eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
می‌گفت: رضایت بده تا به #سوریه بروم، می‌گفتم: اجازه بده #سنت کمی بیشتر شود. می‌گفت: #شیطان در کمین
🔰پدر شهید که از بدو تولد مصطفی آرزوی او را داشته است، می‌گوید:‌ 💎وقتی مصطفی به دنیا آمد، از خدا برای او خواستم. می‌خواستم خودم را جبران کنم، خودم از قافله عشقـ❣ جا مانده‌ام😔 در دوران دفاع مقدس به رفتم و شهید نشدم و لیاقت شهادت🌷 نداشتم اما پسرم این لیاقت را داشت. 💎من خودم چون در جبهه بودم و همیشه برای از جنگ صحبت می‌کردم، از زمانی که خودش را شناخت با این آشنا بود👌 او یک سال و نیم آموزش می‌دید 💥اما به خاطر سن و سالش او را اعزام نمی‌کردند⛔️ 💎مصطفی یک هفته📆 و 10 روز خانه نمی‌آمد، می‌گفت: «نمی‌خواهند من را به ببرند. من آنقدر در گردان می‌مانم که 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸❣ 0⃣7⃣ #قسمت_هفتادم کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گر
📚 ❣🌸 🌸❣ 1⃣7⃣ اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید گریه میکرد بر شهادت برادرش 🌴حسین “علیه السلام ”🌴 که نامحرما دورش بودن و صدای گریه هاشو میشنیدن .. دلم به درد اومده بود از مصائبی که با دیدن هر صحنه از حال این مادر وخواهر به ذهنم میرسید ..😣😢 با چشمانی خیس خیره شدم به عاطفه!😭👀 عاطفه ای که توی چهره اش بیشتر از همه منو میسوزوند .. آروم آروم اشک میریخت و به چهره ی نرگسی که تو بغلش بود نگاه میکرد،  خواهر عاطفه چند بار سعی کرد نرگس رو از عاطفه بگیره ولی عاطفه محکم بغلش کرده بود و انگار قصد نداشت اونو به کسی بده ..😢 چند دقیقه به تلخی گذشت،  صدای چند مرد میومد، تابوت شهید هادی رو اورده بودند .. گذاشتنش داخل، مادر هادی به کمک چند خانم خودشو به تابوت رسوند کنارش نشست و از مصیبت دوری پسرش می گفت و بلند بلند گریه میکرد، یاد ملیحه خانم افتادم،!!! وای که چه روز تلخی میشد براش، روزی که تابوت عباس رو میاوردن تو خونه ..😞💔 مادر هادی که سه تا پسر داشت اینجوری بر شهادت یدونه از پسراش بی تابی میکرد، ملیحه خانم که عباس تنها پسرش بود، چه بلایی سرش میومد…😥 فکر کردن به شهادت عباس آتشی میشد به دلم که بد جور منو میسوزوند … 😭😣 بلند شدم و تا کنار تابوت، فاطمه سادات رو همراهی کردم .. ادامه دارد.... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 2⃣7⃣ عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 تابوت نشست .. دستشو به سمت پارچه روی صورت شهید برد و پارچه رو کنار زد تا شاید ببینه صورت یارش رو بعد دوماه دوری و دلتنگی ..😣 تمام صورت عاطفه خیس از اشک بود اما لبخند محوی رو روی لباش نشوند و انگار با چشمهاش با هادی حرف میزد .. تمام حواسم به رفتارای عاطفه بود .. نرگس رو گذاشت رو سینه ی هادی وگفت: _هادی جان، دخترت رو ببین، هادی جان نرگست رو نوازش کن، دست بکش رو سرش .. بزار ببینم  … بزار ببینم براورده شدن آرزومو …😢 دستم رو روی دهنم گذاشتم،  گریه ام با دیدن این صحنه شدت گرفته بود ..😣😭 یاد اون روز افتادم که عاطفه از آرزوش میگفت ..😞 میگفت فقط میخواد یه بار ببینه که هادی نرگس رو تو بغلش میگیره .. وای که چه تلخ این آرزو به حقیقت پیوست .. چه تلخ...😭 .همه گریه میکردن ..😭😭😭😭 با بلند شدن صدای گریه نرگس، خواهرِ عاطفه نرگس رو بغل کرد و برد تو اتاق .. آتش بدی به دلم افتاده بود .. آتش دلتنگی برای عباس .. دیگه طاقت موندن تو اون هوای غریب رو نداشتم.. یکدفعه نگاه👀 اشک آلودم ثابت موند رو سمیرایی که با صورت غرق در اشکش بلند شد 😭و رفت بیرون .. سمیرا چقدر عجیب شده بود ..چقدر عجیب … سریع خودمو رسوندم خونه، حالم خیلی بد بود، خیلی .. رفتم داخل اتاقم و نشستم رو تخت، سینه ام میسوخت از این بغض سنگین ..😢 مامان اومد تو اتاق، نگاه نگرانش رو بهم دوخت و کنارم نشست😨 - حالت خوبه عزیزِ دلم اشکام باز راهشونو رو گونه هام پیدا کرده بودن، قلبم میسوخت .. برای نرگسی که چه زود بی بابا شده بود .. برای عاطفه ای که به اوج امتحانش رسیده بود .. دیگه نتونستم طاقت بیارم، خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زدم😫😭 ادامه دارد.... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
narimani-navadiha-ir_c7d10.mp3
7.17M
🎵 #صوت_شهدایی 🌴میگفت میخوام برم بشم فدای زینب 🌴یه عمره که شنیدم از غمای زینب 🎤🎤سید رضا #نریمانی #بسیار_زیبا_و_دلنشین👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خورشیـ☀️ـد خاموش #ستاره⭐️ روشن آسمان آبی #خاموش آسمان سیاه🌚 روشن همه چیز آماده ست که توی خواب #امشب #تو رو❤️ توی رویاهام ببینم😍 #شهید_امیر_سیاوشی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ دوراز بهارِ🌸روی #تو بی ‌برگ مانده‌ام بي برگـ🍂 و بار مانده بہ دنيا چه ميکند بنشين ز راه #لطف دمي در ڪنار دلـ❤️ آخر بپرس اين دل تنها💕 چہ ميڪند #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باز کن پنجره چشمت😍 را دل من است خبر وصل تو💞 را به گلها گفتم تاب از قلب گلـ🌺 و باغ برفت و هم خندید خنده مهر خدا باد🍃 ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
effat v mal halal.rafiei.mp3
1.77M
﷽ 📲 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 عفت و مال حلال 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔑کلید دار سیستم صوتی🔊 دبیرستان بود. تا چشم مسئولین را دور میدید با همدستی بقیه دوستانش وارد #نمازخا
#خاطره... نوجوانی جهادگر✌️ 🔹شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر #جهادی رفت🚌 میخواستند برای بهترشدن آبیاری آن روستای #محروم استخر بسازند. 🔸زمین #سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی😪 صرف می شد. هرگروه #وظیفه خودش را داشت. خیلی ها کم آورده بودند 🔹اما او خستگی ناپذیر بود و جای #چندنفر کار می کرد؛ کلنگ⛏ می زد،بیل می زد.خاک را از جایی دیگر منتقل می کرد #بمب_انرژی بود. #ابووصال 📚 #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
موضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل برای #خواستگاری...☺️👌 البته شهید باقری هم نمی خواس
دوباره اینجا بهــ🌸ـار آمده و اینبار به شعرم #آب خواهم داد که میوه #توست! شاید مثل گذشته " #خودت" را "تحویلم" دهد💞 #شهید_عبدالله_باقری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh