الان فکر می کنن چیشده که من گریه می کردم، خدا کمکم کن .. ✨وضو گرفتم ✨و زیر لب فقط صلوات میفرستادم .. از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم، منتظر من بود اینجا..😒 سرمو به زیر انداختم😔 که اومد دستامو گرفت و گفت: _معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟😐 نگاش کردم، چشماش نگران بود،،، اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس، مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..😒 آهی کشیدم و گفتم: _نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود😔 مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت: _امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین سوالی نگاهش کردم که گفت: _عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده لبخندی رو لبم نشست،،، 😊 راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من 🌷عباس🌷 بود! ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5832628917260779560.mp3
4.58M
🎵 #صوت_شهدایی 🍂ای دل وامونده، دل تنهامونده 🍂دلی که از رفیقای شهیدش جامونده 🎤🎤 #حاج_مهدی_سلحشور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✫رنگ ها🎨 ✫موسیقی ها ✫ترانه ها🎶 ✫عطرها همه #تاثیرشان عمیق است حالا تو فکر کن💭 #یکی_باشد که بهتر از هر رنگی حال نگاهت را خوب کند😍 صدایش بهتر از هر موسیقی ای🎵 در قلبتـ❣ نفوذ کند #حرفهایش همه شبیه غزل باشد و عطرش😌 مستت کند حالا فکر کن آن یکی #تو باشی #من چطور میتوانم بی تفاوت از کنارت👥 بگذرم⁉️ نمیشود #تو_را نبینم... #شهید_رسول_پورمراد 🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🔹از کویر خشک بر دریا #سلام 🔸هر نفس بر زاده ی زهرا😍 سلام 🔹بازمی گویم به تو از #راه_دور💕 🔸یا حجت ابن الحسن #آقاسلام... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
↫فقط نه کوچه #باغ ما ↫فقط نه این که این محل🌇 ⭕️احاطه کرده #شهر را شعاع مهربانی ات😍 #شهید_رسول_خلیلی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5863852191336367921.mp3
4.32M
▫️یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا صاحب الزمان، ادرکنی و لا تهلکنی. #داستان_تشرف ملاقاسم علی رشتی محضر امام عصر علیه السلام. #پیشنــــــــــهاد_دانلود 🙏🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 ⭐️بعد از #شهادت حسرت به دل موندم که به خوابم بیاد. بالاخره اومد. نزدیکای #صبح بود. خواب دیدم که پشت یه میز وایستادم و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکنه. ⭐️کارت دانشجوییمو میخواستم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت برای منم کارت میگیری؟ رومو برگردوندم و #محمدرضا رو دیدم. لباس #سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. ⭐️تو خواب میدونستم #شهید شده. گفتم تو جون بخواه. #بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به #گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم منو #شفاعت میکنی؟ لبخندی زد و گفت این حرفا چیه، معلومه. مطمئن باش. این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد... 🔺 نقل_از_دوست_شهید #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh