eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
خنده هاشان خاڪی بــود گریه هاشان آسمـــــانے بےریا و #خاڪے ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد 🔺 #شهید_حسن_تمیمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_سی_وششم6⃣3⃣ 🔻 راوی : همسر شهید 🍃سال گرد ازدواج
📚 💞 ↶ ⃣3⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃مجيد پسر دوست داشتني فاميل زين الدين بود . كوچك ترين بچه ي خانواده بود . قيافه نوراني داشت . مهدي پاي مجيد را به منطقه باز كرده بود ، گردان تخريب . هر جا مي رفت مجيد را هم با خودش مي برد . همديگر را خوب مي فهميدند . بعضي وقت ها مي شد مهدي هنوز حرفي را نگفته مجيد مي گفت " مي دونم چي مي خواي بگي ." و مي رفت تا كار را انجام دهد . 🍃در يكي از عملياتها مجيد مجبور شده بود دو سه روز در ني زارها قايم شود . وقتي آقا مهدي او را به خانه آورد . از شدت مسمويمت همه ي بدنش تاول زده بود . يك هفته ازش پرستاري كردم آن قدر سردي بهش بستم كه حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدي هم كه ديگر حسابي صميمي شده بودم ، ولي باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خوابها را چيده بودم و اتاق را دو قسمت كرده بودم . پشت رختخوابها اتاق مهدي بود . بعضي شب ها كه از منطقه بر مي گشت ، مي رفت مي نشست توي قسمت خودش و بيدار مي ماند . 🍃من هم سعي مي كردم وقتي او آن جا است زياد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و بايد به كارهايم مي رسيدم ، ولي گوشم پيش صداي دعا خواندن او بود . يك بار هم سعي كردم وقتي دعا مي خواند صدايش را ضبط كنم . فهميد گفت " اين كارها چيه مي كني ؟" بعد از چند روز آقا مهدي تلفن زد گفت " آماده شويد مي خواهيم برويم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما كار نداريد ؟ " گفت " فعلاً عمليات نيست . دارند بچه ها را آموزش مي دهند . " برايم خيلي عجيب بود . هميشه فكر مي كردم اين ها آن قدر كار دارند كه سفر كردن خوش گذارني ِ زيادي برايشان حساب مي شود. ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 ↶ ⃣3⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" بعد از دو سال دوره كردن شب هاي تنهايي در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم . دقيقاً روز عاشورا بود كه آمديم قم . مهدي فردای همان روز برگشت .آدم میگوید به دلم آمده بود كه آخرين باري است كه مي بينمش . ولي من نمي دانستم . نمي دانستم كه ديگر نمي بينمش . آن روز خانه ي پدرشان يك مهماني خانوادگي بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها كه رفتند ، من آن جا ماندم . 🍃يك ساعت بعد مهدي آمد . من رفتم و در را برايش باز كردم . محرّم بودو لباس مشكي پوشيده بودم . آمدم داخل و تا مهدي با خواهر و مادر و پدرش از هر دري حرف مي زد ، از پيروزي ها ؛ از شكست ها . من تند تند انار دانه كردم . ظرف انار را بردم توي اتاق و كنارش نشتم و ليلا را گذاشتم بينمان . دم غروب بود . چند دقيقه همه ساكت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذيت كننده نبود . لبخند هميشگي اش را بر لب داشت . 🍃دوتايي ليلا را نگاه مي كرديم . بلاخره مادرش سكوت بينمان را شكست . به مهدي گفت " باز هم بگو ! تعريف كن ." مهدي با لحني بغض آلود گفت " مادر ديگه خسته شده ام . مي خواهم شهيد شوم ." بعد رو كرد به من و لبخند زد . يعني که اين هم مي داند . همه فكر كرديم خوب دلش گرفته خوب مي شود . 🍃فردا صبح دوتايي قبل از اذان بيدار شديم و رفتيم زيارت . خنكي هواي دم سحر و رفتن او هواي حرم را برايم غمگين كرده بود . وقتي داشتيم بر مي گشتيم ، توي يكي ازايوان هاي حرم دو تا بچه ي پنج شش ساله ي عبا به دوش ديدم كه با پدرشان نشسته بودند. مهدي رفت وبا پدر بچه ها صحبت كرد . بچه ها هم برايش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه هاي جالبي بودند . مهدي آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . اين آخرين باري بود كه ديدمش. ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1885916_892.mp3
3.16M
🔴 #دختران_شهدا ... 🎤بانوای: حاج #میثم_مطیعی 🎧پیشنهاد دانلود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😔 💔دلت که هوای  را بکند ✾دیـگر نـه مـی خواهی ✾نـه عـاشـورا❌ 💔فقط چشمانت خرابه میبیند ✾و کـه آرام بابا را ناز میکرد نازدانه شهید: نیایش 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌸صحبت از #عشق است و 💔آه و ناله و #چشم_انتظاری 🌸 #یابن_الزهرا 💔کی به روی دیده غمبار😔 ما پا می گذاری⁉️ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به عشقت💖 پرده را از پنجره ی احساسمـ😌 که رو به بیکرانه های آسمــ☀️ـان باز میکنم آرامش را از استمداد میکنم پس به یادت💬 میگویم بخیـ☀️ــر 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5924517457636099336.mp3
4.96M
﷽ 📲 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 دستگیری روز قیامت 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸حدود نیم ساعت🕰 قبل از #شهادت، رضا جلوی من موضع گرفته بود و با لبخندی شیرین😍 از من پرسید کدام سمت مو
🔹رضا دامرودی فرزند حسین متولد 20 تیر 1367📆 در خانواده ای #مذهبی دیده به جهان گشود👶 وی در مدرسه راهنمایی شمس آباد تحصیل نمود و برای تحصیل در #رشته گیاه پزشکی در سال 1387به آموزشکده کشاورزی #نیشابور رفت. 🔸پس از اخذ مدرک کاردانی📜 به دانشگاه جهاد دانشگاهی #کاشمر رفت تا مدرک کارشناسی خود را اخذ نماید؛ در سال 1390 ازدواج💍 نمود و پس از بیست روز به خدمت #سربازی اعزام گردید؛ پس از پایان خدمت با خرید یک دستگاه خودرو🚗 سواری، مشغول امرار معاش گردید؛ بعد از گذشت مدتی #فروشگاه سموم و دفع آفات کشاورزی🌾 در روداب دایر نمود 🔹و به خاطر اینکه در خانه ای #استیجاری در سبزوار زندگی می کردند هر روز صبح از شهر سبزوار به #روداب می آمد🏘 در سال 93 خداوند دختری به ایشان هدیه نمود😍 و نام او را #نیایش نهاد 🔸وی پس از عضویت #بسیجی در گردان 22 امام حسین(ع) لشکرعملیاتی مردم پایه پنج نصر با مسئولیت تیربارچی💥 مشغول خدمت گردید؛ تا این که درغروب🌥 شنبه 25 مهر ماه 1394در نزدیکی شهر #حلب کشور سوریه در دفاع از شیعیان بی پناه سوریه و عقیله بنی هاشم جانمان به فیض #شهادت نائل آمدند🕊🌷 #شهید_رضا_دامرودی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنــوشتـــــــــه📝 💟دل نوشته‌ای تقدیم به #همسر_سبک‌بالم(۱/۲) ❣غروب #بی_تو بودن را در حالی بر روی
📝 💟دلنوشته ای تقدیم به (۲/۲) ✍حواسم به همه آرمان‌هایت هست وقتی به می‌رسم ... به آرزوهایی که هیچ‌وقت نرسیده❌ به بلندی موهایش👧 که را کم دارد، به دویدن‌هایش که به آغوش نمی‌رسد😔 ✍چه آرزوهایی که برایش نداشتی، چقدر بودی، دل‌تنگ بوسیدنش😘 دل‌تنگ شنیدن ، دل‌تنگ چشمانش😍 دل‌تنگ اینکه صدایت می‌کرد « ». ✍چقدر خوشحال بودیم روزی که قدم‌هایش👣 را برمی‌داشت. نگران نباش🚫 می‌دانم روزی خواهد رسید که درک می‌کند برای چه رفتی، حسین (ع) کیست؟ خواهرش بی‌بی زینب (س) کیست⁉️خانم (س) که بابایش را شهید🌷 کردند کیست؟ ✍می‌داند که تو و دوستان در این زمان شده‌اید «قاسم»، شده‌اید «علی‌اکبر» و می‌کند که بابایش هستی💖 خواهد دانست که بابایش نمرده❌ بلکه و شهید یعنی👈 «به خیر گذشت، نزدیک بود بمیرد» ... . مردن را همه بلدند، می‌خواهد شهید شوی🕊 ✍اما ! به آرمان‌هایت می‌رسم، آنجا که بیرون از مرزت رفتی😢 و جنگیدی که نشان دهی هنوز هست، هنوز باید از ایرانی🇮🇷 ترسید، هنوز مردانگی💪 می‌ترساند را. من، حواسم به همه آرمان‌هایت هست، تا جایی که نفس داشته باشم برای تحقق آرمانت تلاش می‌کنم✋ ✍اینجا کسانی هستند که می‌کنند نباید تنها بماند⛔️ فراموش نمی‌کنم🗯 حتی اگر اسم خود را فراموش کنم ... فراموش نمی‌کنم بغض نهفته در گلوی را که می‌گفت: جسم ناقصی دارم. اندک آبرویی دارم. که آن را هم به ما دادید. ✍فراموش نمی‌کنم آن «امام خامنه‌ای» به «امام زمان (عج)» را. ما آن بی‌حرمتی‌ها را در آن ، آن دشمن‌شاد کردن‌ها را، آن بغض «سید علی»😢 را، آن مظلوم بسیجی🌷 را فراموش نمی‌کنیم. ما سال 88 را فراموش نمی‌کنیم❌ فتنه‌های دیگر هنوز در راه‌اند، خدا یاری‌مان کند تا آگاه شویم و کنیم. ✍رضا جان! خیلی‌ها بر سر این خاک با تو پیمان می‌بندند💞 که ادامه‌دهنده باشند. خیلی‌ها حتی شده یک عهد کوچک را اینجا می‌بندد و شاید تغییر کوچکی در زندگی‌شان ایجاد کند😊 همین‌ها باعث من است. دعا می‌کنم برای تو، برای خودم، برای ، کسی چه می‌داند شاید خدا دست جمعی نگاهمان کرد👌 ♦️مهربان من! می‌دانم که تا آسمان راهی نیست، ولی تا شدن راه بسیار است. این دست‌های خالی به‌سوی تو بلند می‌شود. ما ، طلب آب و نان🍞 می‌کنیم، تو خود می‌دانی ای بخشش‌ها، بهترین‌ها👌 را برایمان مقدر فرما و ظهور حجتت✨ را نزدیک بفرما او با خواهد آمد ... ♦️قسم به غیرت مردانه علی‌اصغر؛ به درد نخوردن چه ارزشی دارد، هزار سر به فدای غباری از خاکم  نباشد اگر تن چه ارزشی دارد⁉️ 9/دی/1394 🌸همسر شهید مدافع حرم بی‌بی زینب (س)🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سعادت نداشتم خیلی در معیت #علی_الهادی باشم، 💥اما همان روز‌ها که برای اعزام🚌 تلاش می‌کرد، چند باری ا
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 می‌ستایمت که #شانه‌های شکوهمندت آبروی کوهستان‌هاست⛰ ... و #اردیبهشت نگاهت😍 در چشمان هیچ #بهاری نمی‌گنجد❌ #شهید_علی_الهادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh