eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_عباس_دانشگر • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم #تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ✓ #مذهبی ✓ #شهدایی ✓ #پسرونه ✓
✍ سلام دوستان✋ منم مثل شما دارم و این تم روبه عشق 🌷 ساختم و تقدیمش میکنم به شما عزیزان امیدوارم دوستی تون با شهدا پایدار باشه ✌️✌️ کپی از این کار حلاله😊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰از زبان خواهر شهيد مدافع حرم #عباس_کردانی 🌷 #شهید_عباس_کردانی ازقدیمی ترين و سرشناس ترين #مربيان آموزش نظامی و مسئول #تخريب انفجارات سپاه اهواز بود و در دوره های مختلف هزاران بسيجى را آموزش داده و چندين دوره بعنوان مربی در حوزه ١٢و١٣و٢ و... شهرى بود. 🌷 اخلاق و رفتار و #شجاعت او زبانزد و الگوی بسيجيان و پاسداران بود. 🌷 در يکی از جانفشانی های او منقول است که يک شب جهت انجام #گشت در محدوده جاده ساحلی بروی پل الغدير حوزه١٢شهری #کوت_عبدالله بود که متوجه ميشود يک #دختر خانم نسبتا جوان خود را از بالای پل به رودخانه انداخت و همه مردم نظاره گر بودند. 🌷ايشان به راننده دستور داد بايستدو هرچه مانعش ميشود نميتواند و بالاخره و درآن هواى #سرد به رودخانه ميپرد و #جان دختر را نجات ميدهد که در آن اتفاق #سمعک و گوشی وى می سوزد و دختر را خود به بيمارستان انتقال داده و به خانواده اش تحويل ميدهد ... کجايند مردان بی ادعا ... #شهید_عباس_کردانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس❣🌸 6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وشش بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر ک
📚 ❣🌸 🌸❣ 7⃣4⃣ ملیحه خانم فقط گریه می کرد،😭 سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم، خیلی سخت بود،😣 عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت، نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه،😒 ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی ام به رفتنش دیگه چیزی نگفت و فقط گریه می کرد ...😭 همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!!😢 مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریم بده .. مامان هم بهم هیچی نگفت .. راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد بود.. شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره ..😣 نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود، نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد .. میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش... محمد تو اتاق عباس بود، منم دلم میخواست برم پیش عباس .. اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه..😒 همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم .. محمد با حالت جدی اومد بیرون، با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ... وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد، در حالی که داشت لباساشو تو ساک🎒 میذاشت.... .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 8⃣4⃣ گفت: _معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو زمین نشستم که گفت:😒 _گریه های مامان برام سنگینه، چکار کنم؟! تمام تلاشمو میکردم بغضِ تو گلومو پنهان کنم گفتم: _خب مادره دیگه، باید بهش حق بدی، براش خیلی سخته از تنها بچه اش بگذره😒 - آخه اگه اینجوری باشه که همه بچه هاشونو دوست دارن ..😕 دیگه کسی حاضر نمیشه بچه شو بفرسته با دستم انگشترش رو که کنار ساکش رو زمین افتاده بود برداشتم و گفتم: _آره حق با توئه ..ولی کنار اومدن با این واقعیت براش سخته، باید به مامانت فرصت بدی😔 نگاهی بهم کرد و گفت:😊 _ای کاش همه مثل تو بودن نگاهمو باز ازش گرفتم، پشت چشمام دریایی از غم بود 😞 که داشتم تمام تلاشمو بکار میبستم کسی متوجهش نشه، دوست نداشتم منی که تا الان مشوقش بودم و تمام مدت از کمک کردن بهش حرف میزدم، حالا بشینم و جلوش گریه کنم،😓 نمی خواستم این لحظات آخرِ رفتن، دل عباس رو بلرزونم ...😥☝️ با انگشترش توی دستام بازی میکردم که گفت: _این یادگاری حسین بود، بهم گفته بود به ضریح امام حسین "علیه السلام" متبرکش کرده ...😊 لبخندی روی لباش نشست: _بهم میگفت این💚 عقیق سبز 💚همیشه به دستت باشه که محافظت بکنه ازت ... عقیق رو لمس کردم، تودلم با عقیق حرف میزدم، "مراقب عباسِ من باش!! "😭 . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خونه .. ساعت نزدیکای دوازده شب🕛🌃 بود، مامان گفت _بهتره بریم که عباس هم کمی استراحت کنه، ملیحه خانم آروم تر شده بود ... ولی بازم چند لحظه یه بار چشماش خیس میشد و دلش می خواست به عباس بگه که نره، حالش رو درک میکردم، بدجور بی طاقت بود، درست مثل من... 😢😣 با این تفاوت که من بروز بدم حالمو که مبادا عباس پاش گیر بشه و بره!! همه بعد خداحافظی رفتن بیرون، سریع رفتم اتاق عباس تا کیفم 👜و بیارم .. نفهمیدم چیشد که کیفم گیر کرد به گوشه میز اتاقش و پرت شد پایین، چون زیپش باز بود همه ی وسایلام ریخت رو زمین درست کنار وسایلای پخش شده عباس کنار ساکش، سریع شروع کردم به جمع کردنش، عباس اومد تو اتاق🚶و گفت: _ بقیه منتظرتن کجا موندی؟؟ سریع وسایلا رو ریختم تو کیفم و گفتم: 😢😣 _اومدم اومدم بلند شدم که نگاهم گره خورد به نگاهش، نگاهم میکرد،👀💔👀 با همون چشمای سیاهش،خوشحالی توی سیاهی بی انتهای چشماش موج میزد، احساس دلتنگی برای این چشمها از همین الان تمام وجودم رو آتش میزد،😢 یعنی ممکن بود دیگه این چشمها نگاهم نکنه،.... .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
02-shohada ke raftano.mp3
9.58M
🎵 شور #شهدایی ✨شهدا که رفتنو ✨پریدن از هفت آسمون ✨مادرای شهدا ✨موندن و خاطراتشون 🎤🎤 سیدرضا #نریمانی #بسیارزیبا👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻مادرانه هایمـ💞 برای ★راضی ام از تو که افتخارم✨ شده ای ✰اجر آن آب برتن داغمـ💔 شده ای ★ گویم🙏 همه حال درهمه ی حالت خویش ✰که تو برچهره ی همچو خاالی شده ای ★مرحبا ای 😍 شیر بادا ✰شاکرم که تو پرورده ی آن ❤️ شده ای ★تو مرا در صف آن شیرزنان ها بردی ✰شکر گر کشته ی راه شده ای 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_مولای_مهربانم❣ وقتی #سلامت می کنم دهانم عطر یاس🌸 میگیرد در هر گوشه ی قلبمـ❤️ هزار شاخه ی #نرگس می روید آسمان دلم آفتابی☀️ می شود و #بهار طلوع میکند واین سپیده دمانِ پرتبرکِ #هرروزِ من است😍 #اللهم_عجل_لولیک_الفــرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
چــون بـــرگ گـــل نــ🌺ــاز ســرودن باتو چـــون آینــــه گــــرد #غــــم زدودن باتو☺️ چون #صبح سپیده خیره بر خنده ی نور💫 بـه بـه! چــه #سعـــــادتی ست بودن #باتو💞 #شهید_سعید_علیزاده #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5834541483377559079.mp3
9.37M
🎧🎧 #حتما_گوش_کنید👆 ✅مراقب زبونت باش 🔸ماجرای زیبای امام رضا (ع) و یونس بن عبدالرحمان... 🔹فکر کن امام زمان عج از شما پذیرایی کنه ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🔹 #استاد_دانشمند 🔹 #نشر_دهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مشلب در سال 1995 میلادی در شهر تبطیه #لبنان در یک خانواده #ثروتمند به دنیا آمد، او پسری شوخ ط
💢مناجات و نیایش 🌸 🗣راوی: علی مرعی (دوست شهید) ✳️ به اسم علی عشق می ورزید و من خیلی که اسمم علی است چون اسم من او را به یاد امام علی ابن موسی الرضا (ع) می انداخت، همه می دانند که عاشق (ع) بود و با او مناجات می کرد. ✳️در دعای زمانی که به نام امام رضا (ع) می رسیدیم صدای بالا می رفت. همیشه خطاب به حضرت می گفت"خدا راست گفت زمانی که شما را علی نامید" ✳️شب های جمعه دعای را گوش می داد و می گفت "این دعا نامه ی اعمال ما را نزد امام زمان(عج الله) خواهد کرد، همچنان که در روایات آمده است حضرت صاحب الزمان (عج الله)جمعه ها نامه ی اعمال ما را بررسی می کند" ✳️همیشه دعای را با هم می خواندیم، این قسمت را سه بار تکرار می کرد (اللهم اِن حالَ بَیْنی وَ بَینَهُ المَوت، الذی جَعَلْتَه علی عِبادِک حَتماً مَقضِیّاً فَاَخرِجنی مِن قَبری مُؤتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعوَةَ الدّاعی فِی الحاضِرِ و البادی) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh