💠 #مجروحیت_وتحمل_درد
🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره
🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر!
🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش
معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_497192702744462336.mp3
4.64M
#همسران_شهدا💔
❣تو ماهے و من ماهے این برکه کاشے
🔸اندوه بزرگیست زمــــانے که نباشے
❤️تقدیم به همســران صبور #شــــهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شبِ بیهوده ی ما را
چه به خیر⁉️
#خیر آنجا ست
که دلداده و دلداری💞 هست
⭐️تازه داماد بود و قرار بود
مراسم عروسیاش برگزار شود
خودش در #سـوریه بود
به خانواده گفت: #کارت مراسم را پخش کنند ...
⭐️وعده داد که خودش را #میرساند!
خانواده هم کارتهای عروسیاش را
پخش کردند. راست می گفت؛
خودش را رساند⚰ اما چگونه ...!🌷
#شهید_امیر_سیاوشی🕊
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
fasele dar roz ghiamat.mondegari.mp3
2.45M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #ماندگاری
🔖 فاصله در روز قیامت 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰مشت های گره شده مهدی 🔸هر بار سوریه را نشان میدادند می دیدم که #مشت_هایش گره می شد و وقتی هم که می
🔸نورانی بود و دنبال نور می گشت💫 راه #میانبرش را پیدا کرده بود و هیچ چیز نمی توانست جلودارش باشد. تنها یک چیز به او #آرامش می داد و آن شهادت🌷 بود. همان چیز که به گفته مادرش به عنوان #اولین_کلام در کودکی به زبان آورد.
🔹نامش #مهدی بود و تاب دیدن اسارت دوباره #حضرت_زینب(س) را نداشت😔 چرا که رسم پروانگی در تار و پود وجودش بافته شده بود.
🔸جنگ 33 روزه یا جنگ #سوریه برایش فرقی نداشت چرا که حرف پیر مسجدشان هر روز در گوشش نجوا می شد که می گفت: #راه_شهادت را در دوران خودت بیاب.
🔹او نه برای #اسد رفت و نه برای پول💰 بلکه برای بی بی زینبی رفت که ندای "هَل مِن ناصر یَنصُرنی" اش را می شنید و تاب ماندن💓 در خود نمی یافت.
🔸از او عکس های📸 کمی به یادگار مانده؛ شاید حرف #پیر_جماران را شنیده بود که می گفت: "اینها دنیاست"
#شهید_مهدی_عزیزی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۳۷ استاد پرهیزگار .MP3
1.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه بقره✨
#قرائت_صفحه_سی_وهفتم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطرات در دوران #تحصیل برای #كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب #قبل
🌷شهدا چه می گفتند:
🔸ما از شما می خواهیم، اگر #خداوند متعال مارا پیش خودش برد🕊 راه مارا ادامه دهید✅ واز این #خون های شهیدان🌷 عزیز پاسداری کنید
🔹این خونها به خاطر #اسلام ریخته شده است❣ این اسلام باید #زنده_بماند.
#شهید_عباس_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی
#راوی: حجت الاسلام #حقیقت_نژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_3438779.mp3
4.04M
🔻ختم چله کلیمیه
💐قرائت زیارت آل یاسین بہ نیابت از شهدا
👈جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
🌱 سَلامٌ عَلےٰ آلِ یٰاسینْ ...
🌹 #روز_سی_ودوم
🌹 #التماس_دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#امیرسینگِ هندو به ایران🇮🇷 که می آید مسلمان میشود. نام #محمد را برای خود انتخاب میکند. سال۵۷🗓 با یک دختر #رفسنجانی ازدواج می کند.
🔸یک شب امام خمینی(ره)را در #خواب می بیند که خطاب به او می گوید: تو چطور مسلمانی هستی که درجبهه حضور پیدا نمی کنی⁉️فردای آن شب، برای #اعزام به جبهه ثبت نام میکند و راهی جبهه میشود🚌
🔹در گردان های مختلف از جمله ۴۱۸و ۴۱۲حضور می یابد. #شهید_امینی، پایدار و...را خوب می شناسد. آموزشهای نظامی و رزمی، #غواصی می بیند پای راستش در عملیات بدر قطـ⚡️ـع شده و پای چپش راکه ترکش💥 میخورد، بعدها بر اثرابتلا به دیابت قطع میکنند.
🔸یکبار بچه های #لشکر محمد رسول الله او را قاطی اسرا میگیرند. هر چه میگوید من رزمنده ایرانی🇮🇷هستم، باور نمی کنند. به آنها میگوید: بیسیم📞 بزنید و در مورد من سوال کنید. بالاخره با دیدن برگ #ماموریت و کارت شناسایی که از لشکر ثارالله داشت، او را آزاد می کنند.
🔹خودش تعریف میکردکه: یک بار در عملیات #خیبر، رفتم داخل یکی از سنگرهای عراقی. #عراقی ها خوابیده بودند. بیدارشان کردم و به زبان انگلیسی🔠 به آن ها گفتم بیایند بیرون. آن ها را به #اسارت گرفتم.
🔸وقتی #سردارسلیمانی به پاسگاه زید می آید بچه ها به او می گویند: این آقا #هندی است. ابتدا باورنمیکند. میگوید: بیاریدش پیش من👥 وقتی خدمت حاج قاسم میرسد، یکدیگر را در بغل میگیرند💞 و هم را میبوسند. ماجرای آمدن به جبهه اش را برای حاجی تعریف میکند.وقتی سردار می پرسد: در عملیاتها حضور پیدا می کنی❓ میگوید: #بله، هر وقت شما بگویید روی #چشم می آیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarz
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 45 💕◈•══•💞•══•◈🌷 #مدیریت_رنج_ها 44 🔶 مثلاً خداوند م
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 46
💕◈•══•💞•══•◈🌷
#مدیریت_رنج_ها 45
🌺حضرت امام خمینی (ره) شب ها چند بار از خواب بیدار میشدن و نماز شب رو میخوندن برای اینکه بیشتر رنج بکشن. 😌
💖عاشق اصلا دوست داره به خاطر خدا هی رنج بکشه...
⛔️ اما راحت طلبی کاری با ما میکنه که اصلا خیلی از این مفاهیم رو متوجه هم نمیشیم...
😒
✅ شما یه مدت رنج نماز شب رو بکش، خدا خیلی زود بهت لذّتی میده که قطعا توی اون خوابیدنه نبود...
🚸 فقط باید مراقب باشیم که وقتی اون لذّت رو چشیدیم
با تکبّر و عُجب خرابش نکنیم....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_10.mp3
7.37M
#مهندسی_فکر 10
⭕️تفاوت مؤمنینی که اهل تفکرند ،
با آنان که در کثرت عبادت می کوشند ؛
در نوع نگاه اندیشمندانه و زیرکانه شان، به حکمتهایِ پنهان عالم است...
🔑 این نگاه است که؛
آنان را با سرعتی فوق العاده، به سمت هدف خلقتشان، پیش میبرد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_پنجاه_ونهم 9⃣5⃣ "خبرشهادت"
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_شصتم 0⃣6⃣
«بوی خوش»
[حاج مرتضی نیری]
نوروز ۱۳۶۵ 🗓 از راه رسید.
مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود.
برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم.
بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم.
کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود
نم نم باران 🌨 هم آغاز شده بود.
باخودم گفتم :
کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد❗️
بعد گفت :
اجازه می دید من هم کمک کنم❓
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم :
بفرمایید😊
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم.
من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
82753_05-2-1396-ranaei(www.khademalreza.ir).mp3
5.57M
#یا_حضرت_زینب ❤️
شور بسیار زیبا و شنیدنی 👌
🎵نسل در نسل غلام زینبم
🎤با ذاڪرے:
#ڪربلایے_مهدے_رعنایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh